درسنامه کامل فارسی (3) فصل 18 عشق جاودانی
تعداد بازدید : 3.76Mخلاصه نکات فارسی (3) فصل 18 عشق جاودانی - درسنامه شب امتحان فارسی (3) فصل 18 عشق جاودانی - جزوه شب امتحان فارسی (3) نوبت اول فصل 18 عشق جاودانی
شعر «عشق جاودانی» و معنی شعر
درس هجدهم
عشق جاودانی
- شاعر: شکسپیر
- اثر: غزلواره ها
آیا چیزی در مخیلۀ آدمی می گنجد که قلم بتواند آن را بنگارد،
اما جان صادق من آن را برای تو ترسیم نکرده باشد؟
قلمرو فکری:
هیچ چیزی نیست که در ذهن انسان بگنجد و قلم بتواند آن را بنویسد ولی جان و روح صادق من، آن را برای تو ننوشته باشد و به تصویر نکشیده باشد. من عاشقم و همه توانم را به کار می گیرم تا بتوانم با قلم خود تخیّلات خود را برای تو بیان کنم و آنچه را لازم است برایت بنویسم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
مخیّله |
خیال، ذهن، قوه تخیل |
صادق |
راستگو، رو راست |
مرجع «تو» ß دلبر و معشوقه سراینده
مخیّله ß متمم
مخیلۀ آدمی ß ترکیب اضافی
می گنجد ß مضارع اخباری
قلم ß نهاد
«آن» در رج اول ß ضمیر، نقش مفعولی
مرجع ضمیر«آن» ß چیز
بتواند ß مضارع التزامی
بنگارد ß مضارع التزامی
رج اول ß جملۀ مرکب (که ß پیوند وابسته ساز)
امّا ß پیوند همپایه ساز
جان ß نهاد
جان صادق ß ترکیب وصفی
جان من ß ترکیب اضافی
«آن» در رج دوم ß ضمیر، نقش مفعولی
مرجع ضمیر«آن» ß چیز
تو ß متمم
قلمرو ادبی:
کل عبارت بالا ß پرسش انکاری
قلم بتواند آن را بنگارد ß مجاز یا جانبخشی
جان صادق ... ترسیم نکرده باشد ß جانبخشی
قلم، نگاشتن و ترسیم ß تناسب
پیام:
کوشش برای جلب خرسندی دلبر
چه حرف تازه ای برای گفتن مانده است یا چه چیز تازه ای برای نوشتن
که بتواند عشق مرا یا سجایای ارزشمند تو را بازگو کند؟
قلمرو فکری:
حرف تازه ای برای گفتن نمانده است و چیز تازه ای برای نوشتن نیست و دیگر هیچ سخنی که بتواند عشق من و یا خوبی های ارزشمند تو را به همه نشان دهد، نیست. تمام گفتنی ها را در باب عشق برای تو بیان کرده ام.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
سجایا |
جمعِ سجیّه، خوها و عادت ها |
یا ß حرف پیوند همپایه ساز
چه ß وابستۀ پیشین، صفت پرسشی
چه حرف تازه ß دو ترکیب وصفی
گفتن ß متمم
نوشتن ß متمم
مانده است ß ماضی نقلی
حرف تازه ß ترکیب وصفی
چیز تازه ß ترکیب وصفی
یا چه چیز تازهای برای نوشتن ß حذف فعل «مانده است» به قرینۀ لفظی
عشق ß مفعول
عشق من ß ترکیب اضافی
یا ß حرف عطف
سجایا ß معطوف به مفعول
سجایای ارزشمند ß ترکیب وصفی
سجایای تو ß ترکیب اضافی
قلمرو ادبی:
حرف و گفتن ß مراعات نظیر
گفتن و نوشتن ß مراعات نظیر
حرف ß مجاز از سخن
کل عبارت بالا ß پرسش انکاری
واژه آرایی کلمه «تازهای»
پیام:
ناتوانی قلم در بیان عشق
هر روز باید ذکری واحد را مکرِّر بخوانم
و آنچه را قدیمی است، قدیمی ندانم: «که تو از آن منی، و من از آن تو»،
درست مانند نخستین باری که نام زیبای تو را تلاوت کردم.
قلمرو فکری:
با گفتن این سخن (ذکر) که «تو برای من هستی و من به تو تعلق دارم»، من عشق را از قدیم بودن خارج می کنم. حتی اگر هر روز هم بگویم عاشق هم هستیم، تکرار این حرف، آن شکوه و زیبایی را از بین نمی برد. ابراز عشق، قدیمی و کهنه نمی شود و طراوت دارد. همیشه درست مثل روز اول نام تو را عاشقانه صدا می زنم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
ذکر |
یاد، ورد |
مکرر |
تکرار شده، پیوسته |
آن من |
مال من |
تلاوت |
قرائت، خواندن |
عشق قدیم |
همان عشق جاودانی که ازلی و ابدی است |
هر روز ß ترکیب وصفی
ذکر ß مفعول
مکرر ß قید
بخوان ß مضارع التزامی
آنچه ß مفعول
آنِ تو ß متمم در جایگاه مسند
درست ß قید
نخستین بار ß ترکیب وصفی، نقش متممی
نام ß مفعول
نام زیبا ß ترکیب وصفی
نام تو ß ترکیب اضافی
قلمرو ادبی:
تو از آن من، من از آن تو ß آرایۀ عکس
واژه آرایی کلمات «قدیمی»، «من»، «تو» و «آن»
پیام:
عشق عاشق به معشوق همیشه تازه است
جاودانه بودن عشق
این گونه است که عشق جاودانی، همواره معشوق را جوان می بیند.
