درسنامه کامل فارسی دوازدهم فصل 7 در حقیقت عشق
تعداد بازدید : 5.32Mخلاصه نکات فارسی دوازدهم فصل 7 در حقیقت عشق - درسنامه شب امتحان فارسی دوازدهم فصل 7 در حقیقت عشق - جزوه شب امتحان فارسی دوازدهم نوبت اول فصل 7 در حقیقت عشق
متن درس «در حقیقت عشق، سودای عشق» و معنی متن
درس هفتم
در حقیقت عشق
- نویسنده: شهاب الدّین سهروردی
- اثر: فی حقیقة العشق
بدان که از جملۀ نام های حُسن یکی جمال است و یکی کمال. و هر چه موجودند از روحانی و جسمانی، طالب کمال اند. و هیچ کس نبینی که او را به جمال میلی نباشد؛ پس چون نیک اندیشه کنی، همه طالبِ حُسن اند و در آن می کوشند که خود را به حُسن رسانند و به حُسن که مطلوبِ همه است دشوار می توان رسیدن؛ زیرا که وصول به حُسن ممکن نشود؛ الّا به واسطۀ عشق، و عشق هر کسی را به خود راه ندهد و به همه جایی مأوا نکند و به هر دیده روی ننماید.
قلمرو فکری:
بدان و آگاه باش که از جمله نام های حسن و زیبایی، یکی جمال و دیگری کمال است. هر چیزی که وجود دارد، چه موجودات روحانی غیرمادی و چه موجودات جسمانی و مادی، همه در پی رسیدن به کمال و تعالی هستند. و هیچ کس را پیدا نمی کنی که به حسن (زیبایی) تمایل نداشته باشد. پس اگر خوب فکر کنی می بینی که همه طالب و خواهان حسن هستند و تلاش می کنند تا خود را به آن برسانند. و به حسن که مقصود و هدف همه است، به سختی می توان رسید. زیرا رسیدن به حسن جز با وساطت و کمک عشق امکان پذیر نیست. و عشق هر کسی را نزد خود راه نمی دهد و در هر جایی ساکن نمی شود و به هر کسی توجه نمی کند (چون همه لایق او نیستند).
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
حُسن |
خوبی |
جمال |
زیبایی |
کمال |
کامل بودن |
طالب |
خواهان |
وصول |
رسش، رسیدن |
الّا |
مگر |
معرفت |
شناخت |
مأوا |
پناه |
دیده |
چشم |
نمودن |
نشان دادن |
و عشق هر کسی را به خود راه ندهد |
هر کسی نمی تواند عاشق شود |
قلمرو ادبی:
جمال و کمال ß جناس
روحانی و جسمانی ß تضاد
دیده ß مجاز از انسان
کل بند ß سجع
محبّت چون به غایت رسد، آن را عشق خوانند. و عشق خاص تر از محبّت است؛ زیرا که همه عشقی محبّت باشد؛ امّا همه محبّتی عشق نباشد. و محبّت خاص تر از معرفت است؛ زیرا که همه محبّتی معرفت باشد؛ امّا همه معرفتی محبّت نباشد. پس اوّل پایه، معرفت است و دوم پایه، محبّت و سیُم پایه، عشق. و به عالم عشق که بالای همه است نتوان رسیدن تا از معرفت و محبّت دو پایۀ نردبان نسازد.
