درسنامه کامل فارسی (1) فصل 11 خاک آزادگان
تعداد بازدید : 3.76Mخلاصه نکات فارسی (1) فصل 11 خاک آزادگان - درسنامه شب امتحان فارسی (1) فصل 11 خاک آزادگان - جزوه شب امتحان فارسی (1) نوبت اول فصل 11 خاک آزادگان
شعر «خاک آزادگان» و معنی شعر
درس یازدهم
خاک آزادگان
- شاعر: سپیده کاشانی
- قالب: غزل (چامه) اجتماعی
به خون گر کشی خاک من دشمن من بجوشد گل اندر گل از گلشن من
قلمرو فکری:
ای دشمن من! اگر بخواهی سرزمین من را به خون بکشی و آن را نیست و نابود کنی، جوانان بسیاری هستند که در این سرزمین می جوشند و رویاروی تو می ایستند
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گر |
اگر |
گلشن |
گلخانه، گلستان، گلزار |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
دشمن و گلشن ß قافیه (من ß ردیف)
خاک ß مجاز از سرزمین
به خون کشیدن ß کنایه از کشتن و نابود کردن
گل ß استعاره از جوانان جانباز
گل اندر گل ß کنایه از فراوان
خاک، گل و گلشن ß تناسب
حرف «گ» ß واج آرایی
گلشن ß استعاره از میهن یا گور
گل بجوشد ß استعاره پنهان
پیام:
ستیز با دشمن
تنم گر بسوزی، به تیرم بدوزی جدا سازی ای خصم، سر از تن من
کجا میتوانی ز قلبم ربایی تو عشق میان من و میهن من؟
قلمرو فکری:
اگر تن من را بسوزانی و به من تیر بزنی، ای دشمن ! اگر سر از تن من جدا کنی.
هرگز نمی توانی عشق میان من و میهنم را از من بربایی و بگیری.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سوختن |
سوزاندن |
به تیر دوختن |
تیر زدن |
خصم |
دشمن |
به تیرم بدوزی |
من را با تیر بدوزی |
کجا |
چگونه |
ربودن |
دزدیدن، سریع گرفتن |
بیت اول ß 4 جمله
بیت دوم ß 2 جمله
به تیرم بدوزی ß جهش ضمیر «ـم»
بیت دوم ß پرسش انکاری
قلمرو ادبی:
بیت اول ß تن ß قافیه (من ß ردیف)
بیت دوم ß میهن ß قافیه (من ß ردیف)
سوختن ß کنایه از نابود کردن
بسوزی و بدوزی ß جناس
سر از تن جدا ساختن ß کنایه از کشتن
تن و من ß جناس
سر و تن ß تناسب
دو بیت ß موقوف المعانی
کلمه «من» در بیت دوم ß واژه آرایی
حرف «ن» ß واج آرایی
پیام:
عشق به میهن
من ایرانی ام آرمانم شهادت تجلی هستی است جان کندن من
قلمرو فکری:
من ایرانی هستم! آرزوی من شهادت است! مردن من نشانگر هستی من است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آرمان |
آرزو، عقیده |
تجلی |
جلوه گری |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
کندن ß قافیه (من ß ردیف)
جان کندن ß کنایه از درگذشتن و مردن
حرف «ن» ß واج آرایی
پیام:
ترغیب به شهادت
مپندار این شعله، افسرده گردد که بعد از من افروزد از مدفن من
قلمرو فکری:
گمان نکن که عشق میان من و میهنم آتشی است که از بین میرود؛ زیرا پس از من از گور من زبانه خواهد کشید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
پنداشتن |
تصور کردن |
افروختن |
روشن شدن |
مدفن |
جای دفن، گور |
||
افسردن |
سرد شدن، خاموش شدن، یخ بستن |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
مدفن ß قافیه (من ß ردیف)
شعله ß استعاره از عشق به میهن
افسرد و افروخت ß تضاد
کلمه «من» ß واژه آرایی
کلمه «از» ß واژه آرایی
پیام:
جاودانگی عشق به میهن
نه تسلیم و سازش، نه تکریم و خواهش بتازد به نیرنگ تو، توسن من
قلمرو فکری:
نه تسلیم میشویم! نه سازش میکنیم! نه شما را گرامی می داریم و نه از شما خواهشی می کنیم! هستی من مانند اسب سرکشی است که به نیرنگ تو حمله خواهم کرد و فریب تو را نخواهد خورد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سازش |
کنار آمدن، آشتی |
تکریم |
گرامیداشت |
خواهش |
درخواست و التماس |
تاختن |
حمله کردن |
نیرنگ |
فریب |
توسن |
اسب سرکش |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
توسن ß قافیه (من ß ردیف)
توسن ß استعاره از هستی من یا میهن من
حرف «ن» ß واج آرایی
پیام:
عدم سازش با دشمن
کنون رود خلق است، دریای جوشان همه خوشه خشم شد خرمن من
قلمرو فکری:
مردمی که مانند رود بودند اکنون مانند دریای جوشان شده اند و همۀ هستی من از خشم تو آکنده شده است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
خلق |
آفریده، مردم |
