درسنامه کامل فارسی (1) فصل 18 عظمتِ نگاه
تعداد بازدید : 3.76Mخلاصه نکات فارسی (1) فصل 18 عظمتِ نگاه - درسنامه شب امتحان فارسی (1) فصل 18 عظمتِ نگاه - جزوه شب امتحان فارسی (1) نوبت اول فصل 18 عظمتِ نگاه
متن درس «عظمتِ نگاه» و معنی متن
درس هجدهم
عظمتِ نگاه
- نویسنده: آندره ژید
- اثر: مائده های زمینی و مائده های تازه
ناتانائیل آنگاه که کتابم را خواندی، دلم می خواهد که این کتاب، شوق پرواز را در تو برانگیزد. کاش کتابم به تو بیاموزد که بیشتر از این کتاب، به خود بپردازی.
ناتانائیل آرزو مکن که خدا را جز در همه جا، در جایی دیگر بیابی. هر آفریده ای نشانه خداوند است؛ اما هیچ آفریده ای نشان دهنده او نیست. همین که آفریده ای نگاهمان را به خویش معطوف کند، ما را از راه آفریدگار بازمی گرداند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
معطوف کردن |
منحرف کردن، برگرداندن |
شوق |
میل، آرزومندی |
آموختن |
یاد دادن |
به کاری پرداختن |
مشغول شدن |
آفریده |
خلق شده |
آفریدگار |
آفریننده |
برانگیختن |
پدید آوردن، تحریک کردن |
||
ناتانائیل |
نام دانش آموزی خیالی؛ اسمی است عبری یا عبرانی، مأخوذ از کتاب مقدس در معنایی شبیه به خداداد، و بغداد، یا عطاالله و احسان، یا الله وردی و البته نام مرد است، یک مخاطب فرضی است. آندره ژید، در آغاز کتابش می نویسد: «از ناتانائیل سخن می گوید در حالی که اورا هنوز ندیده است» |
قلمرو ادبی:
دل ß مجاز از نویسنده
است و نیست ß تضاد
آفریده و آفریدگار ß همریشگی (رشته انسانی)
پیام:
ناتانائیل آنگاه که کتابم ... را در تو برانگیزد ß معراج
خدا را جز در همه جا، در جایی دیگر بیابی ß حضور خداوند در همه جا
هر آفریده ای نشانه ... نشان دهنده او نیست ß خداوند نادیدنی است
همین که آفریده ای ... آفریدگار بازمی گرداند ß توجه به آفریدگان ما را از آفریدگار بازمی دارد
خدا در همه جا هست؛ در هر جا که به تصور درآید، و «نایافتنی» است و تو ناتانائیل، به کسی مانند خواهی بود که برای هدایت خویش در پی نوری می رود که خود به دست دارد. هر جا بروی، جز خدا نخواهی دید. ناتانائیل، همچنان که می گذری، به همه چیز نگاه کن و در هیچ جا درنگ مکن. به خود بگو که تنها خداست که گذرا نیست. ای کاش «عظمت» در نگاه تو باشد و نه در آن چیزی که بدان نگاه می کنی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
تصوّر درآمدن |
پنداشتن |
نایافتنی |
آنچه یافت نمی شود |
هدایت |
راهنمایی |
پی |
رد پا، اثر |
در پی چیزی رفتن |
دنبال چیزی رفتن |
درنگ |
توقف، ایست |
گذرا |
گذرنده، موقت |
عظمت |
بزرگی |
قلمرو ادبی:
به کسی مانند خواهی بود ... می رود که خود به دست دارد ß تشبیه
به دست داشتن ß کنایه از در اختیار داشتن
همه و هیچ ß تضاد
پیام:
خدا در همه جا هست؛ در هر جا که به تصور درآید، و «نایافتنی» است ß حضور خدا
تو ناتانائیل، به کسی ... جز خدا نخواهی دید ß حضور خداوند در همه جا
همچنان که می گذری، ... خداست که گذرا نیست ß جز خدا همه چیز میراست
ای کاش «عظمت» در ... نگاه می کنی ß تغییر نگرش به جهان
ناتانائیل، من به تو شور و شوقی خواهم آموخت. اعمال ما وابسته به ماست؛ همچنان که روشنایی فسفر به فسفر. راست است که ما را می سوزاند؛ اما برایمان شکوه و درخشش به ارمغان می آورد، و اگر جان ما ارزشی داشته باشد، برای این است که سخت تر از برخی جانهای دیگر سوخته است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شور |
ذوق |
شوق |
شور و ذوق |
اعمال |
جمع عمل، کنش |
راست |
درست |
ارمغان |
پیشکش، ره آورد |
||
فسفر |
عنصر شیمیایی با رنگ زرد روشن که در مجاورت هوا مشتعل می گردد |
قلمرو ادبی:
اعمال ما وابسته به ماست؛ همچنان که روشنایی فسفر به فسفر ß تشبیه
سوزاندن ß کنایه از نابود کردن
پیام:
لزوم خودسازی
نیکوترین اندرز من، این است: «تا آنجا که ممکن است بار بشر را به دوش گرفتن».
