صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن
دانلود اپلیکیشن

پاسخ به تمامی سوالات فصل نگارش ادبی (2): قطعۀ ادبی - حل المسائل فصل 3 نگارش ادبی (2): قطعۀ ادبی - گام به گام 1401 کتاب نگارش (3) - گام به گام کتاب نگارش (3) مطابق با آخرین تغییرات کتب درسی



فعالیت صفحه 47 درس نگارش ادبی (2): قطعۀ ادبی نگارش (3)

پاسخ فعالیت صفحه 47 درس 3

جواب فعالیت صفحه 47 درس 3 نگارش (3)

با توجه به متن «چراغ سبز» به پرسش های زیر پاسخ دهید.

الف) همان گونه که در پایۀ نهم خواندید بخش های اصلی متن شامل موضوع، مقدمه (زمینه چینی)، تنه (بدنه) و نتیجه (پایان بندی) است. این بخش ها را در متن مشخص کنید.

ب) وجود چه عناصری در این متن سبب شده است آن را قطعه ادبی بنامیم؟ّ آنها را در متن مشخص کنید.

الف) بند مقدمه: چراغ راهنما قرمز می شود ..... آیا آن ها هیچ قانونی را رعایت نمی کنند.

بند بدنه: (نه فکر می کنم آن ها هم هر کدام ...... از ضخره های سخن و عمودی آن بالا رفت)

بند نتیجه: (در چنین چهاراهه ایی هیچ چراغ قرمزی نیست ...... چراغ راهنمای پیش روی ما سبز می شود و به راه می افتیم)

بند جمع بندی: ندارد

ب) مشاهده پدیده های طبیعی مثل زلزله روز شب .... و تلفیق آن ها با خیال و احساس قطعه ادبی می سازد به شرط این که در شرح و تفسیر آن دقت شده و طولانی نباشد.



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



فعالیت صفحه 48 درس نگارش ادبی (2): قطعۀ ادبی نگارش (3)

پاسخ فعالیت صفحه 48 درس 3

جواب فعالیت صفحه 48 درس 3 نگارش (3)

می توانید بگویید در جمله «چراغ درختان که زرد و قرمز می شود، پاییز از چهارراه فصل ها می گذرد.» چه آرایه هایی دیده می شود؟

تشبیه: چهارراه فصل >>> فصل ها به چهارراه تشبیه شده است.

وجه شبه: چهار >>> بین فصل و راه

مراعات نظیر 1: چراغ زرد، قرمز چهارراه

مراعات نظیر 2: درختان، پاییز، فصل

تشخیص و استعاره مکنیه: گذر کردن پاییز از چهارراه





فعالیت صفحه 50 درس نگارش ادبی (2): قطعۀ ادبی نگارش (3)

پاسخ فعالیت صفحه 50 درس 3

جواب فعالیت صفحه 50 درس 3 نگارش (3)

پس از مطالعۀ متن بالا، پرسش های زیر را در گروه پاسخ دهید .

1- در این متن، چه نگاه تازه ای به موضوع زمستان دیده می شود؟

2- یا در این متن از واژه ها و آرایه های ادبی مناسب استفاده شده است؟

1- فقط با خواندن جمله بهار کلاغ ها زمستان است می فهمیم که زمستان را از زاویه دیگر هم می شود بررسی کرد این که در نبود بلبلیان و گل ها کلاغ ها در زمستان حضور پررنگ تری دارند و انگار فصل خودنمایی آنان است.

2- بله جملات زیر بخشی از آن ها هستند.

موسیقی زمستان غار غار است.

غربت بلبل و بهار

تناقض برف و کلاغ

جانمان بهارانه می شود

بلبلان بر شاخه قلبمان می نشینند

و ....





کارگاه نوشتن صفحه 51 درس نگارش ادبی (2): قطعۀ ادبی نگارش (3)

پاسخ کارگاه نوشتن صفحه 51 درس 3

جواب کارگاه نوشتن صفحه 51 درس 3 نگارش (3)

تمرین(1) پس از مطالعۀ متن زیر، به پرسش ها پاسخ دهید.

نماز

»طوفان در وسعت روحت می پیچد. گردباد اضطراب در وجودت می چرخد و موج درموج، حادثه ها و خطرها بر ساحل قلبت سر می کوبند.

 پناهگاه کجاست؟ کدام آرامش، نگاه خسته و نگرانت را خواهد نواخت؟ کدام لنگرگاه امن، کشتی شکستۀ جانت را پناه خواهد داد؟

در تنهایی و بی پناهی، در لحظه های غریبانۀ زندگی، وقتی هیچ کس و هیچ چیز نیست، یک تکیه گاه باقی است؛ تکیه گاه نماز!

