گام به گام کتاب نگارش (1)
تعداد بازدید : 1.34Mپاسخ به تمامی سوالات کتاب نگارش (1) - حل المسائل کتاب نگارش (1) - گام به گام 1401 کتاب نگارش (1) - گام به گام کتاب نگارش (1) مطابق با آخرین تغییرات کتب درسی
کارگاه نوشتن صفحه 19 نگارش (1)
پاسخ کارگاه نوشتن صفحه 19 نگارش (1)
کارگاه نوشتن صفحه 19 درس
کارگاه نوشتن صفحه 19 درس
1 پرسش های زیر را بخوانید و مشخص کنید از چه شگردی (بارش فکری، اگرنویسی، گزین گفته ها و ...) برای طرح آنها استفاده شده است؟
پرسش ها
الف پشه، چه نوع جانوری است؟
بارش فکری
ب چند نوع پشه داریم؟
بارش فکری
پ پشه ها شب ها کجا می خوابند؟
بارش فکری
ت چرا پشه روی بدین ما می نشیند؟
بارش فکری
ث پشه های معروف کدام اند؟
بارش فکری
ج آیا مگس هم یک نوع پشه است؟
بارش فکری
د اگر پشه وز وز نمی کرد، چه می شد؟
اگرنویسی
ر آیا پشه ای می شناسیم که اصلا دیده نمی شود؟
بارش فکری
س اگر یک پشه را قورت بدهیم، چه اتفاقی می افتد؟
اگرنویسی
ف اگر در دنیا اصلا پشه ای نبود، چه اتفاقی می افتاد؟
اگرنویسی
ق خداوند با خلق پشه، می خواهد چه پیامی به ما بدهد؟
گزین گفته ها
هـ چگونه پشه ای ناتوان، نمرود را با آن همه ادعا از پای درآورد؟
گزین گفته ها
ی چه نسبی بین عقاب و پشه وجود دارد. آنجا که شاعر گفته است:
جایی که عقاب، پر بریزد
از پشه لاغری چه خیزد؟
گزین گفته ها
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
کارگاه نوشتن صفحه 20 نگارش (1)
پاسخ کارگاه نوشتن صفحه 20 نگارش (1)
کارگاه نوشتن صفحه 20 درس
کارگاه نوشتن صفحه 20 درس
موضوعی را انتخاب و با بهره گیزی از روش پرسش سازی آن را گسترش دهید. سپس چند پرسش را از بین آنها انتخاب کنید و با پاسخ سازی مناسب، متنی بنویسید.
موضوع :
زندگی انسان های اولیه
پرسش ها:
- آیا انسان های اولیه معنی واقعی زندگی را می فهمیدند؟
- آیا آن ها با یکدیگر صحبت می کردند؟
- اگر آنها غار پیدا نمی کردند، چه کار می کردند؟
- آیا آنها برای یکدیگر اسم انتخاب می کردند؟
- آیا در آن زمان همانند امروزه، زن ها به تربیت فرزند و مردها به کار مشغول بودند؟
- اگر حیوان وحشی به آنها حمله می کرد، چه می کردند؟
- اگر امکانات امروزه را به آنها نشان دهیم، چه می کنند؟
- آیا تنها تهدیدات آن زمان، حیوانات وحشی بود؟
- چه فرقی بین انسان های اولیه و امروزی وجود دارد؟
- آنها چگونه برای خود غذا تهیه می کردند؟
- آیا جنگ هم در آن زمان وجود داشت؟
پرسش انتخاب شده :
- آیا انسان های اولیه معنی واقعی زندگی را می فهمیدند؟
- آیا آن ها با یکدیگر صحبت می کردند؟
- اگر آنها غار پیدا نمی کردند، چه کار می کردند؟
- اگر امکانات امروزه را به آنها نشان دهیم، چه می کنند؟
- چه فرقی بین انسان های اولیه و امروزی وجود دارد؟
متن تولیدی :
انسان های اولیه، آیا آنها زندگی سختی داشتند؟
بشر همواره علاقه مند بوده است تا درباره انسان های اولیه اطلاعات بیشتری داشته باشند. در واقع که می توان گفت که انسان های امروزی از روی نقاشی روی غارها درباره زندگی انسان های اولیه اطلاعات به دست آورده اند.
انسان های اولیه برای خود فرهنگ خاصی داشتند؟ البته یافتن جواب این سوال سخت است ولی امروزه با مطالعه بر روی فسیل ها و اثراتی که آنها از خود به جای می گذاشتند، اطلاعات خوبی در این مورد به دست آوردند. برای مثال ما متوجه شده ایم که آنها با استفاده از نیزه و اشیاء تیز به شکار حیوانات می رفته اند.
آنها غار را به عنوان محل زندگی برای خود انتخاب کرده بودند و به عنوان پناهگاه از آن استفاده می کردند. من فکر می کنم انها از خرس ها و یا دیگر حیوانات زندگی در غار را فرا گرفته اند.