آه! چه می شد اگر می توانستم به چشمانم بینشی تازه ببخشم و کاری کنم که هر چه بیشتر به آسمان نیلگونی، مانند شوند که بدان می نگرند؛ آسمانی که پس از بارش باران، صاف و روشن است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اندرز |
پند |
بینش |
نگرش، بصیرت |
ببخشم |
به من ببخش |
نیلگونی |
مانند نیل آبی |
نگریستن |
نگاه کردن |
ببخشم ß جهش ضمیر (به من ببخش)
قلمرو ادبی:
بار کسی رابه دوش گرفتن ß کنایه از تکلیف و مسئولیت دیگران را به عهده گرفتن
نیلگون ß تشبیه
چشمانم بینشی تازه ببخشم و ... مانند شوند ß تشبیه
پیام:
«تا آنجا که ممکن است بار بشر را به دوش گرفتن» ß کمک به دیگران
اگر می توانستم به ... صاف و روشن است ß آرزوی به دست آوردن بینشی نو
ناتانائیل، با تو از انتظار سخن خواهم گفت. من دشت را به هنگام تابستان دیده ام که انتظار می کشید؛ انتظار اندکی باران. گرد و غبار جاده ها زیاده سبک شده بود و به کمترین نسیمی به هوا برمی خاست. زمین از خشکی ترک برمی داشت؛ گویی می خواست پذیرای آبی بیشتر شود. آسمان را دیده ام که در انتظار سپیده دم می لرزید. ستاره ها یک یک، رنگ می باختند. چمنزارها غرق در شبنم بودند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برخاستن |
بلند شدن |
گویی |
پنداری، گویا |
سپیده دم |
سحرگاه، بامداد پگاه، صبح خیلی زود |
||
شبنم |
ژاله، قطره ای مانند باران که شب بر روی گل ها می نشیند |
قلمرو ادبی:
من دشت را به هنگام تابستان دیده ام که انتظار می کشید ß جانبخشی
زمین از خشکی ترک برمی داشت؛ گویی می خواست پذیرای آبی بیشتر شود ß جانبخشی
آسمان را دیده ام که در انتظار سپیده دم می لرزید ß جانبخشی
رنگ می باختند ß کنایه از اینکه ناپدید می شدند
چمنزارها غرق در شبنم بودند ß استعاره پنهان، اغراق
زمین و آسمان ß تضاد
پیام:
ارزش انتظار
ناتانائیل کاش هیچ انتظاری در وجودت حتی رنگ هوس به خود نگیرد، بلکه تنها آمادگی، برای پذیرش باشد. منتظر هر آنچه به سویت می آید، باش و جز آنچه به سویت می آید، آرزو مکن. بدان که در لحظه لحظۀ روز می توانی خدا را به تمامی در تملّک خویش داشته باشی. کاش آرزویت از سر عشق باشد و تصاحبت عاشقانه؛ زیرا آرزویی ناکارآمد به چه کار می آید؟
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
هوس |
خواهش نفس |
پذیرش |
قبول |
تملّک |
مالک شدن، دارا شدن |
سر |
به خاطر، از روی |
تصاحب |
به چنگ آورن، صاحب شدن |
||
ناکارآمد |
چیزی که به کار نیاید و سودمند نباشد |
قلمرو ادبی:
رنگ هوس ß حس آمیزی
رنگ چیزی گرفتن ß کنایه
آرزویی ناکارآمد به چه کار می آید؟ ß پرسش انکاری
پیام:
انتظار پاک
بدان که در لحظه لحظۀ ... داشته باشی ß حضور خدا
کاش آرزویت از سر ... به چه کار می آید؟ ß آرزوی پاک
ناتانائیل، تنها خداست که نمی توان در انتظارش بود. در انتظار خدا بودن، یعنی درنیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری. تمایزی میان خدا و خوشبختی قائل مشو و همۀ خوشبختی خود را در همین دم، قرار ده.