خرمن |
غلّه درو شده |
بیت ß 2 جمله
ز دست بنده چه خیزد ß پرسش انکاری
قلمرو ادبی:
خرمن ß قافیه (من ß ردیف)
رود خلق ß اضافه تشبیهی
رود خلق، دریای جوشان است ß تشبیه و اغراق
خرمن ß استعاره از هستی
خوشه خشم ß اضافه تشبیهی
خرمن من خوشه خشم شد ß تشبیه و کنایه از افزایش و گسترش یافتن
حرف «خ» ß واج آرایی
پیام:
خیزش برای ستیز با دشمن
من آزاده از خاک آزادگانم گل صبر می پرورد دامن من
قلمرو فکری:
من ایرانی ام! از سرزمین آزادگانم! هستی من گل صبر می پرورد و من همیشه بردبارم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
پروردن |
پروراندن |
آزاده |
ایرانی، آزادمرد، کسی که از اسارت بازمی گردد |
بیت ß 3 جمله
قلمرو ادبی:
دامن ß قافیه (من ß ردیف)
خاک ß مجاز از سرزمین
گل صبر ß اضافه تشبیهی
دامن ß استعاره از هستی
پیام:
ترغیب به بردباری
جز از جام توحید هرگز ننوشم زنی گر به تیغ ستم گردن من
قلمرو فکری:
حتی اگر با تیغ ستمت گردن مرا بزنی، من فقط خداوند را می پرستم و یکتاپرستم می مانم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
توحید |
یکتاپرستی |
بیت ß 2 جمله
قلمرو ادبی:
گردن ß قافیه (من ß ردیف)
جام ß مجاز از نوشیدنی
جام توحید ß اضافه تشبیهی
تیغ ستم ß اضافه تشبیهی یا اضافه اقترانی
گردن زدن ß کنایه از کشتن
حرف «ن» ß واج آرایی
پیام:
یکتاپرستی
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
متن «روان خوانی: شیرزنان ایران» و آرایه های متن
روان خوانی
شیرزنان ایران
- نویسنده: معصومه آباد
- اثر: من زنده ام
متن تقریظ حضرت آیت الله خامنه ای، رهبر معظمّ انقلاب اسلامی، بر کتاب «من زنده ام»:
کتاب را با احساس دوگانۀ اندوه و افتخار و گاه از پشت پردۀ اشک خواندم و بر آن صبر و همّت و پاکی و صفا و بر این هنرمندی در مجسّم کردن زیبایی ها و رنج ها و شادی ها آفرین گفتم. گنجینۀ یادها و خاطره های مجاهدان و آزادگان، ذخیرۀ عظیم و ارزشمندی است که تاریخ را پربار و درس ها و آموختنی ها را پرشمار می کند. خدمت بزرگی است آن ها را از ذهن ها و حافظه ها بیرون کشیدن و به قلم و هنر و نمایش سپردن.
این نیز از نوشته هایی است که ترجمه اش لازم است. به چهار بانوی قهرمان این کتاب و به ویژه نویسنده و راوی هنرمند آن سلام می فرستم. 5/7/1392
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
همّت |
اراده نیرومند |
صفا |
پاکی |
ذخیره |
اندوخته |
راوی |
روایتگر |
تقریظ |
ستایش نامه، مطلبی ستایش آمیز درباره کتاب، نوشته و مانند آن ها |
قلمرو ادبی:
پردۀ اشک ß اضافه تشبیهی
ابتدا باید مجروحانی را که واردِ بخش فوریت های پزشکی (اورژانس) می شدند، شناسایی، و بعد مشخّصاتشان را ثبت می کردم. برای این کار، لباس های مجروحان را با قیچی از تنشان بیرون می آوردم تا آمادۀ شست و شو و رسیدگی شوند.
بیمارستان به همه چیز شبیه بود، جز بیمارستان؛ غلغله بود. ازدحام مردم برای اهدای خون و کمک رسانی، همۀ کارکنان بیمارستان را کلافه کرده بود و نظم بیمارستان از دست رئیس و مدیر و پرستار و نگهبان، خارج شده بود. صدای زوزۀ آمبولانسها و صدای هشدار حملۀ هوایی، در هم آمیخته بود.
قطع برق، هنگام حملۀ هوایی، بیمارستان را ناچار به استفاده از برق اضطراری میکرد. تخت ها کفاف مجروحان را نمی داد. حتی فرصت نمی شد جنازۀ شهدا را به سردخانه منتقل کنند. حتماً باید بالای سر افراد می رفتی تا تشخیص می دادی زنده اند یا مرده. گورستان شهر، گنجایش این همه جنازه را نداشت. حتّی برای بردن اجساد، ماشین نداشتیم و آمبولانس ها ترجیح میدادند مجروحان را جا به جا کنند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اورژانس |
فوریت های پزشکی |
رسیدگی |
وارسی |
ازدحام |
شلوغی، انبوهی |
اهدا |
هدیه دادن |
کلافه |
پریشان، سر در گم |
شهدا |
شهیدان |
اجساد |
جمع جسد، پیکرها |
||
کفاف |
به اندازه کافی، آن اندازه روزی که انسان را بس باشد |
قلمرو ادبی:
دست ß مجاز از اختیار
زوزۀ آمبولانسها ß اضافه استعاری
از زمین و آسمان، مرگ بر شهر می بارید. کودکانی که مادرهایشان را در بمباران از دست داده بودند، سرگردان و تنها در شهر، رها شده بودند.