می گویند که انسان های اولیه قد بسیار بلندی داشته اند زیرا از آنها فسیل هایی یافت شده است که بالای 3 الی 4 متر طول داشته است. برخی می گویند که از آنها فسیل هایی به طول 10 متر نیز پیدا شده است.
یکی از سوال هایی که برای من پیش آمده، این است که آیا آن ها با هم رفت و آمد می کردند؟ اگر این کار را می کردند، چگونه بوده است؟ و یا آیا آنها به مسافرت می رفتند؟ پاسخ این سوال، هیچ وقت برایم مشخص نشده است.
مطالعه زندگی انسان های اولیه برای ما بسیار مفید است. حتما با خود می گویید چرا؟ اگر نظر من را بخواهید می گویم که با استفاده از اطلاعات زندگی آنها، تجربه هایی کسب می کنیم که باعث بهبود زندگی ما می شود همان طور که خداوند در قرآن می فرماید از زندگی گذشگتگان عبرت بگیرید.
موضوع دوم :
باران
دوباره تابستان تمام شد و ما بدون اینکه خورشید را بببنیم اسیر ابرها شدیم. سقف آسمان سیاه شد و ما ده ها پاییز را در یک پاییز سپری کردیم، برگ های رفته ی عمرمان بدون درک کردن معنای زندگی، با حسرت شاد زیستن زرد شد و یکی یکی خود را به دست باد سپردند.
سرم را بلند کردم، ابری سیاه آسمان ما را احاطه کرده بود و اشعه های گرم آفتاب در بین سیاهی خود زندانی کرده بود. آن روز انگار آسمان دردی داشت، هر لحظه تارتر از لحظه ی قبل میشد و گاهی از ته دل ناله ای سر می داد. انگار بغض داشت و نمیخواست گریه کند.
در فکر بودم و توجهی به مردم که با سرعت از کنارم رد میشدن نداشتم؛ در آن هیاهو در آن هیاهو فقط به نقطه ای خیره بودم، پسرکی تنها در گوشه ای از آن خیابان شلوغ روی زمین سرد پاییزی اش نقش خوشبختی را می کشید؛ هوا بوی درد می داد.
ناگهان مردی از کنارش گذشت و پسرک معصوم به التماس افتاد و به پای آن مرد افتاد ولی او با بی رحمی دست او را پس زد و سوار ماشین آخرین مدل خود شد به سرعت دور شد.
آدم های مرفه پول پرست چه می دانند درد یعنی چه. همان هایی که مهمان همیشگی تختی گرم هستند و برای باکلاس بودن در خانه ی جهنمی خود به سگ و گربه ها پناه می دهند و در نظر آن ها آن پسرک کسر شأن است برای ماشین آخرین مدلشان.
کنارش نشستم و برای همدردی دستم را بر شانه اش گذاشتم اما سکوت کردم؛ ولی او سکوت آن هیاهو را شکست و گفت: زیبا نبود؟
گفتم: چه چیزی را میگویی؟
گفت: آن ماشین. کاش منم یکی داشتم ...
با اتمام ان جمله اشکی از چشمش چکید. در نظر من اشک خدا از چشمان آن تنها جاری بود و همزمان با گریه ی او آسمان نعره ای سر داد و شروع به باریدن کرد و آن پسرک ترازوی خود را برداشت و به سرعت دور شد.
آهی کشیدم و گفتم: خدایا، عجب صبری داری؛ فدایت شوم، چقدر در بین این مردم غریبی. رو به آسمان گفتم: آسمانم، ببار تا سیاهی های این شهر بی رحم را پاک کنی.
یا آن شعر معروف افتادم:
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
اما رفتنم زیر باران دردی بر درد هایم زیادتر کرد.خواستم جور دیگری ببینم آن همه بی رحمی را اما تمام آن ها حقیقت محض بود. مردم های فراری از گریه ی آسمان و دریغ از یک شانه برای گریه ی آسمان و گریه و گلایه های آن مظلوم.
شاید این دنیا جهنم دنیای قبل نا باشد که به آن تبعید شده ایم ...
نوشته شده توسط دریا مجیدی
گام به گام کتاب های پایه (1)
گام به گام جامع کتاب فارسی (1)
گام به گام جامع کتاب نگارش (1)
گام به گام جامع کتاب زبان انگلیسی (1)
گام به گام جامع کتاب کتاب کار انگلیسی (1)
گام به گام جامع کتاب آمادگی دفاعی دهم
گام به گام جامع کتاب جغرافیای ایران دهم
گام به گام جامع کتاب تفکر و سواد رسانه ای دهم
گام به گام جامع کتاب کارگاه کارآفرینی و تولید
حکایت نگاری صفحه 25 نگارش (1)
پاسخ حکایت نگاری صفحه 25 نگارش (1)
حکایت نگاری صفحه 25 درس
حکایت نگاری صفحه 25 درس
1 حکایت زیر را بخوانید و آن را به زبان ساده بازنویسی کنید.