به شامگاه، چنان بنگر که گویی روز بایستی در آن فرومی رود و به بامداد پگاه چنان که گویی همه چیز در آن زاده می شود. نگرش تو باید در هر لحظه نو شود. خردمند کسی است که از هر چیزی به شگفت درآید. سرچشمۀ همۀ دردسرهای تو، ای ناتانائیل، گوناگونی چیزهایی است که داری؛ حتی نمی دانی که از آن میان کدامین را دوست تر داری و این را درنمی یابی که یگانه دارایی آدمی، زندگی است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دردسر |
گرفتاری |
قائل شدن |
در نظر گرفتن |
دم |
نفس |
پگاه |
صبح زود، سپیده دم |
بامداد پگاه |
صبح زود |
نگرش |
بینش |
به شگفت درآمدن |
تعجب کردن |
سرچشمه |
منشأ |
تمایز |
فرق گذاشتن، جدا کردن |
قلمرو ادبی:
دم ß مجاز از لحظه
شامگاه و پگاه ß تضاد
در و هر ß جناس
پیام:
ناتانائیل، تنها خداست که نمی توان ... وجود خود داری ß حضور خدا
تمایزی میان خدا و ... قرار ده ß خدا مایه خوشبختی است
برای من «خواندن» اینکه شن های ساحل نرم است، بس نیست؛ می خواهم که پاهای برهنه ام آن را حس کنند؛ به چشم من هر شناختی که مبتنی بر احساس نباشد، بیهوده است.
هرگز هیچ زیبایی لطیفی را در این جهان ندیده ام که بی درنگ نخواسته باشم، تمامی مهرم را نثارش کنم. ای زیبای عاشقانۀ زمین، شکوفایی گستره تو دل انگیز است!
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بس |
کافی |
بی درنگ |
بی وقفه، بی فاصله |
مهر |
عشق |
گستره |
پهنه، قلمرو |
دل انگیز |
دل آویز، دلربا |
||
مبتنی |
ساخته شده، بنا شده، وابسته به چیزی |
||
نثار کردن |
پیش کش کردن، پراکندن، افشاندن |
قلمرو ادبی:
کلمۀ «چشم» در «به چشم من» ß مجاز از نگاه
ای زیبای عاشقانه زمین ß استعاره پنهان، جانبخشی
پیام:
برای من «خواندن» ... بیهوده است ß ارزش تجربه
هرگز هیچ زیبایی ... تو دل انگیز است! ß جستجوی زیبایی های جهان
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
متن «روان خوانی: سه پرسش» و آرایه های متن
روان خوانی
سه پرسش
- نویسنده: لئو تولستوی
- اثر: سه پرسش
یک روز این فکر به سر تزار افتاد که اگر همیشه بداند چه وقت باید کارها را شروع کند، به چه چیزی توجّه کند و به چه چیزی بی توجّه باشد و مهم تر از همه، بداند که کدام کارش بیش از همه اهمّیت دارد، در هیچ کاری ناموفّق نخواهد بود. پس در سرتاسر قلمرو خود چاووش در داد که هرکس به او بیاموزد که چگونه زمان مناسب برای هر کار را تشخیص دهد، چگونه ارزشمندترین افراد را بشناسد و چگونه از اشتباه در تشخیص مهم ترین کارها جلوگیری کند، جایزه ای بزرگ به او خواهد داد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
تزار |
پادشاهان روسیه در گذشته |
چاووش در داد |
جار زد، ندا درداد، بانگ زد |
قلمرو |
فرمانروایی |
قلمرو ادبی:
«سر» در «به سر تزار افتاد» ß مجاز از ذهن