قلمرو فکری:
وقتی که محبت به نهایت برسد، به آن عشق می گویند و عشق از محبت، خاص تر است، زیرا در همه ی انواع عشق، محبت وجود دارد اما هر محبتی به عشق تبدیل نمی شود. و محبت، از شناخت، خاص تر است زیرا همه ی انواع محبت، نوعی شناخت است (ناشی از شناخت است) اما هر شناختی، محبت نیست. پس (برای بالارفتن از نردبان عشق و رسیدن به درجه ی عاشقی) پله ی اول «شناخت» است، پله ی دوم «محبت» و پله ی سوم «عشق» است و به دنیای عشق که بالاترین درجه است، کسی نمی توان برسد مگر اینکه از دو مرحله ی شناخت و محبت عبور کند و بالاتر برود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پایه |
پله، مرحله |
غایت |
نهایت |
خاص |
ویژه |
معرفت |
شناخت |
سیم |
سوم |
نتوان رسیدن |
نمی توانیم برسیم |
قلمرو ادبی:
عالم عشق ß اضافه تشبیهی:
تا از معرفت ... دو پایۀ نردبان نسازد ß تشبیه پنهان
پیام:
معرفت ß محبّت ß عشق
سودای عشق
- نویسنده: عین القضات همدانی
- اثر: تمهیدات
در عشق قدم نهادن کسی را مسلمّ شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق، آتش است، هر جا که باشد، جز او رخت، دیگری ننهد. هر جا که رسد، سوزد و به رنگ خود گرداند.
قلمرو فکری:
فردی می تواند در راه عشق قدم بگذارد که به خودش توجه نکند و خودش را ترک کند و خودش را در راه عشق ایثار کند. عشق، مانند آتش است، هر جا که عشق باشد، جز عشق چیز دیگری نمی تواند آنجا مقیم گردد. عشق به هر جا که برسد، آن جا را نابود می کند و آن جا را به رنگ خودش می گرداند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مسلم |
ثابت، قطعی |
با خود نباشد |
خود را رها کند |
ایثار کردن |
فدا کردن |
رخت |
اسباب و اثاثیه |
نهادن |
گذاشتن |
سوختن |
سوزاندن |
قلمرو ادبی:
قدم نهادن ß کنایه از وارد شدن
عشق آتش است ß تشبیه فشرده، رسا، بلیغ
رخت نهادن ß کنایه از مقیم شدن
سوختن ß کنایه از نابود کردن
به رنگ خود گرداند ß حس آمیزی، کنایه
در عشق کسی قدم نهد کِش جان نیست با جان بودن به عشق در سامان نیست
قلمرو فکری:
کسی می تواند در راه عشق گام بنهد که بمیرد و جانش را از دست بدهد. امکان ندارد که عشق و جان در یک قلمرو پادشاهی کنند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کِش |
که او را |
به عشق |
در عشق |
سامان |
قلمرو، سرزمین، خانمان |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
جان و سامان ß قافیه (نیست ß ردیف)
در چیزی قدم نهادن ß کنایه از وارد شدن
واژه آرایی کلمه «جان»
ای عزیز، به خدا رسیدن فرض است، و لابد هر چه به واسطۀ آن به خدا رسند، فرض باشد به نزدیک طالبان. عشق، بنده را به خدا برساند؛ پس عشق از بهر این معنی، فرضِ راه آمد. کار طالب آن است که در خود جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است؛ بی عشق چگونه زندگانی کند؟! حیات از عشق می شناس و مَمات بی عشق می یاب.
قلمرو فکری:
ای خواننده گرامی، به خدا رسیدن واجب است، و البته در نظر رهروان هر چیزی که به واسطۀ آن به خدا می توان رسید، واجب خواهد گردید. عشق، بنده را به خدا می رساند؛ به همین خاطر عشق، واجب خواهد شد. کار رهرو باید آن باشد که در خودش فقط عشق را بجوید. وجود عاشق از عشق است؛ بی عشق عاشق نمی تواند زندگانی کند؟! زندگی را از عشق بشناس و مرگ را نیز در دوری از عشق بدان.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
فرض |
واجب |
لابد |
به ناچار |
طالب |
جوینده، خواهان |
از بهر |
به خاطر |
آمد |
شد |
نطلبد |
نجوید |
حیات |
زندگانی |
می شناس |
بشناس |
ممات |
مرگ |
می یاب |
بیابت، پیدا کن |
قلمرو ادبی:
حیات و ممات ß تضاد، سجع
سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقل ها افزون آید. هر که عاشق نیست، خودبین و پرکین باشد، و خودرای بود. عاشقی بی خودی و بی رایی باشد.