قلمرو فکری:
عشق جاودان، در پی ظاهر نیست، اینگونه عاشق همیشه معشوق را جوان میبیند. نفس و باطن عشق زیباست.
قلمرو زبانی:
عشق جاودانی ß گروه نهادی
جاودانی ß واژه دوتلفظی
همواره:قید
کل عبارت بالا ß جملۀ مرکب (که ß پیوند وابسته ساز)
معشوق ß مفعول
جوان ß مسند
می بیند ß مضارع اخباری
قلمرو ادبی:
عشق ß استعاره، تشخیص
عشق و معشوق ß همریشگی (هم خانواده، رشته انسانی)
پیام:
کهنه نشدن عشق راستین
و نه توجهی به گرد و غبار و جراحات پیری دارد
و نه اهمیتی به چین و شکن های ناگزیر سالخوردگی می دهد.
قلمرو فکری:
کسی که عاشق است، به نواقص و عیب های معشوق اهمیتی نمی دهد و در پی ظاهر نیست. به آثار و نشانه های پیری و چین و چروک ناگزیر پیری توجهی ندارد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
ناگزیر |
به ناچار |
جراحات |
جراحت ها |
سالخوردگی |
پیری |
توجه ß مفعول
گرد و غبار ß گروه متممی
جراحات ß معطوف به متمم
جراحات پیری ß ترکیب اضافی
چین و شکن ß متمم
اهمیت ß مفعول
چین و شکن ß اسم وندی – مرکب
ناگزیر ß اسم وندی
سالخوردگی ß اسم وندی – مرکب، فرایند واجی افزایشی
قلمرو ادبی:
چین و شکن، پیری و سالخوردگی ß مراعات نظیر
گرد و غبار و جراحات پیری ß استعاره از آثار و نشانه های پیری
پیام:
عاشق به کمبودها و عیب های معشوق اهمیتی نمی دهد و در پی صورت ظاهر نیست
بلکه همواره عشق قدیم را موضوع صحیفۀ شعر خود می گرداند
قلمرو فکری:
معشوق همیشه عشق قدیم را موضوع کتاب شعر خود قرار می دهد. تنها چیز ارزشمند دنیا، عشق قدیمی و دیرینه واقعی است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
صحیفه |
کتاب |
بلکه ß قید
همواره ß قید
عشق ß مفعول
عشق قدیم ß ترکیب وصفی
موضوع ß هسته (نقش مسندی)
صحیفه ß مضاف الیه
شعر ß مضاف الیه مضاف الیه (وابستۀ وابسته)
خود ß مضاف الیه مضاف الیه (وابستۀ وابسته)
می گرداند ß مضارع اخباری
قلمرو ادبی:
موضوع، صحیفه و شعر ß مراعات نظیر
پیام:
جاودانگی عشق
و نخستین احساس عشق را در جایی می جوید که خود در آنجا به دنیا آمده است،
همان جا که شاید اینک دست زمان و صورت ظاهرش، مرده نشانش بدهند
قلمرو فکری:
عاشق اولین احساس عشق را در جایی می جوید که خود در آنجا متولد شده است و در طلب عشق قدیمی است، همانجایی که شاید حالا گذر زمان (سن تقویمی) و چهره ظاهرش، آن را پیر نشان بدهد.
قلمرو زبانی:
رج اول ß جملۀ مرکب (که ß پیوند وابسته ساز)
نخستین احساس ß مفعول، ترکیب وصفی:
- نخستین ß وابستۀ پیشین (صفت شمارشی ترتیبی)
- احساس ß هسته
احساس عشق ß ترکیب اضافی
جایی ß متمم
خود ß نهاد
آنجا ß متمم
آمده است ß ماضی نقلی
همان جا ß ترکیب وصفی، نقشِ قیدی
شاید ß قید
اینک ß قید
مرده ß صفت مفعولی
نوع واو در ابتدای برخی بندها و این بند ß حرف پیوند
دست زمان ß ترکیب اضافی، نهاد
صورت ظاهر ß ترکیب اضافی، معطوف به نهاد
قلمرو ادبی:
به دنیا آمدن ß کنایه از زاده شدن
دست زمان ß اضافه استعاری و تشخیص
موضوعِ صحیفۀِ شعرِ خود ß واج آرایی مصوّت «ــِـ»
به دنیا آمده، مرده ß تضاد
مرده نشان دادن ß کنایه از فراموش کردن
پیام:
عشق زندگی بخش است و هرگز نمی میرد
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
- گام به گام تمامی دروس پایه (3)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)
متن «روان خوانی: آخرین درس» و معنی متن
روان خوانی
آخرین درس
- نویسنده: آلفونس دوده
- اثر: قصّه های دوشنبه
- ترجمه: عبدالحسین زریّن کوب
آن روز مدرسه دیر شده بود و من بیم آن داشتم که مورد عتاب معلم واقع گردم. علی الخصوص که معلّم گفته بود درس دستور زبان خواهد پرسید و من حتی یک کلمه از آن درس نیاموخته بودم. به خاطرم گذشت که درس و بحث مدرسه را بگذارم و راه صحرا پیش گیرم. هوا گرم و دلپذیر بود و مرغان در بیشه زمزمه ای داشتند. این همه، خیلی بیشتر از قواعد دستور، خاطر مرا به خود مشغول می داشت؛ اما در برابر این وسوسه مقاومت کردم و به شتاب، راه مدرسه را پیش گرفتم.
