درسنامه کامل فارسی (1) فصل 8 سفر به بصره
تعداد بازدید : 3.76Mخلاصه نکات فارسی (1) فصل 8 سفر به بصره - درسنامه شب امتحان فارسی (1) فصل 8 سفر به بصره - جزوه شب امتحان فارسی (1) نوبت اول فصل 8 سفر به بصره
متن درس «سفر به بصره» و معنی متن
متن درس «سفر به بصره» و معنی متن:
درس هشتم
سفر به بصره
- نویسنده: ناصر خسرو قبادیانی
- اثر: سفرنامه
چون به بصره رسیدیم، از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم، و سه ماه بود که موی سر، باز نکرده بودیم و میخواستم که در گرمابه رَوم؛ باشد که گرم شوم که هوا سرد بود و جامه نبود و من و برادرم هر یک لنُگی کهنه پوشیده بودیم و پلاس پارهای در پشت بسته از سرما. (1)
گفتم اکنون ما را که در حمّام گذارد؟ خورجینکی بود که کتاب در آن مینهادم، بفروختم و از بهای آن دِرَمَکی چند، سیاه، در کاغذی کردم که به گرمابه بان دهم، تا باشد که ما را دَمَکی زیادت تر در گرمابه بگذارد که شوخ از خود باز کنیم. چون آن درمک ها پیش او نهادم، در ما نگریست؛ پنداشت که ما دیوانهایم. گفت:«بروید که هم اکنون مردم از گرمابه بیرون میآیند»، و نگذاشت که ما به گرمابه دَررویم. (2)
از آنجا با خجالت بیرون آمدیم و به شتاب برفتیم. کودکان بر در گرمابه، بازی میکردند؛ پنداشتند که ما دیوانگانیم. در پی ما افتادند و سنگ میانداختند و بانگ میکردند. (3)
قلمرو فکری:
(1): هنگامی که به بصره رسیدیم، از برهنگی و ناتوانی مانند دیوانگان شده بودیم، و سه ماه بود که موی سرمان را نتراشیده بودیم و میخواستم که در گرمابه بروم تا گرم شوم؛ زیرا هوا سرد بود و لباس نداشتم و من و برادرم هر یک لُنگی کهنه پوشیده بودیم و پلاس پارهای در پشت از سرما بسته بودیم.
(2): گفتم اکنون که به ما اجازه میدهد که در حمّام برویم؟ خورجینکی بود که کتاب در آن میگذاشتم، آن را فروختم و از پول آن، چند دِرَمَکی تقلبی، در کاغذ گذاشتم که به گرمابه بان دهم، تا شاید که ما را چند لحظه بیشتر در گرمابه بگذارد بمانیم و چرک خودمان را بگیریم. هنگامی که آن چند درهم را جلوی او گذاشتم، به ما نگاه کرد؛ گمان کرد که ما دیوانهایم. گفت: « بروید که الآن مردم از گرمابه بیرون میآیند»، و نگذاشت که ما به گرمابه داخل شویم.