با خودم گفتم: جنگ، مسئلۀ ریاضی نیست که درباره اش فکر کنی و بعد حلّش کنی؛ جنگ اصلاً منطقی ندارد که با منطق بخواهی با آن کنار بیایی. جنگ، کتاب نیست که آن را بخوانی. جنگ، جنگ است. جنگ، حقیقتی است که تا آن را نبینی، درکش نمی کنی.
کم کم به تابلوی راهنمای ۱۲ کیلومتری آبادان نزدیک می شدیم. چند نفر سرباز در کنار جاده، زیر لولههای نفت به حالت سینه خیز، دراز کشیده بودند و چند خودروی خودی متوقّف شده، توجّهم را جلب کرد.
ناگهان خودروی ما با صدای انفجار مهیبی متوقّف شد. نمی توانستیم هیچ حرفی بزنیم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سرگردان |
سرگشته |
منطق |
علم میزان |
خودی |
خودمانی |
||
مهیب |
ترسناک، ترس آور، هولناک |
قلمرو ادبی:
مرگ بر شهر می بارید ß استعاره پنهان
از دست دادن ß کنایه
جنگ مسئلۀ ریاضی نیست ß تشبیه
جنگ کتاب نیست ß تشبیه
از راننده پرسیدم: چی شد؟
گفت: نمیدانم، مثل اینکه اسیر شدیم.
- اسیر کی شدیم؟
- اسیر عراقی ها.
- اینجا مگه آبادان نیست؟ تو ما رو دادی دست عراقی ها؟
- الله اکبر، خواهر! همه با هم اسیر شدیم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
مگه |
آیا، پرسش انکاری |
قلمرو ادبی:
دست ß مجاز از اختیار
در این هنگام، سربازهای عراقی سریع خودشان را به ماشین ما رساندند. من کنار پنجره، بی حرکت نشسته بودم؛ امّا آن ها شیشۀ ماشین را با قنداق شکستند.
وقتی پیاده شدیم، مثل مور و ملخ از کمینگاه های خود درآمدند و دور ماشین جمع شدند و راننده و سرنشین را مثل کیسۀ شن به پایین جاده پرتاب کردند.
دست هایم را روی لباس هایم کشیدم. مقنعه ام را تکاندم. به جیبهایم اشاره کردند. آستر جیبهایم را بیرون کشیدم. وقتی دستهایم را از جیبم درآوردم، در حالی که حکم مأموریتم را در یک مشتم پنهان کرده بودم، شروع به تکاندن جیبم کردم.
افسر عراقی متوجّه کاغذها شد و اشاره کرد: «مشتت را باز کن». با خندهای زیرکانه، انگار که به کشف بزرگی رسیده است، هر دو کاغذ را از من گرفت و مترجم را صدا کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
قنداق |
دسته تفنگ |
درآمدند |
بیرون آمدن |
مور |
مورچه بزرگ |
انگار |
گویی |
مقنعه |
نوعی روسری که زنان سر را با آن می پوشانند |
قلمرو ادبی:
مثل مور و ملخ ß تشبیه
مثل کیسۀ شن ß تشبیه
مترجم خواند: معصومه آباد؛ نمایندۀ فرماندار آبادان.
مأموریت: انتقال بچه های پرورشگاه به شیراز.
فکر کردند یکی از مهره های مهم نظامی ایران را به دام انداخته اند. درحالی که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند، پشت سر هم به عربی جملاتی می گفتند و من با کنجکاوی حرکات و حرف های آن ها را گوش می دادم و دور و برم را می پاییدم اما هر چه بیشتر گوش میدادم، کمتر می فهمیدم. کلمۀ «بنَاتُ الخمینی» و «ژنرال» را در هر جمله و عبارتی می شنیدم. بلافاصله، بی سیم زدند و خبر را ارسال کردند.
از مترجم پرسیدم: چی داره میگه؟
گفت: میگه ما دو ژنرال زن ایرانی را اسیر کرده ایم.
گفتم: ما مددکار هلال احمریم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مهره |
مهرۀ بازی |
دور و بر |
پیرامون |
بنات الخمینی |
دختران خمینی |
مددکار |
یاریگر |
پاییدن |
مراقب بودن، زیر نظر داشتن |
||
ژنرال |
افسر ارشد در ارتش، سپهسالار، سرتیپ، سرلشکر |
قلمرو ادبی:
مهره ß استعاره از شخص مهم و کلیدی
به دام انداختن ß کنایه از اسیر کردن
در پوست خود نمی گنجیدند ß کنایه از اینکه بسیار خوشحال بودند
ترجمه کرد و افسر عراقی گفت: «زن های ایرانی از مردهای ایرانی خطرناک ترند.»