وقتی از پیش خانه کدخدا می گذشتم، دیدم جماعتی آنجا ایستاده اند و اعلانی را که بر دیوار بود، می خوانند. دو سال بود که هر خبر ملال انگیز[ی] که برای ده می رسید، از اینجا منتشر می گشت. از این رو من بی آنکه در آنجا توقفی کنم با خود اندیشیدم که «باز برای ما چه خوابی دیده اند؟» آن گاه سر خویش گرفتم و راه مدرسه در پیش و با شتاب تمام، خود را به مدرسه رساندم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بیم |
ترس |
علی الخصوص |
به ویژه |
ملال انگیز |
خستگی آور |
||
عتاب |
سرزنش، ملامت، تندی |
||
اعلان |
آشکار کردن چیزی و با خبر ساختن مردم از آن |
||
بیشه |
زمینی که در آن به طور طبیعی گیاهان خودرو و درخت روییده باشد |
قلمرو ادبی:
خواب دیدن ß کنایه از توطئه چیدن، نقشه کشیدن
سر خویش گرفتم ß کنایه از اینکه دنبالِ کارِ خویش بروم
آن گاه سر خویش گرفتم و راه مدرسه در پیش ß سجع
در مواقع عادی، اوایل شروع درس، شاگردان چندان بانگ و فریاد می کردند که غلغله آنها به کوی و برزن می رفت. با آواز بلند درس را تکرار می کردند و بانگ و فریاد برمی آوردند و معلم چوبی را همواره در دست داشت. بر میز می کوبید و می گفت ساکت شوید. آن روز هم به گمان آنکه وضع همان خواهد بود، انتظار داشتم که در میان بانگ و همهمه شاگردان، آهسته و آرام به اتاق درس درآیم و بی آنکه کسی متوجه تأخیر ورود من گردد، بر سر جای خود بنشینم؛ امّا برخلاف آنچه من چشم می داشتم آن روز چنان سکوت و آرامش در مدرسه بود که گمان می رفت از شاگردان هیچ کس در مدرسه نیست. از پنجره به درون اتاق نظر افکندم شاگردان در جای خویش نشسته بودند و معلّم با همان چوب رُعب انگیز که همواره در دست داشت، در اتاق درس قدم می زد. لازم بود که در را بگشایم و در میان آن آرامش و سکوت وارد اتاق شوم. پیداست که تا چه حد از چنین کاری بیم داشتم و تا چه اندازه از آن شرم می بردم؛ اما دل به دریا زدم و به اتاق درس وارد شدم؛ لیکن معلّم، بی آنکه خشمگین و ناراحت شود، از سر مهر نظری بر من انداخت و با لطف و نرمی گفت: «زود سر جایت بنشین؛ نزدیک بود درس را بی حضور تو شروع کنیم.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مواقع |
جمع موقع |
اوایل |
جمع اول |
کوی |
محله |
برزن |
محله |
بانگ |
فریاد |
همهمه |
سر و صدا |
رعب انگیز |
ترس آور |
از سر |
از روی |
مهر |
عشق |
||
غلغله |
سر و صدا، شور و غوغا و فریاد |
قلمرو ادبی:
چشم می داشتم ß کنایه از اینکه انتظار داشتم
دل به دریا زدن ß کنایه از نترسیدن و خطر کردن
به نرمی گفت ß حسآمیزی
از کنار نیمکت ها گذشتم و بی درنگ بر جای خود نشستم. وقتی ترس و ناراحتی من فرونشست و خاطرم تسکین یافت، تازه متوجّه شدم که معلمّ لباس ژنده معمول هر روز را بر تن ندارد و به جای آن، لباسی را که جز در روز توزیع جوایز یا در هنگامی که بازرس به مدرسه می آمد نمی پوشید، بر تن کرده است. گذشته از آن، تمام اتاق درس را ابهّت و شکوهی که مخصوص مواقع رسمی است فرا گرفته بود؛ اما آنچه بیشتر مایه شگفتی من گشت، آن بود که در انتهای اتاق بر روی نیمکت هایی که در مواقع عادی خالی بود، جماعتی را از مردان دهکده دیدم که نشسته بودند. کدخدا و مأمور نامهرسانی و چند تن دیگر از اشخاص معروف در آن میان جای داشتند و همه افسرده و دل مرده به نظر می آمدند، پیرمردی که کتاب الفبای کهنه ای همراه داشت، آن را بر روی زانوی خویش گشوده بود و از پس عینک درشت و ستبر به حروف و خطوط آن می نگریست.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بی درنگ |
بی وقفه |
فرو نشست |
فروکش کرد |
تسکین |
آرامش، آرام کردن |
ژنده |
کهنه و پاره |
توزیع |
پخش |
جوایز |
جمع جایزه |
افسرده |
اندوهگین |
ستبر |
کلفت |
حروف |
جمع حرف |
خطوط |
جمع خط |
نگریستن |
نگاه کردن |
||
ابهّت |
بزرگی و شکوه که سبب احترام یا ترس دیگران می شود |
قلمرو ادبی:
به نرمی گفت ß حسآمیزی
دل مرده ß کنایه از اندوهگین
هنگامی که من از این احوال غرق حیرت بودم، معلّم را دیدم که بر کرسی خویش نشست و سپس با همان صدای گرم امّا سخت، که هنگام ورود با من سخن گفته بود، گفت: «فرزندان، این بار آخر است که من به شما درس می دهم، دشمنان حکم کرده اند که در مدارس این نواحی، زبانی جز زبان خود آنها تدریس نشود. معلّم تازه فردا خواهد رسید و این آخرین درس زبانی ملّی شماست که امروز می خوانید. از شما خواهش دارم که به درس من درست دقّت کنید.»