مردان اندیشه ور به دربار تزار رفتند و به پرسش هایش پاسخ های گوناگون دادند. برخی به نخستین پرسش تزار چنین پاسخ گفتند که برای تشخیص بهترین زمان انجام هر کار، باید برای کارها برنامه های روزانه، ماهانه و سالانه تهیّه کرد و آنها را مو به مو اجرا نمود. آنان گفتند که این، تنها راه تضمین انجام هر کار در وقت مناسب آن است. برخی دیگر گفتند که از پیش تعیین کردن زمان انجام کارها ناممکن است و مهم این است که انسان با وقت گذرانی بیهوده، خود را آشفته نسازد؛ به همه رویدادها توجّه داشته باشد و کارهای لازم را انجام دهد. گروه سوم معتقد بودند که چون تزارها هیچ گاه به جریان رویدادها توجّه نداشته اند، شاید هیچ شهروندی به درستی نداند که هر کار را در چه زمانی باید انجام داد. چهارمین گروه گفتند که رایزنان در مورد برخی کارها هیچ گاه نمی توانند نظر بدهند؛ زیرا شخص بی درنگ باید تصمیم بگیرد که آنها را انجام بدهد یا ندهد و برای تصمیم گرفتن، باید بداند که چه پیشامدی رخ خواهد داد و این کار تنها از جادوگران برآید. پس، برای دانستن مناسب ترین زمان انجام هر کار فقط باید با جادوگران رای زد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اندیشه ور |
اندیشمند |
دربار |
بارگاه |
تضمین |
ضمانت کردن |
آشفته |
پریشان |
شهروند |
اهل یک شهر یا کشور |
بی درنگ |
بی فاصله |
پیشامد |
رخداد |
رخ دادن |
روی دادن |
رایزن |
مشاور، کسی که در کاری با وی مشورت کنند |
قلمرو ادبی:
پرسش و پاسخ ß تضاد
مو به مو ß کنایه از بادقت و با همه جزییات
پاسخ فرزانگان به پرسش دوم تزار نیز به همین اندازه گونه گون بود. گروه اوّل گفتند که او بیش از همه، به دستیاران حکومتی اش نیازمند است. گروه دوم بر این عقیده بودند که وی بیش از همه به کشیشان نیاز دارد. گروه سوم گفتند که او به پزشکان خود بیش از همه محتاج است و گروه چهارم معتقد بودند که نیاز تزار بیش از هر کس به جنگاوران خویش است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
فرزانه |
بسیار دانا |
گونه گون |
گوناگون |
دستیاران |
یاریگر |
جنگاور |
جنگجو |
در پاسخ به سؤال سوم تزار در مورد مهم ترین کارها، گروهی دانش اندوزی را مهم ترین کار جهان می دانستند؛ گروهی دیگر چیره دستی در نظام را و گروه سوم پرستش خداوند را. چون پاسخ ها ناهمگون بودند، تزار با هیچ کدام موافقت نکرد و به هیچ کس جایزه ای نداد. آنگاه تصمیم گرفت که برای یافتن پاسخ درست پرسش هایش با راهبی رای زند که در فرزانگی نام آور بود.
راهب در جنگل زندگی می کرد؛ هیچ جا نمی رفت و تنها فروتنان را نزد خود می پذیرفت. پس، تزار جامه ای ژنده پوشید و پیش از رسیدن به کلبه راهب از اسب فرود آمد و تنها، با پای پیاده، به راه افتاد و محافظانش را در میان راه گذاشت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
چیره دستی |
مهارت |
ناهمگون |
ناهمانند |
فروتن |
متواضع |
ژنده |
کهنه و پاره |
فرزانگی |
دانش |
نام آور |
سرشناس |
راهب |
عابد مسیحی، ترسای پارسا و گوشه نشین |
وقتی به کلبه رسید، راهب در جلو کلبه اش باغچه می بست. همین که تزار را دید، سلامش گفت و باز بی درنگ به کندن کَرت پرداخت. راهب، ضعیف و باریک میان بود و وقتی بیلش را به زمین فرو می برد و اندکی خاک برمی داشت؛ به دشواری نفس می کشید.