(3): از آنجا با خجالت بیرون آمدیم و به سرعت رفتیم. کودکان بر در حمام، بازی میکردند؛ گمان کردند که ما دیوانهایم. دنبالمان افتادند و به سوی ما سنگ میانداختند و فریاد میزدند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چون |
وقتی که |
از |
در اینجا «به سبب» |
برهنگی |
بد لباسی |
عاجزی |
ناتوانی |
بازکردن موی |
تراشیدن موی سر |
گرمابه |
حمّام |
باشد که |
به امید آن که |
جامه |
لباس |
گذارد |
اجازۀ ورود می دهد |
درمک |
درهم کم، پول اندک |
گرمابه بان |
حمّامی |
دَمَک |
چند لحظۀ کوتاه |
شوخ |
چرک، آلودگی |
دررویم |
وارد شویم |
در پی |
به دنبال |
||
لُنگ |
پارچه ای که در حمّام به کمر می بندند |
||
پلاس |
نوعی گلیم کم بها، جامه ای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند |
||
خورجینک |
خورجین کوچک، کیسه ای که معمولاً از پشم درست می کنند و شامل دو جیب است |
قلمرو ادبی:
از برهنگی و عاجزی به دیوانگان ماننده بودیم ß تشبیه
جامه و لنُگ و پلاس ß مراعات نظیر
موی سر بازکردن ß کنایه از تراشیدن موی سر
گرم و سرد ß تضاد
رَوَم و شَوَم ß جناس ناقص اختلافی
بود و نبود ß تضاد و جناس ناقص افزایشی
ما را که در حمّام گذارد ß پرسش انکاری
مفهوم:
فقر و ناتوانی مالی
قضاوت بر اساس ظاهر افراد
مورد آزار و اذیت قرار گرفتن
ما به گوشهای بازشدیم و به تعجّب در کار دنیا مینگریستیم و مُکاری از ما سی دینار مغربی میخواست، و هیچ چاره ندانستیم؛ جز آنکه وزیرِ مَلکِ اهواز، که او را ابوالفتح علی بن احمد میگفتند، مردی اهل بود و فضل داشت از شعر و ادب، و هم کرمی تمام، به بصره آمده بود؛ پس مرا در آن حال با مردی پارسی که هم از اهل فضل بود آشنایی افتاده بود و او را با وزیر، صحبتی بودی و این [مرد] پارسی هم دست تنگ بود و وسعتی نداشت که حال مرا مرمّتی کند. (1)
احوال مرا نزد وزیر بازگفت. چون وزیر بشنید، مردی را با اسبی نزدیک من فرستاد که «چنان که هستی برنشین و نزدیک من آی». من از بدحالی و برهنگی، شرم داشتم و رفتن مناسب ندیدم. رقعهای نوشتم و عذری خواستم و گفتم که «بعد از این به خدمت رسم.»، و غرض من دو چیز بود: یکی بی نوایی؛ دویم گفتم همانا او را تصوّر شود که مرا در فضل، مرتبهای است زیادت، تا چون بر رقعۀ من اطّلاع یابد، قیاس کند که مرا اهلیت چیست، تا چون به خدمت او حاضر شوم، خجالت نبرم. (2)
در حال، سی دینار فرستاد که این را به بهای تن جامه بدهید. از آن، دو دست جامۀ نیکو ساختیم و روز سیوم به مجلس وزیر شدیم. مردی اهل و ادیب و فاضل و نیکومنظر و متواضع دیدم و متدیّن و خوش سخن. ما را به نزدیک خویش بازگرفت، و از اوّل شعبان تا نیمۀ رمضان آنجا بودیم، و آنچه، آن اعرابی کرای شتر بر ما داشت، به سی دینار، هم این وزیر بفرمود تا بدو دادند و مرا از آن رنج آزاد کردند. (3)
قلمرو فکری:
(1): ما به گوشهای بازگشتیم و با تعجّب به کار دنیا نگاه میکردیم و چاروادار از ما سی دینار مغربی میخواست، و هیچ راه چارهای نداشتیم؛ جز آنکه وزیرِ شاه اهواز، که او را ابوالفتح علی بن احمد میگفتند، مردی شایسته بود و از شعر و ادب آگاهی داشت، و هم کاملا جوانمردی بود، او به بصره آمده بود؛ پس من در آن حالت با مردی پارسی که هم از اهل فضل بود آشنا شده بودم و او با وزیر، رفت و آمدی داشت و این [مرد] پارسی هم دست تنگ بود و توان مالی نداشت که به حال من رسیدگی کند.
(2): حال و روز من را به وزیر بازگفت. چون وزیر شنید، مردی را با اسبی نزدیک من فرستاد که «در همان حالت که هستی سوار شو و نزدیک من بیا». من از بدحالی و برهنگی، شرم داشتم و مناسب نمی دانستم که با آن حالت نزد وزیر بروم. نامهای نوشتم و پوزش خواستم و گفتم که «بعد از این به خدمت شما خواهم رسید.». هدف من دو چیز است: یکی تهیدستی؛ دوم گفتم او تصوّر نکند که من در فضل و دانش، مرتبه خیلی بالایی دارم، تا وقتی نامه من را میخواند، ارزیابی کند که من چه اندازه شایستگی و دانش دارم، تا وقتی به خدمت او حاضر شوم، شرمنده نشوم.