از اینکه دو دختر ایرانی در نظر آن ها این قدر خطرآفرین بودند، احساس غرور و استقامت بیشتری کردم. یاد روزهایی افتادم که می خواستم خدا امتحانم کند. باورم نمی شد که امتحان من اسارت باشد.
برادرهایم را می دیدم که دست بسته و اسیرند. نمی خواستم جلوی دشمن، ضعف نشان دهم. عنوان بنتُ الخمینی و ژنرال به من جسارت و جرئت بیشتری می داد، امّا از سرنوشت مبهمی که پیش رویم بود، می ترسیدم.
صبحدم بیست و چهارم مهر، هم زمان شد با سر و صدای خودروهای بعثی و هجوم دوبارۀ گروه گروه نیروهایی که از شمال خرّمشهر به سمت همین جاده سرازیر بودند. من و مریم را به گودالی انتقال دادند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
قدر |
اندازه |
استقامت |
پایداری |
اسارت |
اسیر شدن |
بنت الخمینی |
دختر خمینی |
مبهم |
نامشخص |
هجوم |
حمله |
بعثی |
عضو حزب بعث |
||
غرور |
احساس سربلندی و شادمانی |
||
جسارت |
دلیری، بی باکی و گستاخی |
||
بعث |
حزبی سیاسی که صدّام حسین، رئیس جمهور پیشین عراق، رهبری آن را برعهده داشت |
تعدادمان ساعت به ساعت بیشتر می شد. ساعت ده صبح جوانی با قامتی باریک و بلند و محاسنی قهوه ای مثل تیری که از دور شلیک شود، به جمع ما پرتاب شد. پنجاه رأس گوسفند با صدای زنگوله هایشان او را همراهی می کردند و عراقی ها گوسفندها را هم با او داخل گودال کردند. به هر طرف که سر می چرخاندیم، صورت گوسفندها توی صورتمان بود و روی دست و پایمان فضله می ریختند و یکسر بع بع می کردند.
هر گوسفندی که سر و صدا می کرد، به محض اینکه آن جوان، دستی به سرش می کشید، آرام می شد. یکی از برادرهای سپاهِ امیدیه از او پرسید: «اسمت چیه برادر؟ شغلت چیه؟»
با سادگی و صداقت تمام گفت: اسمم «عزیز» است و چوپانم. کاشی هستم. دیروز از کاشان راه افتادم. توی ولایتمان هر کی دوست داشت، چند تا گوسفند برای سلامتی رزمنده ها به جبهه هدیه کرده. من تو مسیر آبادان بودم که گیر افتادم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
محاسن |
ریش و سبیل |
فضله |
پشگل |
یکسر |
پیاپی |
به محض اینکه |
همین که |
صداقت |
راستی |
کاشی |
کاشانی |
ولایت |
آبادی |
گیر افتادن |
دستگیر شدن |
قلمرو ادبی:
مثل تیری ß تشبیه
ما را از گروه جدا کردند و سوار ماشین شدیم، امّا هر دو ترجیح می دادیم بین گوسفندها باشیم نه بین گرگ ها!
صبح روز بعد با صدای همهمۀ بیرون، سراسیمه، بلند شدیم و برای اینکه از اخبار جدید مطّلع شویم از پشت پنجره، بیرون را نگاه کردیم.
کامیونی پُر از اسیران ایرانی از نظامی گرفته تا غیرنظامی و پیر و جوان را وارد زندان کردند. یک نفر به آرامی گفت: این چه تقدیر و مصلحتی بود؟ ما آماده بودیم بجنگیم تا در راه خدا کشته شویم، آن وقت نجنگیده اسیر شدیم. یعنی خدا اینجا نشستن و کتک خوردن را از ما قبول می کند؟
از من پرسیدند: کی به کربلا آمدید؟
گفتم: اینجا که کربلا نیست، تَنومه است.
گفت: چرا، این راه و این تقدیر، عین کربلاست. عشق به کربلا و سیّدالشّهدا شما را به عراق کشانده است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
همهمه |
هنگامه |
سراسیمه |
پریشان |
مطلع |
آگاه |
تقدیر |
سرنوشت |
عین |
درست مانند |
||
سید الشهدا |
آقای شهیدان، امام حسین |
||
چرا |
آری (در پاسخ پرسش منفی) |
||
مصلحت |
آنچه سبب خیر و صلاح انسان باشد |
||
تنومه |
شهری در عراق نزدیک بصره |
قلمرو ادبی:
گرگها ß استعاره از بعثیها
پیر و جوان ß تضاد
از طلبه ای که نزدیک تر بود پرسیدم: «برادران مجروح اینجا نیستند؟» گفت: «نه خواهر، اینجا سالم ها را مجروح میکنند.»