تزار نزد او آمد و گفت:«ای راهب فرزانه، نزد تو آمده ام که به سه پرسشم پاسخ دهی: یکی این که، کدام فرصت را برای شروع کارها از دست ندهم که اگر دهم پشیمان شوم؟ دوم این که، کدام کسان را برتر شمارم و به آنان توجّه کنم؟ آخر این که، کدام کار از همه مهم تر است و بیش از همه باید به انجامش همّت کنم؟»
راهب به سخنان تزار گوش فرا داد امّا پاسخی به او نداد و دوباره کندنِ کَرت را از سر گرفت. تزار گفت: «خسته شده ای. بیل را به من بده تا کمکت کنم.»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
باغچه بستن |
باغچه درست کردن |
باریک میان |
کمر باریک |
همّت |
کوشش |
از سر |
از نو |
گرفتن |
شروع کردن |
||
کرت |
زمین مرزبندی شدۀ کوچک برای کشاورزی |
راهب گفت: «متشکّرم» و آن گاه بیل را به او داد و روی زمین نشست. تزار پس از کندن دو کرت از کار دست کشید و پرسش هایش را تکرار کرد. راهب باز پاسخ نداد امّا از جا برخاست؛ به طرف بیل رفت و گفت: «حالا تو استراحت کن و بگذار ...»
امّا تزار بیل را به او نداد و به کندن ادامه داد. ساعتی از پس ساعت دیگر گذشت. آنگاه که خورشید در آن سوی درختان غروب می کرد، تزار بیل را در خاک فرو برد و گفت: «ای فرزانه مرد، پیشت آمدم تا به سؤال هایم پاسخ دهی. اگر نمی توانی، بگو تا به خانه برگردم.»
راهب گفت: «نگاه کن؛ کسی دارد آنجا می دود. بیا برویم ببینیم کیست.» تزار به اطرافش نگاه کرد و دید مردی دوان دوان از جنگل می آید. مرد، با دستانش شکمش را چسبیده بود؛ خون از میان انگشتانش جاری بود. او به سوی تزار دوید و بر زمین افتاد؛ چشمانش را بست؛ ناله ای آهسته سر داد و از هوش رفت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
دست کشیدن |
رها کردن |
برخاست |
بلند شد |
سر داد |
آغاز کرد |
تزار به راهب کمک کرد تا جامه مرد زخمی را درآورد؛ او زخمی بزرگ در شکم داشت. تزار زخم را خوب شست؛ با دستمالش و یکی از لباسْ پاره های راهب آن را بست؛ امّا خون همچنان از آن جاری بود. تزار بارها باند گرم و آغشته به خون را از روی زخم باز کرد و آن را شست و باز بست. وقتی جریان خون متوقّف شد، مرد زخمی به هوش آمد و آب خواست. تزار آب خنک آورد و به مرد کمک کرد تا از آن بنوشد. در همان موقع، آفتاب غروب کرد و هوا خنک شد. تزار به کمک راهب، مرد زخمی را به کلبه برد و در بستر خواباند. مرد زخمی همان طور که دراز کشیده بود، چشمانش را بست و آرام گرفت. تزار آن قدر از کارکردن و راه رفتن خسته شده بود که در آستانه در مثل مار چنبر زد و چنان آسوده به خواب فرو رفت که همه آن شب کوتاه تابستانی را در خواب بود. صبح روز بعد که از خواب بیدار شد، مدّتی طول کشید تا یادش بیاید که کجاست و مرد غریبه که در بستر خفته کیست؛ پس با چشمانی جویا او را ورانداز کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
باز بست |
دوباره بست |
غریبه |
ناشناس |
خفته |
خوابیده |
جویا |
جوینده |
آستانه |
چوب زیرین چارچوب در |
||
ورانداز کردن |
چیزی یا کسی رابه دقت نگریستن |
||
چنبر |
دایره یا محیط دایره، دایرهای از چوب یا از جنس دیگر |
قلمرو ادبی:
آستانه ß مجاز از جلوی در
مثل مار چنبر زد ß تشبیه
مرد همین که دید تزار از خواب برخاسته و نگاهش می کند، با صدایی ضعیف گفت: «مرا ببخش.»
تزار گفت: «تو را نمی شناسم و دلیلی برای بخشودنت نمی یابم.»