(3): بی درنگ، سی دینار فرستاد که این را به بهای لباس بدهید. از آن، دو دست لباس خوب دوختیم و روز سوم به مجلس وزیر رفتیم. مردی شایسته، ادب دان، فاضل، خوش سیما و فروتن بود و دین دار و خوش سخن. ما را به نزدیک خویش مهمان کرد و برد. از اوّل شعبان تا نیمۀ رمضان آنجا بودیم، و آنچه، آن عرب بیابان گرد بابت کرایه شتر از ما میخواست، به سی دینار، همین وزیر دستور داد که به او بدهند و من را از رنج بدهی آزاد کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
باز شدیم |
پناه بردیم، رفتیم |
دینار |
سکّۀ طلا |
چاره ندانستیم |
چاره نداشتیم |
مَلِک |
پادشاه |
می گفتند |
می نامیدند |
اهل |
شایسته |
فضل |
دانش |
پارسی |
ایرانی |
صحبت |
دوستی، همنشینی |
وسعت |
سرمایه |
مرمّت |
اصلاح و رسیدگی |
برنشین |
سوار شو |
بدحالی |
فقیری |
رُقعه |
نامۀ کوتاه، یادداشت |
غرض |
هدف، نیّت |
اهلیت |
شایستگی، لیاقت |
در حال |
فوراً، بی درنگ |
تن جامه |
لباس |
ساختیم |
تهیّه کردیم |
به مجلس وزیر شدیم |
به مجلس وزیر رفتیم |
ادیب |
سخن دان، سخن شناس |
نیکو منظر |
زیبارو، خوش چهره |
بازگرفت |
پذیرفت، نگه داشت |
اَعرابی |
عرب بیابان نشین |
کِرای |
کرایه |
||
قیاس کردن |
حدس و تخمین زدن، برآورد کردن |
||
مُکاری |
کرایه دهندۀ اسب، الاغ و مانند آن ها؛ چاروادار |
||
مغربی |
مربوط به مغرب (کشورهای شمالی آفریقا جز مصر؛ امروزه مراکش، کشوری در شمال غربی قارّۀ آفریقا)، در مورد طلا مجازاً به معنی «مرغوب» به کار رفته است |
درحال ß نقش قید
شتر ß نقش مضاف الیه
قلمرو ادبی:
دست تنگ بود ß کنایه از فقیر بودن
آن رنج ß استعاره از بدهی
شعبان و رمضان ß مراعات نظیر (تناسب)
مفهوم:
سخاوت، بخشندگی و کمک به دیگران
خدای، تبارک و تَعالی، همۀ بندگان خود را از عذاب قرض و دین فرج دهاد، بِحقِّ الحقّ و اَهلِهِ، (1)
و چون بخواستیم رفت، ما را به اِنعام و اِکرام به راه دریا گسیل کرد؛ چنان که در کرامت و فراغ به پارس رسیدیم. از برکات آن آزادمرد، که خدای، عَزَّ و جَلَّ، از آزادمردان خشنود باد. (2)
قلمرو فکری:
(1): خدای، تبارک و تَعالی، همۀ بندگان خود را از عذاب بدهی و دین رهایی بدهد، بِحقِّ خداوند و اهلش،
(2): و وقتی میخواستیم برویم، ما را با بخشش و گرامی داشت از راه دریا روانه کرد؛ به طوری که به خاطر کمک های آن آزادمرد با کرامت و آسایش به استان پارس رسیدیم. خدای گرامی و شکوه مند، از آزادمردان خشنود باشد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دِیْن |
وام |
اِنعام |
بخشش |
اِکرام |
بزرگداشت |
عزّ و جلّ |
عزیز و بزرگ است |
گُسیل کردن |
روانه کردن، فرستادن کسی به جایی |
||
فَراغ |
آسایش و آرامش، آسودگی |
||
بِحقِّ الحقّ و اَهلِهِ |
به حق حقیقت و اهل حق |
||
دهاد |
فعل دعایی به معنی بدهد |
||
فرج |
گشایش، گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج |
قلمرو ادبی:
تبارک و تعالی ß مراعات نظیر (تناسب)
قرض و دین ß مراعات نظیر (تناسب)
اِنعام و اِکرام ß مراعات نظیر (تناسب)
کرامت و فرار ß مراعات نظیر (تناسب)
عزّ و جلّ ß مراعات نظیر (تناسب)
مفهوم:
پرداخت قرض، ادای دِیْن و راحت شدن از آن
بعد از آنکه حال دنیاوی ما نیک شده بود و هر یک لباسی پوشیدیم، روزی به در آن گرمابه شدیم که ما را در آنجا نگذاشتند. چون از در، دررفتیم، گرمابه بان و هر که آنجا بودند، همه بر پای خاستند و بایستادند؛ چندان که ما در حمّام شدیم، و دلّاک و قیّم درآمدند و خدمت کردند و به وقتی که بیرون آمدیم، هر که در مَسلَخ گرمابه بود، همه بر پای خاسته بودند و نمی نشستند، تا ما جامه پوشیدیم و بیرون آمدیم، (1)