چرا اخم؟ چرا اندوه؟ وقتی کسی هست که لب هایت را به تبسم بگشاید. وقتی بهانۀ بزرگی برای زدودن اندوه هست، چرا به آن پناه نبریم؟

وقتی سجاده را می گسترانی، بهشت پیش رویت در می گشاید. همۀ گل های بهاری به تبسم می ایستند و نسیم نجوای فرشتگان و صدای بال ملکوتیان در فضا می پیچد.

وقتی تکبیر می گویی و «بزرگترین» را می خوانی، همه چیز در نگاهت کوچک می شود. همۀ آنچه در نگاه بی نمازان بزرگ است، در حقیرانه ترین هیئت چهره می نماید؛ مگر ما هماره شکست خود را آنگاه نمی بینیم که مشکل را بزرگتر از خویش ببینیم؟ وقتی به بزرگترین، پیوند می خوریم دیگر کوچک نیستیم.

قطره دریاسـت اگر با دریاسـت                     ورنه او قطره و دریا دریاسـت

نماز فرصت بزرگشدن است؛ بزرگ ترشدن از هر چیز جز او و در کنار این بزرگ شدن، درک کوچکی خویش در مقابل آن بزرگ. چه تناقض شکوه مندی!

در عین بزرگ دیدن، کوچک انگاشتن، در نهایت سر نهادگی، سرفرازی دیدن و در اوج عظمت، خشوع، خضوع و تواضع را چشیدن.

نماز، ادراک عظمت او و درک عظمت خویش است.

به رکوع می رویم و با این خم شدن در مقابل دوست، بزرگ می شویم. بزرگتر از آسمان، بزرگتر از کهکشان ها به سجده می رویم و در این نهایت افتادگی از خاک به عالم پاک پل می بندیم.

نماز پیوستن و گسستن است؛ گسستن از اغیار و پیوستن به یار، بریدن از ناراستی و پیوستن به درستی. نماز با سالم پایان می یابد و «سالم » نشانه سلامتی است. پایان نماز تضمین «سلامت» است که هرکس تا «سالم» نماز را با خدا باشد، به ساحل سلامت اندیشه و روح و جان رسیده است

مولفان

1- آغاز، میانه و پایان بندی متن را بررسی کنید.

2- دو جمله از متن انتخاب کنید که به نظر شما زیباتر و تأثیرگذارترند.

3- به آرایۀ  تضاد توجه کنید و تأثیر آن را در ایجاد فضای ادبی متن بیان کنید.

تمرین(2) همان گونه که گفته شد دامنۀ موضوعات قطعۀ ادبی همۀ قلمروهای زندگی از سوگ و سور، محبّت و نفرت، کامیایی و ناکامی و پدیده های عینی و خیالی است. قطعهای ادبی دربارۀ یکی از موضوعات مورد علاقه تان بنویسید.

تمرین (1):

1- بند مقدمه: یک تکیه گاه باقی است تکیه گاه نماز .... چرا به آن پناه نبریم؟

بند میانه: وقتی سجاده را می گسترانی ..... و در این نهایت افتادگی از خاک به عالک پاک دل میبندیم.

پایان بندی: هر کس تا سلام نماز را با خدا باشد ... روح و جان رسیده است.

2- به رکوع می رویم و با این خم شدن در مقابل دوست بزرگ می شویم همه گل های بهاری به تبسم می ایستند.

3- استفاده از آرایه تضاد در متن های ادبی باعث به وجود آمدن فضاهای خالی متفاوت و مقایسه بین مسائل مطروحه می شود که بر تاثیرگزاری آن می افزاید.

تمرین(2):

انشای زمستان

آدم برفی دل گرم

زمستان فصل به دنیا آمدن آدم برفی هاست من هم یک روز سپیده تپش قلب بلورینم آغاز شد. چشمانم را باز کردم، یک جفت چشم قهوه ای بین آن همه سپیدی برف به چشمان گردویی ام زل زده بود!

شال گردن قرمزش را دور گردنم انداخت و لبخند شیرینی زد، گرمم شده بود، آنقدر که انگار آتش در دلم افروخته بودند

همینطور نگاهش می کردم که مشغول کامل کردن من بود، کارش که تمام شد خوب نگاهم کرد، من هم چشم از او برنداشته بودم

قدری عکس از من گرفت و با خوشحالی خداحافظی کرد و چشمان قهوه ای اش دور و دورتر می شد...

با هر قدمش دلم آب می شد به امید برگشتنش... می گویند پشت سر مسافر باید آب ریخت تا برگردد، تمامم را به یادش فرو ريختم اما روز ها گذشت و هیچ نگاهی سرمای وجودم را پایین نبرد...