مرد گفت: «تو مرا نمی شناسی؛ امّا من تو را می شناسم. من دشمن تو هستم و قسم خورده بودم که به سبب کشتن برادر و ضبط دارایی ام از تو انتقام بگیرم. می دانستم که تو تنها نزد راهب آمده ای؛ این بود که تصمیم گرفتم هنگام بازگشت بکشمت؛ امّا یک روز تمام گذشت و پیدایت نشد. وقتی از کمینگاهم بیرون آمدم که بیابمت، به محافظانت برخوردم که مرا شناختند و زخمی ام کردند. از چنگشان گریختم؛ امّا اگر تو زخمم را نمی بستی، آن قدر از من خون می رفت که می مردم. من می خواستم تو را بکشم امّا تو جانم را نجات دادی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گریخت |
فرار کرد |
بخشود |
عفو کرد |
اگر من زنده ماندم و تو مایل بودی، وفادارترین غلامت خواهم شد و به فرزندانم نیز چنین خواهم گفت. مرا ببخش.»
تزار بسیار شادمان شد که به این آسانی با دشمنش آشتی کرده است و نه تنها او را بخشود بلکه به پزشک خویش و نوکرانش گفت که همراه او برگردند و قول داد که اموالش را پس بدهد. پس از اینکه مرد زخمی کلبه را ترک کرد، تزار برای یافتن راهب از کلبه بیرون رفت. می خواست پیش از بازگشت، یک بار دیگر از او بخواهد که به سؤال هایش پاسخ دهد. راهب در جلو باغچه ای که روز پیش بسته بود، زانو زده بود و در کَرت ها سبزی می کاشت.
تزار به سراغ او رفت و گفت: «ای فرزانه مرد، برای آخرین بار از تو خواهش می کنم که به سؤال هایم پاسخ دهی.»
راهب، همان طور که چمباتمه نشسته بود به سرتا پای تزار نگاه کرد و گفت: «همین حالا به جواب سؤال هایت رسیده ای.»
تزار گفت: «چطور؟»
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
غلام |
بَرده |
چمباتمه |
گونهای نشستن، زانو در بغل گرفتن |
راهب گفت: «اگر دیروز بر ضعف من رحم نکرده بودی و به جای کندن این کرت ها، تنهایم گذاشته بودی، آن شخص به تو حمله می کرد و از ترک کردن من پشیمان می شدی. پس، آن هنگام بهترین زمان برای کندن کرت ها بود و من مهم ترین کسی بودم که تو می بایست به او توجّه می کردی و مهم ترین کارت کمک به من بود. پس، زمانی که آن مرد دوان دوان آمد، بهترین زمان برای مراقبت تو از او فرارسید؛ زیرا اگر زخمش را نبسته بودی، بدون آشتی با تو می مرد. پس، او مهم ترین کسی بود که باید به او توجّه می کردی و آنچه کردی مهم ترین کار بود. اکنون بدان که فقط یک زمان بسیار مهم وجود دارد و آن «حال» است و مهم ترین کس آن کس است که اکنون می بینی؛ زیرا هیچ گاه نمی دانی که آیا کس دیگری نیز خواهد بود که با او روبه رو شوی یا نه و مهم ترین کار، نیکی کردن به اوست؛ زیرا انسان، تنها برای نیکی کردن آفریده شده است.»
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1) فصل 1 چشمه
جزوه جامع فارسی (1) فصل 2 از آموختن، ننگ مدار
جزوه جامع فارسی (1) فصل 3 پاسداری از حقیقت
جزوه جامع فارسی (1) فصل 4 درس آزاد (ادبیات بومی 1)
جزوه جامع فارسی (1) فصل 5 بیداد ظالمان
جزوه جامع فارسی (1) فصل 6 مهر و وفا
جزوه جامع فارسی (1) فصل 7 جمال و کمال
جزوه جامع فارسی (1) فصل 8 سفر به بصره
جزوه جامع فارسی (1) فصل 9 کلاس نقّاشی
جزوه جامع فارسی (1) فصل 10 دریادلان صف شکن
جزوه جامع فارسی (1) فصل 11 خاک آزادگان
جزوه جامع فارسی (1) فصل 12 رستم و اشکبوس
جزوه جامع فارسی (1) فصل 13 گُردآفرید
جزوه جامع فارسی (1) فصل 14 طوطی و بقّال
جزوه جامع فارسی (1) فصل 15 درس آزاد (ادبیات بومی ٢)
جزوه جامع فارسی (1) فصل 16 خسرو
جزوه جامع فارسی (1) فصل 17 سپیده دم
جزوه جامع فارسی (1) فصل 18 عظمتِ نگاه
متن «نیایش: الهی» و معنی متن
نیایش
الهی
- نویسنده: خواجه عبدالله انصاری
- قالب: نثر مسجّع
الهی به حرمت آن نام که تو خوانی و به حرمت آن صفت که تو چنانی دریاب که می توانی.