بچه ها را نوبتی و از روی ملاک و معیار خودشان انتخاب می کردند و آن ها را به اتاق شکنجه روانه می کردند. روی هر کس انگشت حَرَس الخمینی (پاسدار) می گذاشتند، او را با پای خودش می بردند، امّا روی چهار دست و پا و با چهره های خونین و مالین برمی گرداندند که اصلاً قابل شناسایی نبود.
بچّه ها برای اینکه این فضای ظالمانه و دلخراش را قابل تحمّل کنند، همه چیز را به خنده و شوخی گرفته بودند. می نشستند توی صف کتک خوری، امّا اسمش را گذاشته بودند هواخوری. لباس های ضخیم و آستین بلند را چندتایی تن همدیگر می کردند که شدّت ضربات کابلها را کمتر احساس کنند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
معیار |
مقیاس، اندازه |
حرس الخمینی |
پاسدار خمینی |
دلخراش |
آزارنده |
||
ملاک |
اصل هر چیز، معیار، ابزار سنجش |
قلمرو ادبی:
روی چهار دست ... برمیگرداندند ß کنایه از اینکه شکنجه اش میکردند
هواخوری ß کنایه از شکنجه
دیوارها تنها شریک و تکیه گاهِ درد و رنج ما بودند؛ دیوارهایی که تعداد کاشی قهوه ای رنگ آن ها را دانه دانه شمرده بودم. دیوارهایی که دیگر همۀ سایه روشن هایشان را می شناختیم. گویی در و دیوار، بخشی از دارایی ما بود که با ما جا به جا می شد؛ اما دیوارهای سلول شمارۀ سیزده برای ما آشناتر و جذّاب تر بود. هر کاشی، یادگاری از یک عزیز در قاب بود. یادگاریها با جسم تیزی، هنرمندانه با شعری لطیف و سوزناک، روی دیوار حک شده بود. روی یکی از کاشی ها نوشته شده بود:
«تابوت مرا جای بلندی بگذارید تا باد بَرَد سوی وطن، بوی تنم را»
در شهریور ۱۳۶۱ دومین دیدارمان با هیئت صلیب سرخ انجام شد. با آمدن این هیئت شور و هیجان زیادی در اردوگاه به راه می افتاد و فضای اردوگاه پر از پرنده های کاغذی میشد. اُسرا با این پرنده های کاغذی چند ساعتی را به سرزمین مادری سفر می کردند و همه در حال و هوای دیگری سیر می کردند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سوزناک |
دلخراش |
هیئت |
گروه، دسته، انجمن |
اسرا |
جمع اسیر، گرفتاران، دستگیر شدگان |
قلمرو ادبی:
دیوارها تنها شریک ... بودند ß جانبخشی
پرنده کاغذی ß استعاره از نامه
رئیس هیئت صلیب سرخ گفت:«ما از خانواده هایتان برای شما نامه آورده ایم. شما می توانید پایین همین نامه ها پاسختان را بنویسید. در هر نامه، بیشتر از بیست و دو کلمه ننویسید؛ فقط با خانواده احوال پرسی کنید.»
من هم، تمام حواسم به نامه ها بود که یک باره، چشمم به تکیه کلام پدرم که صدایم می کرد «نور دیده»، روشن شد. دیگر توضیح و ترجمه را نه می شنیدم، نه می فهمیدم. بی اختیار، سرم را جلو و جلوتر و چشمانم را ریز میکردم تا مطمئن شوم درست می بینم و درست می خوانم. وقتی فهمید نامه ای که روی دیگر نامه هاست، مال من است، آن را به سمتم گرفت. نامه را گرفتم و بوسیدم؛ گرمای دستانش را روی کاغذ نامه حس می کردم. به ردِّ قطرات اشک که هنگام نوشتن از چشمانش، روی نامه چکیده بود، دست می کشیدم. نامه بوی پدرم را می داد؛ بوی اسطورۀ زندگی ام را؛ بوی مهربانی و عشق می داد. تمام کلماتی را که پدرم با دستان لرزان نوشته بود، مثل شربتی خنک و گوارا نوشیدم و کلمه به کلمه خواندم:
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
هیئت |
گروه، دسته، انجمن |
گوارا |
گوارنده، قابل هضم |
اسطوره |
سخنان یا اشخاص و آثاری که مربوط به موجودات یا رویدادهای فوق طبیعی روزگار باستان است و ریشه در باورها و اعتقادات مردم روزگار کهن دارد |
قلمرو ادبی:
نوردیده ß استعاره از فرزند گرامی
مثل شربتی خنک و گوارا ß تشبیه
«نور دیده کجایی؟ از کجا باور کنم تویی تا سلامت کنم. همه جا را گشتم. سراغ تو را از هر کسی گرفتم. به خدا می سپارمت تا همیشه زنده باشی.»
خدای من! این نامه ای است که پدر با دستان مهربانش برای من نوشته است؟! باور کردنی نبود ... .