این سخنان مرا سخت دگرگون کرد. معلوم شد که آنچه بر دیوار خانه کدخدا اعلان کرده بودند، همین بود که: «از این پس به کودکان ده آموختن زبان ملّی ممنوع است.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کرسی |
صندلی |
مدارس |
جمع مدرسه |
نواحی |
جمع ناحیه، اطراف، جانب |
||
اعلان |
آشکار کردن چیزی و با خبر ساختن مردم از آن |
قلمرو ادبی:
صدای گرم ß حس آمیزی
آری این آخرین درس زبان ملّی من بود. مجبور بودم که دیگر آن را نیاموزم و به همان اندک مایه ای که داشتم قناعت کنم. چقدر تأسف خوردم که پیش از آن ساعت های درازی را از عمر خویش تلف کرده و به جای آنکه به مدرسه بیایم، به باغ و صحرا رفته و عمر به بازیچه به سر برده بودم. کتاب هایی که تا همین دقیقه در نظر من سنگین و ملال انگیز می نمود، دستور زبان و تاریخی که تا این زمان به سختی حاضر بودم به آنها نگاه کنم، اکنون برای من در حکم دوستان کهنی بودند که ترک آنها و جدایی از آنها به سختی ناراحت و متأثّرم می کرد. درباره معلّم نیز همین گونه می اندیشیدم. اندیشه آنکه وی فردا ما را ترک می کند و دیگر او را نخواهم دید، خاطرات تلخ تنبیهاتی را که از او دیده بودم و ضربات چوبی را که از او خورده بودم، از صفحه ضمیرم یکباره محو کرد. معلوم شد که به خاطر همین آخرین روز درس بود که وی لباس های نو خود را بر تن کرده بود و نیز به همین سبب بود که جماعتی از پیران دهکده و مردان محترم در انتهای اتاق نشسته بودند. گویی تأسّف داشتند که پیش از این نتوانسته بودند لحظهای چند به مدرسه بیایند و نیز گمان می رفت که این جماعت به درس معلّم ما آمده بودند تا از او به سبب چهل سال رنج شبانه روزی و مدرسه داری و خدمت گزاری قدردانی کنند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تأسف |
افسوس |
ملال انگیز |
خستگی آور |
در حکم |
مانند |
متأثّر |
اندوهگین |
تنبیه |
گوشمالی |
خدمت گزاری |
انجام دادن وظیفه |
قدردانی |
ارج نهادن |
قلمرو ادبی:
به سر بردن ß کنایه از گذراندن
عمر به بازیچه به سر بردن ß کنایه از تلف کردن عمر
خاطرات تلخ ß حس آمیزی
صفحه ضمیر ß اضافه تشبیهی
در این اندیشه ها مستغرق بودم که دیدم مرا به نام خواندند. می بایست که برخیزم و درس را جواب بدهم. راضی بودم تمام هستی خود را بدهم تا بتوانم با صدای رسا و بیان روشن درس دستور را که بدان دشواری بود، از بر بخوانم؛ اما در همان لحظه اول درماندم و نتوانستم جوابی بدهم و حتی جرئت نکردم سر بردارم و به چشم معلم نگاه کنم.
در این میان، سخن او را شنیدم که با مهر و نرمی می گفت: فرزند، تو را سرزنش نمی کنم؛ زیرا خود به قدر کفایت متنبّه شده ای. می بینی که چه روی داده است. آدمی همیشه به خود می گوید، وقت باقی است، درس را یاد می گیرم؛ اما می بینی که چه پیشامدهایی ممکن است روی دهد. افسوس؛ بدبختی ما این است که همیشه آموختن را به روز دیگر وامی گذاریم. اکنون این مردم که به زور بر ما چیره گشته اند، حق دارند که ما را ملامت کنند و بگویند: «شما چگونه ادّعا دارید که قومی آزاد و مستقل هستید و حال آنکه زبان خود را نمی توانید بنویسید و بخوانید؟» با این همه، فرزند، تنها تو در این کار مقصّر نیستی. همهٔ ما سزاوار ملامتیم. پدران و مادران نیز در تربیت و تعلیم شما چنان که باید اهتمام نورزیده اند و خوش تر آن دانسته اند که شما را دنبال کاری بفرستند تا پولی بیشتر به دست آورند. من خود نیز مگر درخور ملامت نیستم؟ آیا به جای آنکه شما را به کار درس وادارم، بارها شما را سرگرم آبیاری باغ خویش نکرده ام و آیا وقتی هوس شکار و تماشا به سرم می افتاد، شما را رخصت نمی دادم تا در پی کار خویش بروید؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مستغرق |
غرق شده |
راضی |
خرسند |
رسا |
بلیغ |
از بر خواندن |
از حفظ خواندن |
قدر |
اندازه |
کفایت |
کافی، بسنده |
متنبّه |
آگاه |
وامی گذاردن |
واگذار کردن |
چیره |
غلبه |
مقصّر |
کوتاهی کننده |
ملامت |
سرزنش |
اهتمام |
توجه |
درخور |
شایسته |
رخصت |