قلمرو فکری:
خداوندا به حرمت آن نام که بندگان تو را دعا می کنند و بر حرمت آن صفات مقدسی که توصیف می شوی، ما را در یاب که بر همه چیز توانا هستی.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
حرمت |
احترام |
دریاب |
رسیدگی کن، کمک کن |
الهی، عاجز و سرگردانم؛ نه آنچه دارم، دانم و نه آنچه دانم، دارم.
قلمرو فکری:
خدایا! ناتوان و سرگردانم؛ شایستگی آنچه را که می دانم، ندارم و آنچه را که فکر می کنم می دانم در واقع نمی دانم و فاقد آنها هستم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
عاجز |
ناتوان |
سرگردان |
سرگشته |
قلمرو ادبی:
دانم و دارم ß جناس
حرف «ن» ß واج آرایی
الهی، در دل های ما جز تخم محبت مکار و بـر جانهای ما جز الطاف و مرحمت خـود منگار و بر کشت های ما جز باران رحمت خـود مبار. به لطف، ما را دسـت گیر و به کرم، پای دار.
قلمرو فکری:
خداوندا! دلهای ما را کشتزار محبت خودت قرار بده (در دلهای ما به جز عشق و محبت خودت قرار نده) و بر جسم و روح ما جز لطف و بخشش خود حک نکن (نقش دیگری تصویر نکن). و اعمال و رفتار ما را مشمول رحمت و عنایت خودت قرار بده. با لطف خود ما را یاری کن و با کرم و بخشش خود ما در راهت استوار نگه دار.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
نگاشتن |
نقاشی کردن |
کشت |
محصول |
قلمرو ادبی:
تخم محبت ß اضافه تشبیهی
کشت ß استعاره از کردار و کنش
باران رحمت ß اضافه تشبیهی
دست گرفتن ß یاری کردن
الهی، حجاب ها را از راه بردار و ما را به ما مگذار.
قلمرو فکری:
خدایا! موانعی که در راه وصال تو قرار دارد، از میان بردار و ما را به حال خویش واگذار نکن.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
حجاب |
پوشش |
مگذار |
رها مکن |
قلمرو ادبی:
حجاب ß استعاره از تاریکی و سرگشتگی
معنی واژگان درس «عظمتِ نگاه»
معنی واژگان درس «عظمتِ نگاه»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
معطوف کردن |
منحرف کردن، برگرداندن |
شوق |
میل، آرزومندی |
آموختن |
یاد دادن |
به کاری پرداختن |
مشغول شدن |
آفریده |
خلق شده |
آفریدگار |
آفریننده |
تصوّر درآمدن |
پنداشتن |
نایافتنی |
آنچه یافت نمی شود |
هدایت |
راهنمایی |
پی |
رد پا، اثر |
در پی چیزی رفتن |
دنبال چیزی رفتن |
درنگ |
توقف، ایست |
گذرا |
گذرنده، موقت |
عظمت |
بزرگی |
شور |
ذوق |
شوق |
شور و ذوق |
اعمال |
جمع عمل، کنش |
راست |
درست |
ارمغان |
پیشکش، ره آورد |
نگریستن |
نگاه کردن |
اندرز |
پند |
بینش |
نگرش، بصیرت |
ببخشم |
به من ببخش |
نیلگونی |
مانند نیل آبی |
برخاستن |
بلند شدن |
گویی |
پنداری، گویا |
هوس |
خواهش نفس |
پذیرش |
قبول |
تملّک |
مالک شدن، دارا شدن |
سر |
به خاطر، از روی |
دردسر |
گرفتاری |
قائل شدن |
در نظر گرفتن |
دم |
نفس |
پگاه |
صبح زود، سپیده دم |
بامداد پگاه |
صبح زود |
نگرش |
بینش |
به شگفت درآمدن |
تعجب کردن |
سرچشمه |
منشأ |
بس |
کافی |
بی درنگ |
بی وقفه، بی فاصله |
مهر |
عشق |
گستره |
پهنه، قلمرو |
دل انگیز |