و در آن میانه [شنیدم] حمّامی به یاری از آنِ خود میگوید: «این جوانان آنان اند که فلان روز ما ایشان را در حمّام نگذاشتیم.» و گمان بردند که ما زبان ایشان ندانیم. من به زبان تازی گفتم که: «راست میگویی، ما آنانیم که پلاس پاره ها بر پشت بسته بودیم.» آن مرد خجل شد و عذرها خواست و این هر دو حال در مدّت بیست روز بود و این فصل بدان آوردم تا مردم بدانند که به شدّتی که از روزگار پیش آید، نباید نالید و از فضل و رحمت کردگار، جَلَّ جَلالهُ وَعَمَّ نوَالهُ ، ناامید نباید شد که او، تَعالی، رحیم است. (2)
قلمرو فکری:
(1): بعد از این که حال دنیایی ما خوب شد و هر دویمان لباسی پوشیدیم، روزی به همان گرمابهای رفتیم که ما را در آنجا نگذاشتند داخل شویم. زمانی که داخل حمام رفتیم، تا زمانی که ما در حمّام میرفتیم، گرمابه بان و هر کس که آنجا بود، همه برخاستند و ایستادند و کیسه کش و دلاک داخل شدند و تعظیم کردند و وقتی که بیرون میآمدیم، هر کس در رختکن گرمابه بود، همه برخاستند و نمی نشستند، تا ما لباس پوشیدیم و بیرون آمدیم،
(2): و در آن حال [شنیدم] که حمّامی به همکارش میگفت: «این جوانان همان هایی اند که فلان روز ما ایشان را در حمّام نگذاشتیم داخل شوند.» و گمان کردند که ما زبان ایشان را بلد نیستیم. من به زبان عربی گفتم که: «راست میگویی، ما همانهایی هستیم که پلاس پاره ها بر پشتمان بسته بودیم.» آن مرد شرمنده شد و پوزش خواست و این دو حالت در مدّت بیست روز اتفاق افتاد و این داستان را برای این آوردم تا مردم بدانند که به خاطر ناگواری هایی که از روزگار پیش میآید، نباید نالید و از فضل و رحمت خداوند، جَلَّ جَلالهُ وَعَمَّ نوَالهُ، ناامید نباید شد که خدای والا، بخشنده است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دنیاوی |
دنیایی، مادّی |
نیک |
خوب، بهتر |
دررفتیم |
وارد شدیم |
درآمدند |
وارد شدند |
خدمت |
تعظیم، ادای احترام |
مَسلَخ |
رختکن حمّام |
تازی |
عرب |
زبان تازی |
زبان عربی |
خجل |
شرمنده |
شدّت |
سختی |
جَلَّ جَلالُه و عَمَّ نَوالُه |
شُکوه او بزرگ و لطف او فراگیر است |
||
دلّاک |
کیسه کش حمّام، مشت و مال دهنده |
||
قَیّم |
سرپرست، در متن درس به معنی کیسه کش حمّام آمده است |
||
ما را در آنجا نگذاشته بودند |
به ما اجازۀ ورود نداده بودند |
دلّاک و قَیّم ß رابطۀ ترادف
نیک ß نقش مسند
لباس ß نقش مفعول
جامه ß نقش مفعول
خجل ß نقش مسند
قلمرو ادبی:
درآمدند و بیرون آمدیم ß تضاد
دنیاوی ß مجاز از مال و دارایی
جَلَّ جَلالُه وَ عَمَّ نَوالُه ß تضمین
فصل و فضل ß جناس ناقص
مفهوم:
عذرخواهی کردن به خاطر قضاوت ظاهربینانه
سختی ها گذرا هستند
ناامید نشدن از خداوند
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
متن «گنج حکمت: شبی در کاروان» و معنی متن
متن «گنج حکمت: شبی در کاروان» و معنی متن:
گنج حکمت
شبی در کاروان
- نویسنده: سعدی
- اثر: گلستان
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه ای، خفته. شوریده ای که در آن سفر همراه ما بود، نعرهای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس، آرام نیافت. چون روز شد گفتمش: «آن چه حالت بود؟» گفت: «بلبلان را دیدم که به نالش درآمده بودند از درخت و کبکان از کوه و غوکان در آب و بهایم از بیشه؛ اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت، خفته.»