قلمرو فکری:
دیوانگی عشق از زیرکی جهان ارزشمندتر است و دیوانگی عشق بر همه عقلها برتری دارد. هر که عاشق نیست، خودبین و پرکینه و خودرای است. عاشقی بی خویشتنی و بدون رایی است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سودا |
دیوانگی، خیال |
افزون آید |
برتر می باشد |
بود |
می باشد |
قلمرو ادبی:
عشق و عقل ß تضاد
در عالم پیر هر کجا برنایی است عاشق بادا که عشق خوش سودایی است
قلمرو فکری:
در این جهان فرتوت هر کجا جوانی وجود دارد، امیدوارم که عاشق باشد؛ زیرا عشق خوش خیالی است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برنا |
جوان، بالغ |
بادا |
(فعل دعایی) باشد |
که |
زیرا |
سودا |
خیال |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
برنایی و سودایی ß قافیه (است:ردیف)
برنا و پیر ß تضاد
عالم پیر ß جانبخشی
عاشق و عشق ß اشتقاق، همریشگی (هم خانواده، رشته انسانی)
ای عزیز، پروانه، قوت از عشق آتش خورد، بی آتش قرار ندارد و در آتش وجود ندارد تا آنگاه که آتش عشق او را چنان گرداند که همه جهان آتش بیند؛ چون به آتش رسد، خود را بر میان زند. خود نداند فرقی کردن میان آتش و غیر آتش، چرا؟ زیرا که عشق، همه خود آتش است.
قلمرو فکری:
ای رهرو گرامی، خوراک پروانه، از آتش عشق است، پروانه بدون آتش آرامش ندارد. زمانی که پروانه در آتش می رود وجود ندارد تا آنگاه که آتش عشق او را آنچنان تغییر می دهد که همه جهان را مانند آتش می بیند؛ هنگامی که به آتش می رسد، خودش را به آتش می زند. و نمی داند که آتش و غیر آتش چه فرقی دارند، چرا؟ زیرا می داند عشق، مانند آتش فروزان است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
قوت |
خوراک |
قرار |
آرامش |
قلمرو ادبی:
پروانه ß نماد دلشده راستین
زیرا که عشق، ... آتش است ß تشبیه
همه جهان آتش بیند ß تشبیه
این حدیث را گوش دار که مصطفی علیه السّلام گفت: «اذِا أحبَّ اللهُ عَبدا عَشِقَهُ و عَشِقَ عَلَیهِ فَیَقولُ عَبدی أنَتَ عاشِقی و مُحِبّی، وَ أنا عاشِقٌ لکَ و مُحِبُّ لکَ انِ أرَدتَ أوَ لمَ تُرِد» گفت: «او بندۀ خود را عاشق خود کند، آنگاه بر بنده عاشق باشد و بنده را گوید: تو عاشق و محبِّ مایی، و ما معشوق و حبیب توایم [چه بخواهی و چه نخواهی]».
قلمرو فکری:
این حدیث را گوش کن که حضرت محمد گفته است: «اذِا أحبَّ اللهُ عَبدا عَشِقَهُ و عَشِقَ عَلَیهِ فَیَقولُ عَبدی أنَتَ عاشِقی و مُحِبّی، وَ أنا عاشِقٌ لکَ و مُحِبُّ لکَ انِ أرَدتَ أوَ لمَ تُرِد» ایشان گفتند: «زمانی که خدا عاشق بنده خودش باشد او را عاشق خودش می گرداند، و به بنده اش می گوید: تو عاشق و دوستدار مایی، و ما معشوق و دلبر توایم، چه بخواهی و چه نخواهی».
