جواب فصل 11 نقشِ خردمندان نگارش پنجم
تعداد بازدید : 3.13Mپاسخ به تمامی سوالات فصل نقشِ خردمندان - حل المسائل فصل 11 نقشِ خردمندان - گام به گام 1401 کتاب نگارش پنجم - گام به گام کتاب نگارش پنجم مطابق با آخرین تغییرات کتب درسی
املا و دانش زبانی صفحه 57 درس نقشِ خردمندان نگارش پنجم
پاسخ املا و دانش زبانی صفحه 57 درس 11
جواب املا و دانش زبانی صفحه 57 درس 11 نگارش پنجم
1. با توجّه به متن درس، واژه هایی که حروف زیر را دارند، در جاهای مشخّص شده است.
ح : ................... ، ................... ، ................... ، ................... ، ................... ، ...................
ه : ................... ، ................... ، ................... ، ................... ، ................... ، ...................
2. واژهی میانی واژههای زیر را از متن درس پیدا کنید و بنویسید.
خواجه نصیر الدّین توسی ............. نویسنده
کتاب ها .............. شد
صدای .............. فرو افتاد
حرکتی .............. آغاز
برای .............. دانشمندان
3. در جمله های زیر، به جای واژه های مشخّص شده، واژهی مناسب دیگری بنویسید.
خواجه نصیر با خود گفت: «جامعه برای حفظ (..................) خود به سه چیز نیازمند است.»
خواجه نظام الملک در شهر ری رصدخانه ای ساخت که دانشمندان در آنجا به تحقیق (..................) پرداختند.
در آسمان علم و فرهنگ ایران، ستاره های پر فروغ (...................) فراوانی می توان یافت.
او در دوازده شهر مهم، مدارس شبانه روزی تأسیس کرد (......................).
1. ح : حمله، وحشت، حوادث، حکومت، تحقیق، حافظ
ه : هراس انگیز، ذهن، هوش، مهیب، همت، فرهنگ
2. خواجه نصیر الدّین توسی .....ریاضی دان..... نویسنده
کتاب ها .....مشغول..... شد
صدای .....مهیب..... فرو افتاد
حرکتی .....زیرگانه..... آغاز
برای .....جذب..... دانشمندان
3. خواجه نصیر با خود گفت: «جامعه برای حفظ (.........حواست از.........) خود به سه چیز نیازمند است.»
خواجه نظام الملک در شهر ری رصدخانه ای ساخت که دانشمندان در آنجا به تحقیق (.........پژوهش.........) پرداختند.
در آسمان علم و فرهنگ ایران، ستاره های پر فروغ (..........پرنور.........) فراوانی می توان یافت.
او در دوازده شهر مهم، مدارس شبانه روزی تأسیس کرد (.........بنا نهاد.........).
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه پنجم- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه پنجم
- گام به گام تمامی دروس پایه پنجم
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه پنجم
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه پنجم
- فلش کارت های آماده دروس پایه پنجم
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه پنجم
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه پنجم
درک متن صفحه 58 درس نقشِ خردمندان نگارش پنجم
پاسخ درک متن صفحه 58 درس 11
جواب درک متن صفحه 58 درس 11 نگارش پنجم
الف) متن های زیر را بخوانید.
1. گلهای قرمز که انار می شود من همین طور می مانم که آخر چه طوری خدایا چه طوری از هیچ چیز همه چیز درست می کنی
کنار باغچه می نشینم یک مشت خاک بر می دارم و می گویم آخر قرمزی انار از کجای این خاک در می آید شیرینی و قیافه ی قشنگش از کجای خاک و این همه رنگ این همه بو این همه طعم خدایا به یادت می افتم حتّی با دیدن دانه های سرخ انار
2. گلهای قرمز که انار می شود. من همین طور می مانم که آخر چه طوری؟ خدایا! چه طوری از هیچ چیز، همه چیز درست می کنی؟
کنار باغچه می نشینم. یک مشت خاک بر می دارم و می گویم: «آخر قرمزی انار از کجای این خاک در می آید؟ شیرینی و قیافه ی قشنگش از کجا؟ خاک و این همه رنگ، این همه بو، این همه طعم!». خدایا به یادت می افتم. حتّی با دیدن دانه های سرخ انار.
ب) کدام یک از متن ها را بهتر فهمیدید؟ چرا؟
پ) متن زیر را بخوانید و نشانه گذاری کنید.
مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه ی مرغی گذاشت عقاب با بقیه ی جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد در تمام زندگیش او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند برای پیدا کردن کرم و حشرات زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی هم با دست و پا زدن بسیار کمی در هوا پرواز می کرد.
سال ها گذشت و عقاب پیر شد روزی پرنده ی با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان دید و با خود گفت «چه با شکوه این همه زیبایی این همه قدرت»
سپس از همسایهاش پرسید «این کیست» همسایه اش پاسخ داد «این عقاب است سلطان پرندگان او متعلّق به آسمان است و ما زمینی هستیم»
ب) متن دوم، چون در این متن، نشانه گذاری ها رعایت شده است و خواننده در خواندن متن و درک مطلب آن دچار مشکل نمی شود.
پ) مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه ی مرغی گذاشت. عقاب با بقیه ی جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد. در تمام زندگیش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند. برای پیدا کردن کرم و حشرات زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی هم با دست و پا زدن بسیار کمی، در هوا پرواز می کرد.
سال ها گذشت و عقاب پیر شد روزی پرنده ی با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان دید و با خود گفت «چه با شکوه! این همه زیبایی، این همه قدرت!»
سپس از همسایهاش پرسید: «این کیست!» همسایه اش پاسخ داد: «این عقاب است. سلطان پرندگان او متعلّق به آسمان است و ما زمینی هستیم.»
گام به گام کتاب های پایه پنجم
گام به گام جامع کتاب ریاضی پنجم
گام به گام جامع کتاب علوم تجربی پنجم
گام به گام جامع کتاب مطالعات اجتماعی پنجم
گام به گام جامع کتاب فارسی پنجم
گام به گام جامع کتاب نگارش پنجم
گام به گام جامع کتاب هدیه های آسمانی پنجم
گام به گام جامع کتاب آموزش قرآن پنجم
نگارش صفحه 60 درس نقشِ خردمندان نگارش پنجم
پاسخ نگارش صفحه 60 درس 11
جواب نگارش صفحه 60 درس 11 نگارش پنجم
داستان «آوازی برای وطن» (بخوان و بیندیش فصل سوم) را یک بار دیگر بخوانید و خلاصهی آن را بنویسید، سپس نام جدیدی برای آن انتخاب کنید.
موضوع : عشق به وطن
چند روزی بود که زاغ در قفس آواز کوکو وطنم را سر می داد. صاحب زاغ چون از شنیدن آواز خسته شده بود، او را آزاد کرد و زاغ پر زد ورفت. مرد با خود گفت: حتما وطن او از قفس طلایی من با صفاتر است. ای کاش بال میداشتم و به دنبالش می رفتم. زاغ پرواز کرد و به جویباری رسید. پایین آمد تا از آب آن بنوشد. ماهی ها دور او حلقه زدند و با او صحبت کردند.
زاغ گفت: دارم به وطنم بر میگردم، ماهی ها با خود میگفتند: حتما وطن او از این جویبار زلال بهتر است. کاشکی ما هم میتوانستیم دنبالش برویم تا ببینیم وطنش کجاست. زاغ به پرواز خود ادامه داد تا به دریا رسید.
و بالای بادبان یک کشتی نشست، او به مرغ دریایی گفت: دارم به وطنم بر میگردم. مرغ به او گفت: عبور از این دریا غیر ممکن است و در این جا توفان های سختی می وزد.
اما او به راه خود ادامه داد، هر چه به جلوتر می رفت، سرعت باد شدیدتر می شد. ناگهان رعدی در آسمان زد و توفان شدیدی وزیدن گرفت. زاغ نتوانست خودش را کنترل کند و در امواج گرفتار شد . صبح که از خواب بیدار شد، خودش را در ساحل دید.
عصر یک روز آفتابی بود. همانطور که در حال پرواز بود، احساس کرد پوست بدنش داغ شده است. نسیمی گرم و خشک به بدنش خورد. بوی این نسیم برای زاغ آشنا بود. ناگهان خوشحال شد و با خود گفت: بوی این نسیم را می شناسم. وطن، وطن ... . زاغ پایین آمد و روی ماسه های داغ بیابان راه می رفت و به یاد گذشته که با دوستان خود، روی ماسه ها می غلتیدند، غلتید و به یک باره با خود گفت: راستی، آن ها کجا هستند؟ ناگهان در همین موقع، صدای زاغ ها سکوت بیابان را شکست و آن ها از پشت بوته ها بیرون پریدند و گفتند: به وطن خوش آمدی!