اجازه |
سرگرم کردن |
مشغول کردن |
قلمرو ادبی:
با نرمی می گفت ß حس آمیزی
به دست آوردن ß کنایه از حاصل کردن
آیا به جای آنکه ... خویش بروید؟ ß پرسش انکاری
آنگاه معلّم از هر دری سخن گفت و سرانجام سخن را به زبان ملّی کشانید و گفت: زبان ما در شمار شیرین ترین و رساترین زبان های عالم است و ما باید این زبان را در بین خویش همچنان حفظ کنیم و هرگز آن را از خاطر نبریم؛ زیرا وقتی قومی به اسارت دشمن درآید و مغلوب و مقهور بیگانه گردد، تا وقتی که زبان خویش را همچنان حفظ کند، همچون کسی است که کلید زندان خویش را در دست داشته باشد. آنگاه کتابی برداشت و به خواندن درسی از دستور پرداخت. تعجّب کردم که با چه آسانی آن روز درس را می فهمیدم. هر چه می گفت به نظرم آسان می نمود. گمان دارم که پیش از آن هرگز بدان حد با علاقه به درس دستور گوش نداده بودم و او نیز هرگز پیش از آن، با چنان دقّت و حوصله ای درس نگفته بود. گفتی که این مرد نازنین می خواست پیش از آنکه ما را وداع کند و درس را به پایان برد، تمام دانش و معرفت خویش را به ما بیاموزد و همه معلومات خود را در مغز ما فرو کند.
چون درس به پایان آمد، نوبت تحریر و کتابت رسید. معلّم برای ما سرمشق هایی تازه انتخاب کرده بود که بر بالای آنها عبارت «میهن، سرزمین نیاکان، زبان ملّی» به چشم می خورد. این سرمشق ها که به گوشه میزهای تحریر ما آویزان بود، چنان می نمود که گویی در چهارگوشه اتاق، درفش ملّی ما را به اهتزاز درآورده باشند، نمی توان مجسّم کرد که چطور همه شاگردان در کار خط و مشق خویش سعی می کردند و تا چه حد در سکوت و خموشی فرورفته بودند. بر بام مدرسه کبوتران آهسته می خواندند و من در حالی که گوش به ترنّم آنها می دادم، پیش خود اندیشه می کردم که آیا اینها را نیز مجبور خواهند کرد که سرود خود را به زبان بیگانه بخوانند؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
رسا |
بلیغ |
مغلوب |
شکست خورده |
مقهور |
شکست خورده |
معرفت |
شناخت |
تحریر |
نوشتن |
درفش |
پرچم |
اهتزاز درآوردن |
جنباندن |
مجّسم کرد |
تصوّر کرد |
ترنّم |
آواز خواندن |
||
کتابت |
نوشتن، تحریر، خوشنویسی |
قلمرو ادبی:
زبان شیرین ß حس آمیزی
همچون کسی است که کلید زندان ß تشبیه
در مغز ما فرو کند ß کنایه از اینکه بیاموزد
گاه گاه که نظر از روی صفحه مشق خود برمی گرفتم، معلّم را می دیدم که بی حرکت بر جای خویش ایستاده است و با نگاه های خیره و ثابت، پیرامون خود را می نگرد؛ تو گفتی می خواست تصویر تمام اشیای مدرسه را که در واقع خانه و مسکن او نیز بود، در دل خویش نگاه دارد. فکرش را بکنید! چهل سال تمام بود، که وی در این حیاط زندگی کرده بود و در این مدرسه درس داده بود. تنها تفاوتی که در این مدّت در اوضاع پدید آمده بود، این بود که میزها و نیمکت ها بر اثر مرور زمان فرسوده و بی رنگ گشته بود و نهالی چند که وی در هنگام ورود خویش در باغ غرس کرده بود، اکنون درختانی تناور شده بودند. چه اندوه جان کاه و مصیبت سختی بود که اکنون این مرد می بایست تمام این اشیای عزیز را ترک کند و نه تنها حیاط مدرسه بلکه خاک وطن را نیز وداع ابدی گوید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اشیا |
جمع شیء |
اوضاع |
جمع وضع |
فرسوده |
کهنه |
غرس |
کاشتن |
جان کاه |
جان گداز |
مصیبت |
بلا |
وداع |
خداحافظی |
ابدی |
جاودانی |
با این همه، قوّت قلب و خونسردی وی چندان بود که آخرین ساعت درس را به پایان آورد. پس از تحریر مشق، درس تاریخ خواندیم. آنگاه کودکان با صدای بلند به تکرار درس خویش پرداختند. در آخر اتاق، یکی از مردان معمّر دهکده که کتاب را بر روی زانو گشوده بود و از پس عینک ستبر خویش در آن می نگریست، با کودکان هم آواز گشته بود و با آنها درس را با صدای بلند تکرار می کرد. صدای وی چنان با شوق و هیجان آمیخته بود که از شنیدن آن بر ما حالتی غریب دست می داد و هوس می کردیم که در عین خنده گریه سر کنیم. دریغا! خاطره این آخرین روز درس همواره در دل من باقی خواهد ماند.