قلمرو فکری:
به خاطر دارم که یک شب با کاروانی تمام شب راه رفته بودم و هنگام سحر در کنار جنگلی خوابیدم. ناگهان عارفی که همسفر ما بود، فریاد بلندی زد و به سمت بیابان دوید و یک لحظه آرام و قرار نداشت. صبح که شد از او سؤال کردم: آن چه حالتی بود که داشتی؟
گفت: صدای بلبلان بر درخت، کبک های در کوه، قورباغه های در آب و حیوانات در جنگل را می شنیدم که در حال ستایش خداوند هستند. با خودم گفتم که این انصاف و جوانمردی نیست که حیوانات در حال تسبیح خداوند باشند و من در خواب غفلت فرورفته باشم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بیشه |
جنگل کوچک، نیزار |
خفته |
خوابیده |
نعره |
فریاد بلند، بانگ |
یک نفس |
یک لحظه |
غوک |
قورباغه |
بهایم |
جمع بهیمه، چارپایان |
مروّت |
جوانمردی، مردانگی |
||
شوریده |
کسی که ظاهری آشفته دارد، عاشق و عارف |
||
تسبیح |
خدا را به پاکی یاد کردن، سبحان الله گفتن |
«ــَـش» در «گفتمش» ß نقش متمّم دارد (به او گفتم)
قلمرو ادبی:
رفته و خفته ß سجع متوازی
بلبلان و کبکان و غوکان و بهایم ß تناسب
درخت و کوه و بیشه ß تناسب
شب و روز ß تضاد
نفس ß مجاز از لحظه
مفهوم:
بی قراری عاشق (عارف)
نعرۀ عاشقانه (عارفانه)
تمام موجودات مشغول حمد و ستایش خداوند هستند
دوش مرغی به صبح مینالید عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
قلمرو فکری:
دیشب تا صبح صدای نالۀ پرنده ای را می شنیدم، این ناله مرا از خود بی خود کرد و هوش از سرم بُرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دوش |
دیشب |
مرغ |
پرنده |
طاقت |
تاب، توان |
هوش |
هوشیاری |
بیت ß 2 جمله
«ــَـم» در «صبرم» ß نقش مضاف الیه
قلمرو ادبی:
مرغ ß مجاز از پرنده
صبح و دوش ß تضاد
مرغ می نالید ß تشخیص و استعاره
عقل و هوش ß تناسب
صبر و طاقت ß تناسب
مفهوم:
سرمستی از شنیدن تسبیح خداوند
تقابل عقل و عشق
تقابل عقل و صبر
یکی از دوستان مخلص را مگر آواز من رسید به گوش
قلمرو فکری:
اتّفاقاً صدای نالۀ مرا یکی از دوستان صمیمی و با اخلاص شنید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
مخلص |
بی ریا، صمیمی، با اخلاص |
مگر |
اتّفاقاً |
بیت ß 1 جمله
«را» در یکی «را گوش» ß «را»ی فکّ اضافه: گوشِ یکی
قلمرو ادبی:
به گوش رسیدن آواز ß کنایه از شنیدن
آواز و گوش ß مراعات نظیر
مفهوم:
دوستی و رفاقت خالصانه
گفت باور نداشتم که تو را بانگ مرغی چنین کند مدهوش
قلمرو فکری:
گفت: نمی توانم باور کنم که صدای آواز پرنده ای، این چنین تو را از خود بی خود کند!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
بانگ |
آواز، فریاد |
مدهوش |
سرگشته، حیران، متحیّر |
بیت ß 3 جمله
باور ß نقش مفعول