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
محبّ |
دوستدار |
حبیب |
یار |
قلمرو ادبی:
محبّ و حبیب ß همریشگی (هم خانواده، رشته انسانی)

مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه دوازدهم- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه دوازدهم
- گام به گام تمامی دروس پایه دوازدهم
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه دوازدهم
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه دوازدهم
- فلش کارت های آماده دروس پایه دوازدهم
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه دوازدهم
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه دوازدهم
«شعرخوانی: صبح ستاره باران» و معنی شعر
شعرخوانی
صبح ستاره باران
- نویسنده: محمدرضا شفیعی کدکنی (م.سرشک)
- اثر: مثلِ درخت، در شبِ باران
- قالب: غزل، چامه
- وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (رشته انسانی)
ای مهربان تر از برگ در بوسههای باران بیداری ستاره در چشم جویباران
قلمرو فکری:
ای کسی که مهربانی تو از مهربانی باران با برگ درخت بیشتر است، تو مانند انعکاس نور ستاره در آب جویبار هستی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بیداری ستاره |
درخشش ستاره |
چشم جویباران |
چشمه جویبار |
بوسه باران |
خوردن قطره های باران بر زمین |
بیت ß 2 جمله
حذف فعل به قرینه معنایی
قلمرو ادبی:
باران و جویباران ß قافیه
مهربان تر از برگ ß تشبیه پنهان، جانبخشی
دلبر همچون بیداری ستاره است ß تشبیه
بوسه باران ß جانبخشی
بیداری ستاره ß جانبخشی
چشم جویباران ß جانبخشی
واج آرایی کلمه «ب»
باران، جویبار و ستاره ß تناسب
بیداری و چشم ß تناسب
پیام:
توصیف دلبر
آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران
قلمرو فکری:
نگاه تو همچون آیینه زلال و شفافی است که روشنایی صبح و زیبایی ساحل در آن دیده می شود. لبخندهای هر از گاهی تو همچون چشمک زدن های هر از گاهی ستارگان در آسمان سحر، زیبا و دلرباست.
قلمرو زبانی:
بیت ß 2 جمله
حذف فعل به قرینه معنایی
قلمرو ادبی:
ستاره باران ß قافیه
آیینه نگاه ß اضافه تشبیهی
نگاه ß مجاز از چشم
مصراع نخست و مصراع دوم ß تشبیه پنهان؛ نگاهت مانند بامداد در ساحل است، لبخندت مانند صبح روشن است، دندانت مانند ستاره، درخشان و سپید است
صبح ستاره باران ß کنایه از بامداد پرستاره
صبح، ستاره و ساحل ß تناسب
ستاره ß استعاره از دندان دلبر
واژه آرایی کلمات «گاه» و «صبح»
پیام:
توصیف چهره دلبر
بازآ که در هوایت خاموشی جنونم فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران
قلمرو فکری:
بازگرد که در عشق تو، سکوتِ دیوانه وارم سنگ را در کوه ها به ناله آورده است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بازآ |
بازگرد |
هوا |
عشق |
خاموشی |
سکوت |
جنون |
دیوانگی |
برانگیخت |
بلند کرد |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
کوهساران ß قافیه
خاموشی ام، فریاد سنگ را بلند کرد ß تضاد، اغراق
فریاد سنگ ß جانبخشی
سنگ ß نماد سختی و نرمش ناپذیری
سنگ و کوهساران ß تناسب
پیام:
جنون سرشار دلشده
ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران
قلمرو فکری:
ای معشوق که چون رودخانه ای جاری در حرکتی! از سایه این برگ نرو، زیرا افراد بسیاری فرصت عاشقی را با این کار از دست داده اند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
زین |
از این |
مگریز |
فرار نکن |
کف |
دست، کف دریا |
بی شمار |
گروه بسیار |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
بی شماران ß قافیه
جویبار جاری ß استعاره از دلبر
سایه برگ ß استعاره از دلشده، خود سراینده
از کف دادند ß کنایه از اینکه از دست دادند
کف ß ایهام تناسب:
- 1) کف دست
- 2) کف دریا: در معنای کف دریا با جویبار تناسب دارد
واج آرایی حرف «ر»
پیام:
گله مندی از هجران یار
گفتی: به روزگاران مهری نشسته گفتم بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران
قلمرو فکری:
تو گفتی: به مرور زمان عشق و علاقه ای در دلم به وجود آمده است و من گفتم: عشق را حتی با گذر زمان نیز نمی توان از دل بیرون کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
مهر |
عشق |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
روزگاران ß قافیه
کل بیت ß تضمین شعر سعدی:
«سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل بیرون نمی توان کرد الّا به روزگاران»
گفتی و گفتم ß همریشگی (هم خانواده، رشته انسانی)
واژه آرایی کلمه «روزگاران»
مهری نشسته ß جانبخشی
پیام:
پایداری عشق
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند دیوار زندگی را زین گونه یادگاران
قلمرو فکری:
قبل از ما هم افراد بسیاری بودند که عشق و عاشقی کردند و آن را مانند قابی بر دیوار زندگی نصب کردند و عشقشان را برای آیندگان به یادگار گذاشتند. (نه آنکه عشقشان نابود شده باشد.)