در این اثنا وقت به آخر آمد و ظهر فرا رسید و در همین لحظه، صدای شیپور سربازان بیگانه نیز که از مشق و تمرین بازمی گشتند، در کوچه طنین افکند. معلّم با رنگ پریده از جای خویش برخاست، تا آن روز هرگز وی در نظرم چنان پرمهابت و باعظمت جلوه نکرده بود. گفت:
«دوستان، فرزندان، من ... من ...»
امّا بغض و اندوه، صدا را در گلویش شکست. نتوانست سخن خود را تمام کند.
سپس روی برگردانید و پارهای گچ برگرفت و با دستی که از هیجان و درد می لرزید، بر تخته سیاه این کلمات را با خطی جلی نوشت: «زنده باد میهن!»
آنگاه همان جا ایستاد؛ سر را به دیوار تکیه داد و بدون آنکه دیگر سخنی بگوید، با دست به ما اشاره کرد که «تمام شد. بروید، خدا نگهدارتان باد!»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تحریر |
نوشتن |
ستبر |
کلفت |
می نگریست |
نگاه می کرد |
آمیخته |
در هم کرده، مخلوط |
غریب |
شگفت |
دریغا |
افسوس |
اثنا |
میان |
طنین |
بانگ، صدا، پژواک |
طنین افکند |
پیچید |
برخاست |
بلند شد |
پرمهابت |
پرشکوه |
با عظمت |
بزرگ |
جلی |
ویژگی خطی که درشت و واضح باشد و از دور دیده شود |
قلمرو ادبی:
خونسردی ß کنایه از آرامش داشتن و بردبار بودن
دست می داد ß کنایه از ایجاد کردن
سر کنیم ß کنایه از اینکه شروع کنیم
رنگ پریده ß کنایه از ترسیده
صدا را در گلویش شکست ß کنایه از اینکه نتوانست سخن بگوید
جزوات جامع پایه (3)
جزوه جامع فارسی (3) فصل 1 شکرِ نعمت
جزوه جامع فارسی (3) فصل 2 مست و هُشیار
جزوه جامع فارسی (3) فصل 3 آزادی
جزوه جامع فارسی (3) فصل 4 درس آزاد (ادبیات بومی 1)
جزوه جامع فارسی (3) فصل 5 دماوندیه
جزوه جامع فارسی (3) فصل 6 نینامه
جزوه جامع فارسی (3) فصل 7 در حقیقت عشق
جزوه جامع فارسی (3) فصل 8 از پاریز تا پاریس
جزوه جامع فارسی (3) فصل 9 کویر
جزوه جامع فارسی (3) فصل 10 فصل شکوفایی
جزوه جامع فارسی (3) فصل 11 آن شب عزیز
جزوه جامع فارسی (3) فصل 12 گذر سیاوش از آتش
جزوه جامع فارسی (3) فصل 13 خوانِ هشتم
جزوه جامع فارسی (3) فصل 14 سی مرغ و سیمرغ
جزوه جامع فارسی (3) فصل 15 درس آزاد (ادبیات بومی 2)
جزوه جامع فارسی (3) فصل 16 کباب غاز
جزوه جامع فارسی (3) فصل 17 خندۀ تو
جزوه جامع فارسی (3) فصل 18 عشق جاودانی
شعر «نیایش: لطف تو» و معنی شعر
نیایش
لطف تو
- شاعر: وحشی بافقی
- قالب: مثنوی
- وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (رشته انسانی)
الهی سینه ای ده آتش افروز در آن سینه، دلی وان دل همه سوز
قلمرو فکری:
خدایا به من سینه ای ببخش که روشن کننده آتش عشق باشد و دلی درون سینه ام قرار بده که آتش عشق در سوز و گداز باشد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
الهی |
خداوند من |
آتش افروز |
آتش افروزنده |
افروختن |
روشن کردن |
بیت ß 4 جمله
الهی ß منادا
آتش افروز ß صفت فاعلی کوتاه
مصراع دوم ß فعل «باشد» از آخر آن به قرینهٔ معنوی حذف شده است
سوز ß کوتاه شده «سوزنده»
قلمرو ادبی:
آتش افروز و سوز ß قافیه
سینه ß مجاز از وجود
آتش ß استعاره از عشق
آتش افروز ß کنایه از سرشار از عشق
سینه و دل ß تناسب
سوز ß استعاره از عشق
واژه آرایی کلمات «سینه» و «دل»
پیام:
مرا عاشق کن
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست دل افسرده، غیر از آب و گل نیست
قلمرو فکری:
هر دلی که هیجان عشق نداشته باشد، در حقیقت دل نیست. دلی که عاشق نباشد؛ مانند آب و گل بی ارزش است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
سوز |
داغ، درد |
افسرده |
بی بهره از معنویت، بی ذوق و حال |
بیت ß 3 جمله
سوز ß کوتاه شده «سوزنده»
«را» در عبارت «دل را که ...» ß مالکیت و دارندگی
قلمرو ادبی:
دل و گل ß قافیه (نیست:ردیف)
سوز ß استعاره از عشق یا اندوه عشق
افسرده ß ایهام تضاد دارد:
- 1) افسرده و بی حال
- 2) یخ زده و منجمد (با توجه به «سوز»)
آب و گل ß مجاز از جسم
دل و گل ß جناس ناهمسان
واژه آرایی کلمات «نیست» و «دل»
واج آرایی حرف «س»
پیام:
ارزش دل به عشق است
کرامت کن درونی درد پرورد دلی در وی درون درد و برون درد
قلمرو فکری:
خدایا به من فکر و اندیشه ای عاشق ببخش، در درون من دلی قرار بده که با همه وجود عاشق باشد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
کرامت کن |
ببخش |
دردْ پرورد |
پرورده و به وجودآمده از درد |
بیت ß 3 جمله
دردْ پرورد ß صفت مفعولی کوتاه شده
قلمرو ادبی:
درد پرورد و درد ß قافیه
درد پرورد ß کنایه از پر بودن از عشق
درون و برون ß تضاد، جناس، مجاز از همه و سراسر
واژه آرایی کلمان «درون» و «درد»
واج آرایی حروف«ر»، «ن» و «د»
پیام:
درخواست درد عشق کردن
به سوزی ده کلامم را روایی کز آن گرمی کند آتش گدایی
قلمرو فکری:
خدایا به کلام من با عشق ارزش و اعتبار بده، به طوری که آتش به این کلام حسد ببرد و به آن محتاج باشد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سوز |
داغ، درد |
روایی |
ارزش، اعتبار |
بیت ß 2 جمله
مرجع «آن» ß کلام
سوز ß کوتاه شده «سوزنده»
قلمرو ادبی:
روایی و گدایی ß قافیه
سوز ß استعاره از عشق
گدایی کردن آتش ß جانبخشی، اغراق
آتش، سوز و گرمی ß تناسب
آتش از آن گرمی را گدایی کند ß کنایه از اینکه عشقی که بسیار سوزناک و با سوز و گداز است
پیام:
درخواست عشق سوزناک
دلم را داغ عشقی بر جبین نه زبانم را بیانی آتشین ده
قلمرو فکری:
خدایا، دلم را گرفتار عشق گردان و گفتارم را گرم و عاشقانه کن.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
جبین |
پیشانی |
نه |
قرار بده |
داغ نهادن |
نشان کردن، بنده ها و برده ها را داغ می نهادند تا با آن نشان شناخته شوند |
بیت ß 2 جمله
«را» در عبارت «دلم را ...» ß «را»ی فکّ اضافه (جبین دلم)
نه ß فعل امر از «نهادن»
«را» در عبارت «زبانم را» ß حرف اضافه به معنای «به»
قلمرو ادبی:
این بیت ذوقافتین است:
- جبین و آتشین ß قافیه اول
- نه و ده ß قافیه دوم
جبین دلم ß اضافه استعاری، جانبخشی
داغ عشق ß اضافه تشبیهی
زبان ß مجاز از خود سخنور یا سخن
بیانی آتشین ß کنایه از سخن گیرا و اثرگذار، حسآمیزی
نه و ده ß جناس
دل، جبین و زبان ß تناسب
مصراع اول ß کنایه از اینکه مرا عاشق همیشگی و جاودانی خود کن، مرا بندهٔ همیشگی خود ساز
داغ ß ایهام تناسب (هر دو با آتشین تناسب دارند):
- 1) سوزان
- 2) نشان
پیام:
درخواست عشق از خدا
ندارد راه فکرم روشنایی ز لطفت پرتوی دارم گدایی
قلمرو فکری:
خدایا فکر من گمراه است. من از لطف تو برای روشنایی فکرم و اندیشه ما هرگز نمی تواند تو را بشناسد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پرتو |
روغ، روشنایی |
لطف |
عنایت، توجه |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
روشنایی و گدایی ß قافیه
راه فکر ß اضافه تشبیهی
نداشتن روشنایی ß کنایه از گمراه بودن
پرتو لطف ß استعاره پنهان
واج آرایی حرف «ر»
پیام:
یاری از حق برای یافتن راه درست
اگر لطف تو نبود پرتوانداز کجا فکر و کجا گنجینهٔ راز؟
قلمرو فکری:
خدایا اگر تو ما را راهنمایی نکنی و راه را بر ما روشن نگردانی، فکر و اندیشه ما هرگز نمی تواند تو را بشناسد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
پرتوانداز |
روشن کننده، روشنگر |
بیت ß 3 جمله
پرتوانداز ß صفت فاعلی کوتاه
قلمرو ادبی:
پرتوانداز و راز ß قافیه
کل بیت ß پرسش انکاری
لطف .. پرتوانداز ß استعاره پنهان؛ لطف تو همچون چراغ پرتو دارد
گنجینه راز ß اضافه تشبیهی
واژه آرایی کلمه «کجا»
پیام:
لطف الهی راهگشای ما در زندگی است
به راه این امید پیچ در پیچ مرا لطف تو می باید، دگر هیچ
قلمرو فکری:
خدایا برای گذر از راه دشوار شناخت تو، من فقط لطف تو را به عنوان کمک می خواهم. هیچ چیز دیگری نمی خواهم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
به |
در |
می باید |
لازم است |
راه |
منظور راه عشق است |
بیت ß 2 جمله
«را» در عبارت «مرا» ß مالکیت و دارندگی
قلمرو ادبی:
پیچ و هیچ ß قافیه
راه پیچ در پیچ ß کنایه از راه دشوار
پیچ و هیچ ß جناس
واژه آرایی کلمه «پیچ»
واج آرایی حرف «چ»
پیام:
چشم داشت به لطف خداوند
معنی واژگان درس «عشق جاودانی»
معنی واژگان درس «عشق جاودانی»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