تو ß نقش مفعول
مدهوش ß نقش مسند
قلمرو ادبی:
واج آرایی حرف «ن»
مرغ ß مجاز از پرنده
مفهوم:
تأثیرپذیری و لطافت طبع
گفتم این شرط آدمیّت نیست مرغ تسبیح گوی و من خاموش
قلمرو فکری:
گفتم: این دور از انسانیّت است که پرندگان در حال ستایش خداوند باشند و ما انسان ها، ساکت و غافل باشیم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
آدمیّت |
آدم بودن |
بیت ß 4 جمله به شیوۀ عادی
شرط آدمیت ß نقش مسند
تسبیح گوی ß نقش مسند
خاموش ß نقش مسند
قلمرو ادبی:
تسبیحگوی بودن مرغ ß تشخیص و استعاره
خاموش ß کنایه از ساکت
تلمیح به «یُسَبِّحُ لله ما فِی السَّماواتِ وَ الاَرضِ»
مفهوم:
حمد و ستایش خداوند توسط انسان در اثر تسبیح موجودات دیگر
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1) فصل 1 چشمه
جزوه جامع فارسی (1) فصل 2 از آموختن، ننگ مدار
جزوه جامع فارسی (1) فصل 3 پاسداری از حقیقت
جزوه جامع فارسی (1) فصل 4 درس آزاد (ادبیات بومی 1)
جزوه جامع فارسی (1) فصل 5 بیداد ظالمان
جزوه جامع فارسی (1) فصل 6 مهر و وفا
جزوه جامع فارسی (1) فصل 7 جمال و کمال
جزوه جامع فارسی (1) فصل 8 سفر به بصره
جزوه جامع فارسی (1) فصل 9 کلاس نقّاشی
جزوه جامع فارسی (1) فصل 10 دریادلان صف شکن
جزوه جامع فارسی (1) فصل 11 خاک آزادگان
جزوه جامع فارسی (1) فصل 12 رستم و اشکبوس
جزوه جامع فارسی (1) فصل 13 گُردآفرید
جزوه جامع فارسی (1) فصل 14 طوطی و بقّال
جزوه جامع فارسی (1) فصل 15 درس آزاد (ادبیات بومی ٢)
جزوه جامع فارسی (1) فصل 16 خسرو
جزوه جامع فارسی (1) فصل 17 سپیده دم
جزوه جامع فارسی (1) فصل 18 عظمتِ نگاه
معنی واژگان درس «سفر به بصره»
معنی واژگان درس «سفر به بصره»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چون |
وقتی که |
از |
در اینجا «به سبب» |
برهنگی |
بد لباسی |
عاجزی |
ناتوانی |
بازکردن موی |
تراشیدن موی سر |
گرمابه |
حمّام |
باشد که |
به امید آن که |
جامه |
لباس |
گذارد |
اجازۀ ورود می دهد |
درمک |
درهم کم، پول اندک |
گرمابه بان |
حمّامی |
دَمَک |
چند لحظۀ کوتاه |
شوخ |
چرک، آلودگی |
دررویم |
وارد شویم |
در پی |
به دنبال |
کِرای |
کرایه |
باز شدیم |
پناه بردیم، رفتیم |
دینار |
سکّۀ طلا |
چاره ندانستیم |
چاره نداشتیم |
مَلِک |
پادشاه |
می گفتند |
می نامیدند |
اهل |
شایسته |
فضل |
دانش |
پارسی |
ایرانی |
صحبت |
دوستی، همنشینی |
وسعت |
سرمایه |
مرمّت |
اصلاح و رسیدگی |
برنشین |
سوار شو |
بدحالی |
فقیری |
رُقعه |
نامۀ کوتاه، یادداشت |
غرض |
هدف، نیّت |
اهلیت |
شایستگی، لیاقت |
در حال |
فوراً، بی درنگ |
تن جامه |
لباس |
ساختیم |
تهیّه کردیم |
به مجلس وزیر شدیم |