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
نقش بستند |
حک کردند، کشیدند |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
یادگاران ß قافیه
نقش بستند ß کنایه از ماندگاری
دیوار زندگی ß اضافه تشبیهی
واج آرایی حرف «گ»
پیام:
یادگار گذشتگان
وین نغمه محبّت بعد از من و تو ماند تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران
قلمرو فکری:
تا در زمانه صدای باد و باران باقی است، نغمه عشق من و تو پس از من و تو خواهد ماند و نابود نخواهد گشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
وین |
و این |
نغمه |
آواز |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
باران ß قافیه
نغمه محبت ß اضافه تشبیهی
صدای باد و باران باقی است ß کنایه از اینکه تا جهان برپاست
باد و باران ß تناسب
پیام:
دعا برای پایداری عشق
جزوات جامع پایه دوازدهم
جزوه جامع فارسی دوازدهم فصل 1 شکرِ نعمت
جزوه جامع فارسی دوازدهم فصل 2 مست و هُشیار
جزوه جامع فارسی دوازدهم فصل 3 آزادی
جزوه جامع فارسی دوازدهم فصل 4 درس آزاد (ادبیات بومی 1)
جزوه جامع فارسی دوازدهم فصل 5 دماوندیه
جزوه جامع فارسی دوازدهم فصل 6 نینامه
جزوه جامع فارسی دوازدهم فصل 7 در حقیقت عشق
جزوه جامع فارسی دوازدهم فصل 8 از پاریز تا پاریس
جزوه جامع فارسی دوازدهم فصل 9 کویر
جزوه جامع فارسی دوازدهم فصل 10 فصل شکوفایی
جزوه جامع فارسی دوازدهم فصل 11 آن شب عزیز
جزوه جامع فارسی دوازدهم فصل 12 گذر سیاوش از آتش
جزوه جامع فارسی دوازدهم فصل 13 خوانِ هشتم
جزوه جامع فارسی دوازدهم فصل 14 سی مرغ و سیمرغ
جزوه جامع فارسی دوازدهم فصل 15 درس آزاد (ادبیات بومی 2)
جزوه جامع فارسی دوازدهم فصل 16 کباب غاز
جزوه جامع فارسی دوازدهم فصل 17 خندۀ تو
جزوه جامع فارسی دوازدهم فصل 18 عشق جاودانی
معنی واژگان درس «در حقیقت عشق، سودای عشق»
معنی واژگان درس «در حقیقت عشق، سودای عشق»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
حُسن |
خوبی |
جمال |
زیبایی |
کمال |
کامل بودن |
طالب |
خواهان |
وصول |
رسش، رسیدن |
الّا |
مگر |
معرفت |
شناخت |
مأوا |
پناه |
دیده |
چشم |
نمودن |
نشان دادن |
پایه |
پله، مرحله |
غایت |
نهایت |
خاص |
ویژه |
معرفت |
شناخت |
سیم |
سوم |
نتوان رسیدن |
نمی توانیم برسیم |
مسلم |
ثابت، قطعی |
با خود نباشد |
خود را رها کند |
ایثار کردن |
فدا کردن |
رخت |
اسباب و اثاثیه |
نهادن |
گذاشتن |
سوختن |
سوزاندن |
کِش |
که او را |
به عشق |
در عشق |
فرض |
واجب |
لابد |