دل آویز، دلربا |
قلمرو |
فرمانروایی |
اندیشه ور |
اندیشمند |
دربار |
بارگاه |
تضمین |
ضمانت کردن |
آشفته |
پریشان |
شهروند |
اهل یک شهر یا کشور |
بی درنگ |
بی فاصله |
پیشامد |
رخداد |
رخ دادن |
روی دادن |
فرزانه |
بسیار دانا |
گونه گون |
گوناگون |
دستیاران |
یاریگر |
جنگاور |
جنگجو |
چیره دستی |
مهارت |
ناهمگون |
ناهمانند |
فروتن |
متواضع |
ژنده |
کهنه و پاره |
فرزانگی |
دانش |
نام آور |
سرشناس |
باغچه بستن |
باغچه درست کردن |
باریک میان |
کمر باریک |
همّت |
کوشش |
از سر |
از نو |
گرفتن |
شروع کردن |
سر داد |
آغاز کرد |
دست کشیدن |
رها کردن |
برخاست |
بلند شد |
باز بست |
دوباره بست |
غریبه |
ناشناس |
خفته |
خوابیده |
جویا |
جوینده |
گریخت |
فرار کرد |
بخشود |
عفو کرد |
غلام |
بَرده |
حرمت |
احترام |
عاجز |
ناتوان |
سرگردان |
سرگشته |
نگاشتن |
نقاشی کردن |
کشت |
محصول |
حجاب |
پوشش |
مگذار |
رها مکن |
دریاب |
رسیدگی کن، کمک کن |
||
تمایز |
فرق گذاشتن، جدا کردن |
||
آستانه |
چوب زیرین چارچوب در |
||
برانگیختن |
پدید آوردن، تحریک کردن |
||
چاووش در داد |
جار زد، ندا درداد، بانگ زد |
||
تزار |
پادشاهان روسیه در گذشته |
||
تصاحب |
به چنگ آورن، صاحب شدن |
||
ورانداز کردن |
چیزی یا کسی رابه دقت نگریستن |
||
چمباتمه |
گونهای نشستن، زانو در بغل گرفتن |
||
نثار کردن |
پیش کش کردن، پراکندن، افشاندن |
||
سپیده دم |
سحرگاه، بامداد پگاه، صبح خیلی زود |
||
ناکارآمد |
چیزی که به کار نیاید و سودمند نباشد |
||
مبتنی |
ساخته شده، بنا شده، وابسته به چیزی |
||
کرت |
زمین مرزبندی شدۀ کوچک برای کشاورزی |
||
راهب |
عابد مسیحی، ترسای پارسا و گوشه نشین |
||
رایزن |
مشاور، کسی که در کاری با وی مشورت کنند |
||
چنبر |
دایره یا محیط دایره، دایرهای از چوب یا از جنس دیگر |
||
شبنم |
ژاله، قطره ای مانند باران که شب بر روی گل ها می نشیند |
||
فسفر |
عنصر شیمیایی با رنگ زرد روشن که در مجاورت هوا مشتعل می گردد |
||
ناتانائیل |
نام دانش آموزی خیالی؛ اسمی است عبری یا عبرانی، مأخوذ از کتاب مقدس در معنایی شبیه به خداداد، و بغداد، یا عطاالله و احسان، یا الله وردی و البته نام مرد است، یک مخاطب فرضی است. آندره ژید، در آغاز کتابش می نویسد: «از ناتانائیل سخن می گوید در حالی که اورا هنوز ندیده است» |
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
دانش زبانی: منادا
دانش زبانی
منادا
منادا:
در زبان فارسی، نشانه هایی هست که با آنها کسی یا چیـزی را صدا می زنیم؛ مانند«آی، ای، یـا، ا»؛ بـه این واژهها «نشانۀ نـدا» می گوییم. اسـمی که همراه آنها می آید، «منادا» نام دارد؛ مانند «ای خدا».
گاهی منادا بدون نشانه به کار می رود؛ در این گونه موارد، به آهنگ خواندن جمله باید توجّه کنیم؛ به عنوان نمونه:
- «ناتانائیل، هر آفریده ای نشانۀ خداوند است.»
گاه نیز نشانۀ ندا می آید؛ امّا منادا محذوف است؛ نمونه:
ای عقلِ مرا کفایت از تو جُستن ز من و هدایت از تو (نظامی)