صادق |
راستگو، رو راست |
سالخوردگی |
پیری |
ذکر |
یاد، ورد |
مکرر |
تکرار شده، پیوسته |
آن من |
مال من |
تلاوت |
قرائت، خواندن |
ناگزیر |
به ناچار |
جراحات |
جراحت ها |
صحیفه |
کتاب |
ملال انگیز |
خستگی آور |
بیم |
ترس |
علی الخصوص |
به ویژه |
مواقع |
جمع موقع |
اوایل |
جمع اول |
کوی |
محله |
برزن |
محله |
بانگ |
فریاد |
همهمه |
سر و صدا |
رعب انگیز |
ترس آور |
از سر |
از روی |
مهر |
عشق |
نگریستن |
نگاه کردن |
بی درنگ |
بی وقفه |
فرو نشست |
فروکش کرد |
تسکین |
آرامش، آرام کردن |
ژنده |
کهنه و پاره |
توزیع |
پخش |
جوایز |
جمع جایزه |
افسرده |
اندوهگین |
ستبر |
کلفت |
حروف |
جمع حرف |
خطوط |
جمع خط |
کرسی |
صندلی |
مدارس |
جمع مدرسه |
تأسف |
افسوس |
ملال انگیز |
خستگی آور |
در حکم |
مانند |
متأثّر |
اندوهگین |
تنبیه |
گوشمالی |
خدمت گزاری |
انجام دادن وظیفه |
قدردانی |
ارج نهادن |
سرگرم کردن |
مشغول کردن |
مستغرق |
غرق شده |
راضی |
خرسند |
رسا |
بلیغ |
از بر خواندن |
از حفظ خواندن |
قدر |
اندازه |
کفایت |
کافی، بسنده |
متنبّه |
آگاه |
وامی گذاردن |
واگذار کردن |
چیره |
غلبه |
مقصّر |
کوتاهی کننده |
ملامت |
سرزنش |
اهتمام |
توجه |
درخور |
شایسته |
رخصت |
اجازه |
مقهور |
شکست خورده |
معرفت |
شناخت |
تحریر |
نوشتن |
درفش |
پرچم |
اهتزاز درآوردن |
جنباندن |
مجّسم کرد |
تصوّر کرد |
مغلوب |
شکست خورده |
ترنّم |
آواز خواندن |
اشیا |
جمع شیء |
اوضاع |
جمع وضع |
فرسوده |
کهنه |
غرس |
کاشتن |
جان کاه |
جان گداز |
مصیبت |
بلا |
وداع |
خداحافظی |
ابدی |
جاودانی |
تحریر |
نوشتن |
ستبر |
کلفت |
می نگریست |
نگاه می کرد |
آمیخته |
در هم کرده، مخلوط |
غریب |
شگفت |
دریغا |
افسوس |
اثنا |
میان |
طنین |
بانگ، صدا، پژواک |
طنین افکند |
پیچید |
برخاست |
بلند شد |
پرمهابت |
پرشکوه |
با عظمت |
بزرگ |
الهی |
خداوند من |
آتش افروز |
آتش افروزنده |
افروختن |
روشن کردن |
سوز |
داغ، درد |
کرامت کن |
ببخش |
پرتوانداز |
روشن کننده، روشنگر |
سوز |
داغ، درد |
روایی |
ارزش، اعتبار |
جبین |
پیشانی |
نه |
قرار بده |
پرتو |
روغ، روشنایی |
لطف |
عنایت، توجه |
به |
در |
می باید |
لازم است |
عتاب |
سرزنش، ملامت، تندی |
||
مخیّله |
خیال، ذهن، قوه تخیل |
||
نواحی |
جمع ناحیه، اطراف، جانب |
||
کتابت |
نوشتن، تحریر، خوشنویسی |
||
دردْ پرورد |
پرورده و به وجودآمده از درد |
||
سجایا |
جمعِ سجیّه، خوها و عادت ها |
||
غلغله |
سر و صدا، شور و غوغا و فریاد |
||
افسرده |
بی بهره از معنویت، بی ذوق و حال |
||
عشق قدیم |
همان عشق جاودانی که ازلی و ابدی است |
||
اعلان |
آشکار کردن چیزی و با خبر ساختن مردم از آن |
||
ابهّت |
بزرگی و شکوه که سبب احترام یا ترس دیگران می شود |
||
جلی |
ویژگی خطی که درشت و واضح باشد و از دور دیده شود |
||
بیشه |
زمینی که در آن به طور طبیعی گیاهان خودرو و درخت روییده باشد |
||
داغ نهادن |
نشان کردن، بنده ها و برده ها را داغ می نهادند تا با آن نشان شناخته شوند |
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
- گام به گام تمامی دروس پایه (3)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)
دانش زبانی: انواع «چون» (چو)
دانش زبانی: انواع «چون» (چو):
دانش زبانی
انواع «چون» (چو)
انواع «چون» (چو):
1) حرف پیوند
2) حرف اضافه
3) ضمیر پرسشی
1- حرف پیوند:
الف) زيرا، از آنجا که:
- مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها
ب) هنگامی که:
- اول به وفا می وصالم در داد چون مست شدم جام جفا را سر داد
- چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
2- حرف اضافه:
همچون و مانندِ:
- تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج سزد اگر همه دلبران دهندت باج
3- ضمیر پرسشی به معنای «چگونه»:
- باور نکنی خیال خود را بفرست تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت
- ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون روی سوی خانه خمار دارد پیر ما