به ناچار |
طالب |
جوینده، خواهان |
از بهر |
به خاطر |
آمد |
شد |
نطلبد |
نجوید |
حیات |
زندگانی |
می شناس |
بشناس |
ممات |
مرگ |
می یاب |
بیابت، پیدا کن |
سودا |
دیوانگی، خیال |
افزون آید |
برتر می باشد |
بود |
می باشد |
برانگیخت |
بلند کرد |
برنا |
جوان، بالغ |
بادا |
(فعل دعایی) باشد |
که |
زیرا |
سودا |
خیال |
قوت |
خوراک |
قرار |
آرامش |
محبّ |
دوستدار |
حبیب |
یار |
بیداری ستاره |
درخشش ستاره |
چشم جویباران |
چشمه جویبار |
بازآ |
بازگرد |
هوا |
عشق |
خاموشی |
سکوت |
جنون |
دیوانگی |
زین |
از این |
مگریز |
فرار نکن |
کف |
دست، کف دریا |
بی شمار |
گروه بسیار |
مهر |
عشق |
نقش بستند |
حک کردند، کشیدند |
وین |
و این |
نغمه |
آواز |
سامان |
قلمرو، سرزمین، خانمان |
||
بوسه باران |
خوردن قطره های باران بر زمین |
||
و عشق هر کسی را به خود راه ندهد |
هر کسی نمی تواند عاشق شود |
دانش زبانی: انواع جمله، جمله اسنادی
دانش زبانی
انواع جمله
انواع جمله:
اجزای اصلی جمله عبارتاند از:
1) نهاد
2) مفعول
3) مسند
4) متمّم فعل
5) فعل
شناسایی نوع فعل، اجزای اصلی جمله را گزارش می کند.
راه شناسایی فعل:
۱) شناسه
۲) انجام کار در زمان
راه شناسایی نهاد:
۱) در پاسخ «چه چیزی و چه کسی» می آید.
2) همخوانی نهاد جدا با شناسه فعلی.
نکته:
نهاد جدا، چه باشد چه نباشد، یک جزء جمله به شمار می رود.
راه شناسایی مفعول:
در پاسخ «چه چیزی را و چه کسی را» می آید.
راه شناسایی مسند:
۱) در پاسخ «چه است؟» می آید.
2) شناسایی فعل اسنادی
فعل اسنادی:
است، بود، شد، گشت، گردید، .. ..
گونه های مسند:
۱) مسند نهادی
2) مسند مفعولی
به عنوان مثال:
همه او را استاد می نامند/ صدا می زنند/ می شمارند/ می دانند.
ساختار کامل جمله بالا ß او استاد است. همه این را می دانند.
گاهی به جای مسند یک گروه متمّمی می آید ß او از دوستان من است. فرهاد در خانه است.
انواع متمم:
1- متمّم فعل:
دوستم از من رنجید.
2- متمّم قیدی:
شایان به تهران آمد.
3- متمّم اسم:
مادرم به ادب پارسی علاقهمند است.
راه شناسایی متمّم فعل:
۱) نیاز فعل به آن
۲) هر فعل حرف اضافه یگانه ای دارد.
۳) متمّم فعلی بر معنای فعل اثر می نهد.
یک فعل می تواند معناهای گوناگونی داشته باشد و با هر معنا، اجزای فعل متفاوت گردد؛ مانند:
گشتن، گرفتن، آمدن
به عنوان مثال:
- بهمن تهران را گشت. ( گذرا به مفعول)
- گل زیبا گشت. ( گذرا به مسند)
گروه فعلی با داشتن حرفه اضافه، متمم ندارد؛ مانند:
- تعزیه نوعی نمایش به شمار می رود.