به مجلس وزیر رفتیم |
ادیب |
سخن دان، سخن شناس |
نیکو منظر |
زیبارو، خوش چهره |
دِیْن |
وام |
اِنعام |
بخشش |
اِکرام |
بزرگداشت |
عزّ و جلّ |
عزیز و بزرگ است |
دنیاوی |
دنیایی، مادّی |
نیک |
خوب، بهتر |
دررفتیم |
وارد شدیم |
درآمدند |
وارد شدند |
خدمت |
تعظیم، ادای احترام |
مَسلَخ |
رختکن حمّام |
تازی |
عرب |
زبان تازی |
زبان عربی |
خجل |
شرمنده |
شدّت |
سختی |
بیشه |
جنگل کوچک، نیزار |
خفته |
خوابیده |
نعره |
فریاد بلند، بانگ |
یک نفس |
یک لحظه |
غوک |
قورباغه |
بهایم |
جمع بهیمه، چارپایان |
مروّت |
جوانمردی، مردانگی |
مگر |
اتّفاقاً |
دوش |
دیشب |
مرغ |
پرنده |
طاقت |
تاب، توان |
هوش |
هوشیاری |
بانگ |
آواز، فریاد |
آدمیّت |
آدم بودن |
مدهوش |
سرگشته، حیران، متحیّر |
||
بِحقِّ الحقّ و اَهلِهِ |
به حق حقیقت و اهل حق |
||
دهاد |
فعل دعایی به معنی بدهد |
||
فَراغ |
آسایش و آرامش، آسودگی |
||
مخلص |
بی ریا، صمیمی، با اخلاص |
||
قیاس کردن |
حدس و تخمین زدن، برآورد کردن |
||
گُسیل کردن |
روانه کردن، فرستادن کسی به جایی |
||
جَلَّ جَلالُه و عَمَّ نَوالُه |
شُکوه او بزرگ و لطف او فراگیر است |
||
دلّاک |
کیسه کش حمّام، مشت و مال دهنده |
||
لُنگ |
پارچه ای که در حمّام به کمر می بندند |
||
تسبیح |
خدا را به پاکی یاد کردن، سبحان الله گفتن |
||
شوریده |
کسی که ظاهری آشفته دارد، عاشق و عارف |
||
مُکاری |
کرایه دهندۀ اسب، الاغ و مانند آن ها؛ چاروادار |
||
فرج |
گشایش، گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج |
||
قَیّم |
سرپرست، در متن درس به معنی کیسه کش حمّام آمده است |
||
پلاس |
نوعی گلیم کم بها، جامه ای پشمینه و ستبر که درویشان پوشند |
||
خورجینک |
خورجین کوچک، کیسه ای که معمولاً از پشم درست می کنند و شامل دو جیب است |
||
مغربی |
مربوط به مغرب (کشورهای شمالی آفریقا جز مصر؛ امروزه مراکش، کشوری در شمال غربی قارّۀ آفریقا)، در مورد طلا مجازاً به معنی «مرغوب» به کار رفته است |
||
ما را در آنجا نگذاشته بودند |
به ما اجازۀ ورود نداده بودند |
دانش زبانی: واژه ها در گذر زمان
دانش زبانی: واژه ها در گذر زمان:
دانش زبانی
واژه ها در گذر زمان
واژه ها در گذر زمان:
واژه ها در گذر زمان، دچار تحوّل معنایی می شوند. برای پی بردن به این موضوع، معنای واژه های مشخّص شده را با کاربرد امروزی آن ها مقایسه می کنیم:
- ما را به نزدیک خویش بازگرفت.
گذشته ß مهمان کرد امروزه ß پس گرفت
- به مجلس وزیر شدیم.
گذشته ß رفتیم امروزه ß فعل اسنادی شدیم
- شوخ از خود باز کنیم.
گذشته ß پاک کنیم امروزه ß بگشاییم
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)