زمان آمارگیری لعنتی، برادرها را در گرمای پنجاه درجه که خورشید وسط آسمان بود، روی دو پا می نشاندند و آن ها را با ضربههای کابل می شمردند. ضربه ها با شدّت هر چه تمام تر بر بدن های استخوانی شان فرود می آمد. این نمایش مرگبار که هفته ای سه بار به مدّت یک ساعت به طول می انجامید، به پنج نوبت در هفته تبدیل شده بود.
این بار، زیر بغل برادران مجروح و معلول را گرفته، آن ها را هم بیرون می کشیدند و چند نفر دیگر از اُسرای سالخورده و قدخمیده هم در جمع آن ها نشسته بودند. فرمانده اردوگاه درحالی که چند سرباز کابل به دست، دور او را گرفته بودند و یک تکه برگه را که بر آن عبارت «لعن عَلی الصّدام» نوشته شده بود، همراه با فحش و ناسزاهایی که همیشه ورد زبانش بود، به بچّهها نشان میداد.
پیدا بود که این برگۀ ساختگی، بهانه ای برای اذیت و آزار بچه هاست. بعضی از مجروحان و پیرمردها خود را کاملاً آمادۀ شلّاق کرده بودند و در هوای داغ اردوگاه «اَلأنبار» کلاه و لباس گرم پوشیده بودند؛ امّا آن ها با وقاحت همۀ کلاه ها و لباس ها را از تنشان بیرون کشیدند. هر لحظه به تعداد سربازها اضافه می شد. فرماندۀ اردوگاه کفشش را جلو دهان برادرها می برد که آن را با دندان نگه دارند تا نتوانند ناله کنند. اگر کسی در حین شلّاق خوردن، فریاد میزد، ضربه ها شدّت بیشتری می گرفت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سالخورده |
سالمند |
لعن علی الصدام |
نفرین بر صدام |
ساختگی |
قلابی |
الانبار |
نام منطقه ای در عراق |
وقاحت |
بی شرمی، بی حیایی |
||
ورد زبان |
سخنی که پیوسته تکرار می شود |
||
معلول |
کسی که عضو یا اندام هایی از بدنش اسیب دیده است، توان خواه |
قلمرو ادبی:
قدخمیده ß کنایه از پیر
خدا را به مقدّسات عالم قسم می دادیم، همان طور که آتش را بر حضرت ابراهیم سرد کرد، شدّت این ضربه ها را بگیرد و این عذاب را بر آنان آسان سازد.
در یکی از روزها که مأموران صلیب سرخ آمده بودند، نامه و عکسی از پدرم برایم آوردند که وقتی به آن نگاه می کردم، در نگاهش نشانی از خودم می یافتم.
تمام توش و توان ما در دوران اسارت، ضربان قلب و سوی چشم ما، به خطوط و سطور این کاغذها و کلمات و نوشته ها بسته بود. با کلمات این نامه ها راه می رفتیم و حرف می زدیم و می خوابیدیم و زندگی می کردیم. کلمات، آن قدر قدرت داشتند که هم جان می دادند و هم جان می گرفتند. کلمات هم، صدا و هم نگاه داشتند و می توانستند ما را آرام یا متلاطم کنند و آنجا بود که معجزۀ کلمه را دریافتم و فهمیدم چرا معجزۀ پیامبر ما کلمه و کتاب بود. دریافتم خمیرمایۀ آدمی، کلمه است. فقط افسوس که اجازه نداشتیم بیش از شش خط یا بیست و چند کلمه بنویسیم. امّا من بی ملاحظه، کاغذ را سیاه می کردم و میدانستم این کلمات در جان مادر و پدر و برادر و خواهرانم ریخته می شود و آن ها با این کلمات زندگی می کنند؛ پس هر چه بیشتر، بهتر. چقدر سرگرم این کلمات می شدیم؛ سهم ما دو برگه کاغذ بود و باید در همان دو کاغذ همه چیز را برای همه می نوشتیم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مقدسات |
چیزهای مقدس |
طور |
گونه |
خطوط |
جمع خط |
سطور |
جمع سطر |
معجزه |
عاجز کننده |
خمیرمایه |
اصل |
غفلت |
بی خبری |
||
متلاطم |
دستخوش پریشانی و آشفتگی |
||
مقدس |
دارای تقدس و پاکی، پالوده |
||
توش |
توشه و اندوخته، توانایی تحمّل سنگینی یا فشار |
قلمرو ادبی:
جان دادن ß کنایه از زنده کردن
جان گرفتن ß کنایه از میراندن
کلمات هم، صدا و هم نگاه داشتند ß جانبخشی
سرگرم شدن ß کنایه از مشغول شدن
چگونه می توانم از روزهایی بگذرم که هر لحظه اش یک مرگ بود و هر شب بر جنازۀ خودم شیون می کردم و صبح می دیدم زنده ام و دوباره باید خود را آمادۀ مرگ کنم!
اگر چه این رنج، مرا ساخته و گداخته کرده است، اصلاً حاضر نیستم یک قدم از خودم عقب نشینی کنم؛ حتّی اگر دشمن از خاکم عقب نشینی کرده باشد.