اگر اجزای جمله اصلی بیفتند، هنگام شمارش، می باید اجزای افتاده نیز در نظر گرفته شوند.
رسیدن ß دو جزئی رساندن ß سه جزئی
گونه های جمله:
الف- جمله های دو جزئی:
نهاد + فعل ناگذر رضا آمد
ب- جمله های سه جزئی:
1) نهاد + مفعول + فعل گذرا علی سیب خورد.
2) نهاد + مسند + فعل گذرا هوا بهاری است.
3) نهاد + متمّم + فعل گذرا زهرا از مسافرت آمد.
پ- جمله های چهار جزئی:
1) نهاد + مفعول + متمّم + فعل گذرا معلم درس را در مدرسه تدریس کرد.
2) نهاد + مفعول + مسند + فعل گذرا برخی عاشق را دیوانه می پندارند.
3) نهاد + متمّم + مسند + فعل گذرا مردم به او دهقانِ فداکار می گفتند.
4) نهاد + مفعول + مفعول + فعل گذرا مادر کودکش را لباس پوشاند.
جمله اسنادی
جمله اسنادی:
به جمله های زیر و نقش دستوری واژه ها توجّه کنید:
الف) عشق، آزادی است.
- عشق ß نهاد
- آزادی ß مسند
- است ß فعل اسنادی
ب) برخی عاشق را دیوانه می پندارند.
- برخی ß نهاد
- عاشق ß مفعول
- دیوانه ß مسند
- می پندارند ß فعل
پ) عشق حقیقی، دل و جان را پاک می گرداند.
- عشق حقیقی ß نهاد
- دل و جان ß مفعول
- پاک ß مسند
- می گرداند ß فعل
در جمله هایی که با فعل اسنادی (است، بود، شد، گشت، گردید و …) ساخته می شوند؛ «مسند» وجود دارد؛ مانند جمله «الف». در جمله مذکور، «مسند»، یعنی «آزادی» به «نهاد»، یعنی «عشق» نسبت داده شده است.
با برخی از فعل ها می توان جمله هایی ساخت که علاوه بر مفعول، دربردارنده «مسند» نیز باشند؛ مانند جمله های «ب» «پ».
درجمله «ب» واژه «دیوانه» که در جایگاه «مسند» قرار گرفته است، درباره چگونگی «مفعول»، یعنی«عاشق» توضیح می دهد، در واقع می توانیم بگوییم: «عاشق، دیوانه است.»
در جمله «پ»، «مسند» یعنی واژه «پاک»، کیفیتی را به «مفعول»، یعنی «دل و جان» می افزاید؛ به بیان دیگر می توان گفت: «دل و جان، پاک است».
بنابراین جمله هایی نظیر «ب» و «پ» را می توان به جملههایی با ساختار «نهاد + مسند + فعل» تبدیل کرد.
عمده فعل های این گروه عبارت اند از:
1) «گردانیدن» و فعل های هم معنی آن؛ مثل «نمودن، کردن، ساختن»
2) «نامیدن» و فعل های هم معنی آن؛ مثل «خواندن، گفتن، صدا کردن، صدا زدن»
3) «شمردن» و فعل های هم معنی آن؛ مثل «به شمار آوردن، به حساب آوردن»
4) «پنداشتن» و فعل های هم معنی آن؛ مثل «دیدن، دانستن، یافتن»
نکته:
در برخی از جمله ها، «مسند» همراه با «متمّم» به کار می رود. کاربرد چنین جمله هایی در زبان فارسی اندک است؛ به عنوان مثال:
مردم به او دهقانِ فداکار می گفتند.
مردم ß نهاد
او ß متمّم
دهقانِ فداکار ß مسند
می گفتند ß فعل

مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه دوازدهم- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه دوازدهم
- گام به گام تمامی دروس پایه دوازدهم
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه دوازدهم
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه دوازدهم
- فلش کارت های آماده دروس پایه دوازدهم
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه دوازدهم
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه دوازدهم