قطار آدم برفی ها داشت حرکت می کرد، شال گردنش را روی زمین گذاشتم و با کوهی از غم سوار قطار شدم، سرزمین آدم برفی ها بالا برایم خوش بود. اما حالا فقط سرد بود و سرد بود و سرد ...

انتظار تولدی دوباره و دیدار دوباره او مرا پیر کرد. حال می فهمم که چرا در کتاب مقدس آدم برفی ها نوشته بود: دل گرم نشو! انسان ها وقتی تمام تو را بفهمند رهایت می کنند... تا زمانی برایشان ارزش داری که مبهم باشی، آن وقت روح كنجكاوشان در پی تو پرواز می کند.

روز موعود فرا رسید، دوباره چشمان گردویی ام به چشمان قهوه ای او دوخته شد، اما این بار قلبم نمی تپید فقط سرد و بی روح نگاهش می کردم.... دوباره همان شال گردن قرمز را دورم انداخت اما من سالها بود که یخ زده بودم...:) با همان دهانی که هیچ گاه برایم نگذاشته بود این بار سخن گفتم: به شانه ام زدی که تنهایی ام را تکانده باشی... به چه دل خوش کرده ای؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی..؟



مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران

پوشش تمام محتواهای درسی پایه (3)
  • آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (3)
  • گام به گام تمامی دروس پایه (3)
  • ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (3)
  • گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (3)
  • فلش کارت های آماده دروس پایه (3)
  • گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (3)
  • آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (3)

کاملا رایگان

+500 هزار کاربر


همین حالا نصب کن



حکایت نگاری صفحه 57 درس نگارش ادبی (2): قطعۀ ادبی نگارش (3)

پاسخ حکایت نگاری صفحه 57 درس 3

جواب حکایت نگاری صفحه 57 درس 3 نگارش (3)

حکایت زیر را بخوانید و آن را به زبان ساده بازنویسی کنید.

اعرابی ای را دیدم در حلقۀ جوهریان بصره که حکایت همی کرد که وقتی در بیابان راه گم کرده بودم و از زاد معنی با من چیزی نبود و دل بر هلاک نهاده که ناگاه کیسه ای یافتم پر مروارید. هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریان است و باز آن تلخی و نومیدی که بدانستم که مروارید است.

در بیابان خشـک و ریگ روان              تشنه را در دهان چه دُرچه صدف 

مـرد بی توشـه کاوفتـاد ز پای               بر کمربنـد او چـه زَر چه خَزَف

گلستان، سعدی

اعرابی ای را دیدم در حلقه جوهریان بصره که حکایت می کرد که وقتی در بیابان راه گم کرده بودم و از زاد معنی با من چیزی نبود و دل بر هلاک نهاده که ناگاه کیسه ای یافتم پر مروارید. هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریان است و باز آن تلخی و نومیدی که بدانستم که مروارید است.

در بیابان خشک و ریگ روان تشنه را در دهان چه در چه صدف مرد بی توشه کاوفتاد ز پای بر کمربند او چه ژر چه خرف

گلستان، سعدی

روزی از جایی عبور میکردم که دیدم عرب بیابان گزدی در جمع جواهر فروشان بصره نشسته است و داستانی را با شور و شوق تعریف می کرد.

شنیدم که می گفت: یک بار که راه خودم را در بیابان گم کرده بودم و هیچ آب و غذایی هم برایم نمانده بود و دیگر فکر می کردم که کارم تمام است و زنده نخواهم ماند. ناگهان کیسه ای پیدا کردم که در آن مروارید های درشت و زیبا بود. هیچ زمان یادم نمی رود وقتی آن کیسه را پیدا کردم از خوشحالی و شادی نمی دانستم چه باید بکنم، چون فکر می کردم که در آن کیسه نان و آب و غذا وجود دارد و می توانم از آن استفاده کنم و زنده بمانم اما تا دیدم در آن کیسه مروارید های زیبا و چشم نواز بسیاری وجود دارد دچار یک غم و ناامیدی عجیبی شدم.

عجیب به این خاطر که در آن کیسه پر از مروارید بود و من هیچ خوشحال نشده بودم و بی دلیل نیست که گفته اند. در پایان خشک و  سوزانی که هیچ جنبنده ای توان زندگی ندارد برای انسان تشنه هیچ چیزی ارزش آب را ندارد. چه مرواریدهای درخشان و چه صدف های گرانبها برای او جای آب و غذا را نمی گیرد. برای مردان از پا افتاده و ناتوان در دل بیابان فرقی نمی کند که چه به همراه داشته باشد. حال می خواهد طلا و اشیا گرانبها باشد و یا چیزهای دیگر و بی ارزش، آنچه در آن شرایط برای او ارزش دارد و او را نجات می دهد آب است و دیگر هیچ.






محتوا مورد پسند بوده است ؟

2.96 - 26 رای