به خودم قول دادم، هیچ وقت درد و رنج خود و لحظه های انتظار طاقت فرسای خانوادۀ بزرگ اسیران درد کشیده را فراموش نکنم. اگر فراموش کنیم و دچار غفلت شویم؛ دوباره هم گَزیده می شویم. تاریخ کشورمان سرشار از خاطراتی است که یک نسل به فراموشی سپرده و تاوانِ آن فراموشی را نسل دیگری پرداخته است.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شیون |
ناله و زاری |
ساخته |
آماده و توانا |
گداخته |
ذوب شده، مذاب |
گزیدن |
نیش زدن |
طاقت فرسا |
توان فرسا، خسته کننده |
||
تاوان |
زیان یا آسیبی که شخص به خاطر خطاکاری، بی توجّهی یا آسیب رساندن به دیگران ببیند |
قلمرو ادبی:
گداخته کردن ß کنایه از اینکه ساختن و نیرومند کردن
یاد یک نامۀ تاریخی افتادم که در آن، یکی از سرداران و دلاوران وطن نوشته بود: «هر کرکسی بدون اجازه از بام میهن ما بگذرد، باید پرَهایش را به تربیت شدگان نسل ما باج دهد.»
از اینکه توانسته بودم با رنج چهارسالۀ اسارتم، یک پَر کرکس را بکنم، خوشحالم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کرکس |
پرندهای از رده لاشخورها |
بام |
پشت بام |
قلمرو ادبی:
کرکس ß استعاره از دشمن فرومایه
بام میهن ß اضافه استعاری
پر ß استعاره از نیروی پرواز
جزوات جامع پایه (1)
جزوه جامع فارسی (1) فصل 1 چشمه
جزوه جامع فارسی (1) فصل 2 از آموختن، ننگ مدار
جزوه جامع فارسی (1) فصل 3 پاسداری از حقیقت
جزوه جامع فارسی (1) فصل 4 درس آزاد (ادبیات بومی 1)
جزوه جامع فارسی (1) فصل 5 بیداد ظالمان
جزوه جامع فارسی (1) فصل 6 مهر و وفا
جزوه جامع فارسی (1) فصل 7 جمال و کمال
جزوه جامع فارسی (1) فصل 8 سفر به بصره
جزوه جامع فارسی (1) فصل 9 کلاس نقّاشی
جزوه جامع فارسی (1) فصل 10 دریادلان صف شکن
جزوه جامع فارسی (1) فصل 11 خاک آزادگان
جزوه جامع فارسی (1) فصل 12 رستم و اشکبوس
جزوه جامع فارسی (1) فصل 13 گُردآفرید
جزوه جامع فارسی (1) فصل 14 طوطی و بقّال
جزوه جامع فارسی (1) فصل 15 درس آزاد (ادبیات بومی ٢)
جزوه جامع فارسی (1) فصل 16 خسرو
جزوه جامع فارسی (1) فصل 17 سپیده دم
جزوه جامع فارسی (1) فصل 18 عظمتِ نگاه
معنی واژگان درس «خاک آزادگان»
معنی واژگان درس «خاک آزادگان»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
گر |
اگر |
گلشن |
گلخانه، گلستان، گلزار |
سوختن |
سوزاندن |
به تیر دوختن |
تیر زدن |
خصم |
دشمن |
به تیرم بدوزی |
من را با تیر بدوزی |
کجا |
چگونه |
ربودن |
دزدیدن، سریع گرفتن |
آرمان |
آرزو، عقیده |
تجلی |
جلوه گری |
پنداشتن |
تصور کردن |
افروختن |
روشن شدن |
مدفن |
جای دفن، گور |
پروردن |
پروراندن |
سازش |
کنار آمدن، آشتی |
تکریم |
گرامیداشت |
خواهش |
درخواست و التماس |
تاختن |
حمله کردن |
نیرنگ |
فریب |
توسن |
اسب سرکش |
خلق |
آفریده، مردم |
خرمن |
غلّه درو شده |
توحید |
یکتاپرستی |
اجساد |
جمع جسد، پیکرها |
همّت |
اراده نیرومند |
صفا |
پاکی |
ذخیره |
اندوخته |
راوی |
روایتگر |
اورژانس |
فوریت های پزشکی |
رسیدگی |
وارسی |
ازدحام |
شلوغی، انبوهی |
اهدا |
هدیه دادن |
کلافه |
پریشان، سر در گم |
شهدا |
شهیدان |
سرگردان |
سرگشته |
منطق |
علم میزان |
خودی |
خودمانی |
مگه |
آیا، پرسش انکاری |
قنداق |
دسته تفنگ |
درآمدند |
بیرون آمدن |
مور |
مورچه بزرگ |
انگار |
گویی |
مهره |
مهرۀ بازی |
دور و بر |
پیرامون |
بنات الخمینی |
دختران خمینی |
مددکار |
یاریگر |
قدر |
اندازه |
استقامت |
پایداری |
اسارت |
اسیر شدن |
بنت الخمینی |
دختر خمینی |
مبهم |
نامشخص |
هجوم |
حمله |
بعثی |
عضو حزب بعث |
عین |
درست مانند |
محاسن |
ریش و سبیل |
فضله |
پشگل |
یکسر |
پیاپی |
به محض اینکه |
همین که |
صداقت |
راستی |
کاشی |
کاشانی |
ولایت |
آبادی |
گیر افتادن |
دستگیر شدن |
همهمه |
هنگامه |
سراسیمه |
پریشان |
مطلع |
آگاه |
تقدیر |
سرنوشت |
معیار |
مقیاس، اندازه |
حرس الخمینی |
پاسدار خمینی |
دلخراش |
آزارنده |
وقاحت |
بی شرمی، بی حیایی |
سوزناک |
دلخراش |
هیئت |
گروه، دسته، انجمن |
هیئت |
گروه، دسته، انجمن |
گوارا |
گوارنده، قابل هضم |
سالخورده |
سالمند |
لعن علی الصدام |
نفرین بر صدام |
ساختگی |
قلابی |
الانبار |
نام منطقه ای در عراق |
مقدسات |
چیزهای مقدس |
طور |
گونه |
خطوط |
جمع خط |
سطور |
جمع سطر |
معجزه |
عاجز کننده |
خمیرمایه |
اصل |
غفلت |
بی خبری |
طاقت فرسا |
توان فرسا، خسته کننده |
شیون |
ناله و زاری |
ساخته |
آماده و توانا |
گداخته |
ذوب شده، مذاب |
گزیدن |
نیش زدن |
کرکس |
پرندهای از رده لاشخورها |
بام |
پشت بام |
سید الشهدا |
آقای شهیدان، امام حسین |
||
تنومه |
شهری در عراق نزدیک بصره |
||
مقدس |
دارای تقدس و پاکی، پالوده |
||
جسارت |
دلیری، بی باکی و گستاخی |
||
مهیب |
ترسناک، ترس آور، هولناک |
||
پاییدن |
مراقب بودن، زیر نظر داشتن |
||
چرا |
آری (در پاسخ پرسش منفی) |
||
متلاطم |
دستخوش پریشانی و آشفتگی |
||
غرور |
احساس سربلندی و شادمانی |
||
ورد زبان |
سخنی که پیوسته تکرار می شود |
||
مصلحت |
آنچه سبب خیر و صلاح انسان باشد |
||
ملاک |
اصل هر چیز، معیار، ابزار سنجش |
||
اسرا |
جمع اسیر، گرفتاران، دستگیر شدگان |
||
افسردن |
سرد شدن، خاموش شدن، یخ بستن |
||
توش |
توشه و اندوخته، توانایی تحمّل سنگینی یا فشار |
||
مقنعه |
نوعی روسری که زنان سر را با آن می پوشانند |
||
آزاده |
ایرانی، آزادمرد، کسی که از اسارت بازمی گردد |
||
کفاف |
به اندازه کافی، آن اندازه روزی که انسان را بس باشد |
||
ژنرال |
افسر ارشد در ارتش، سپهسالار، سرتیپ، سرلشکر |
||
معلول |
کسی که عضو یا اندام هایی از بدنش اسیب دیده است، توان خواه |
||
بعث |
حزبی سیاسی که صدّام حسین، رئیس جمهور پیشین عراق، رهبری آن را برعهده داشت |
||
تاوان |
زیان یا آسیبی که شخص به خاطر خطاکاری، بی توجّهی یا آسیب رساندن به دیگران ببیند |
||
اسطوره |
سخنان یا اشخاص و آثاری که مربوط به موجودات یا رویدادهای فوق طبیعی روزگار باستان است و ریشه در باورها و اعتقادات مردم روزگار کهن دارد |
دانش زبانی: جملۀ بلاغی و جملۀ ساده
دانش زبانی
جملۀ بلاغی و جملۀ ساده
جملۀ بلاغی و جملۀ ساده:
در سال های پیش با اجزای جمله (نهاد، مفعول، متمّم، مسند و فعل) و جایگاه هر یک از آنها در جمله آشنا شدیم. گاهی اجزای کلام، برای تأثیر بیشتر سخن در زبان ادبی، بنا بر تشخیص شاعر یا نویسنده جابهجا می شود؛ مانند مصراع «گلِ صبر، می پرورد دامن من»، که مفعول و فعل بر نهاد، مقدّم شده است تا شیوایی و رسایی کلام بیشتر شود؛ به این گونه بیان، «شیوۀ بلاغی» می گویند.
این شیوه در مقابل «شیوۀ عادی» قرار می گیرد. در شیوۀ عادی، اصل بر این است که نهاد همۀ جمله ها در ابتدا و فعل در پایان قرار گیرد و سایر اجزای جمله، مانند متمّم، مفعول و مسند در جایگاه معمول خود طبق زبان معیار واقع شوند.
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)