سگی بر لب جوی، استخوانی یافت. چندان که در دهان گرفت، عکس آن در آب بدید. پنداشت که دیگری است. به شره (طمع) دهان باز کرد تا آن را نیز از روی آب برگیرد. آنچه در دهان بود، به باد داد.
سگی برای خوردن آب به طرف چشمه ای رفت و هنگامی که به آن جا رسید یک استخوان پیدا کرد.سگ به طرف استخوان رفت و آن را به دندان گرفت و مشغول خورد استخوان بود و از خوردن آن بسیار لذت می برد، که سگی را که او نیز استخوانی را نوش جان می کرد در آب چشمه دید. سگ بسیار طمع کار بود و همه چیز را برای خویش می خواست و به همین دلیل خواست تا استخوان را از آن سگ درون آب بگیرد و از آن خود کرد به همین دلیل وقتی شروع به پارس کردن کرد استخوان از دهانش به درون آب افتاد و آن استخوان را نیز از دست داد.نه استخوانی اضافه تر نصیبش شد و نه استخوانش برایش ماند تا از آن لذت ببرد.
کارگاه نوشتن صفحه 33 نگارش (1)
پاسخ کارگاه نوشتن صفحه 33 نگارش (1)
کارگاه نوشتن صفحه 33 درس
کارگاه نوشتن صفحه 33 درس
1 نوشته های زیر را بخوانید و فضای حاکم بر آنها (عینی و ذهنی) را مشخص و دربارۀ پاسخ خود، استدلال کنید.
متن یک
همان دیوارهایی هر فاصله خودش حکم یک دیوار را دارد. فاصله جزء است که بیشتر مانع است تا محافظ. فاصله ها گاهی آنقدر زیادند که هیچ دیواری به پهنای آنها نمی رسد. بعضی ها به جای فاصله، کلمه جدایی را به کار می برند. بعضیها هم جدایی را سبب فاصله می دانند و بعضیها، فاصله را علت جدایی می پندارند. در هر صورت، جدایی و فاصله هر دو دیوارهایی هستند که مانع مهر ورزیدن می شوند. دیوارهای دیگری هم داریم که به مراتب از دیوارهای سنگی و آهنی سخت ترند. دیوارهایی چون قهر، نفرت، بدبینی، حسادت و... که هرگاه کاشته می شوند، باعث فاصله و جدایی می گردند. این دیوارها دیده نمی شوند؛ اما بدتر از دیوارهای واقعی هستند. اگر جنس دیوارهای واقعی از آجر است، جنس این دیوارها، خودخواهی و غرور، طمع و بدبینی و از نظایر این هاست که گاه، خراب شدنی نیستند. قفس، چه سیمی، چه چوبی، چه بزرگ و چه کوچک یک دیوار است؛ زیرا بین پرنده و پرواز فاصله انداخته است. شاید داستان آن پرنده را شنیده باشید که قفس بزرگی به اندازه یک شهر برایش ساختند؛ داخل قفس بزرگش درخت کاشتند؛ استخر درست کردند؛ بهترین دانه ها را جلویش گذاشتند؛ برایش لانه درست کردند؛ اما همچنان غمگین بود. تا اینکه در قفس را باز کردند و او شادمان پرواز کرد. چه دیواری قطورتر و سنگیتر از قفس می توان تصور کرد؟!
»تنبلی» هم یک دیوار است. تنبلی، پدیده بسیار مرموزی است که گاه گاه بی خبر به سراغمان می آید و دیوار می شود، بین انسان و نشاط و سرزندگی اش. دیوار تنبلی از آن دیوارهایی است كه مانع می شود، انسان به زندگی شاداب و فرح بخش، دستیابد.
فضای حاکم بر این نوشته فضای عینی است زیرا صحبت از قفس و تنبلی شده است که جزء توصیفات است.
متن دو
كلاغی قار زد و از روی درخت كاج خانه همسایه پركشید و نشست روی تاجی ماشین. مرد جوان، توی چشم های كلاغ كه درشت و مژه دار بود، چیزی دید... كلاغ روی پاهای بلند و لاغرش جستی زد. بلند شد و كمی دورتر نشست و به دانه های بارانی كه در چاله ای جمع شده بود، نوك زد. جوانی به زحمت، دستگیره سرد ماشین را گرفت و كشید. كلاغ دوباره پر زد و روی دیوار نشست.
فضای حاکم بر این نوشته فضای عینی است
متن سه
مراد بلند شد و از نردبام آمد پایین. افسار گاو را گرفت و از در خانه بیرون رفت. از كنار نخل گذشت. زیر چشمی، نگاهی به آن انداخت. برگ های ریز و سبز سرو تكان می خورد. باد تكانشان می داد. سایه اش، كوچه و نصف باغ رو به رویش را گرفته بود. گنجشک ها توی آن جیك جیك میكردند. لكه نازك ابری سفید گوشه آسمان داشت از هم باز می شد و چند تا بچه توی كوچه گردو بازی میكردند.
فضای حاکم بر این نوشته فضای عینی است زیرا صحبت از توصیفات شده است (نرده، کوچه و ...)
متن چهارم
آه، چه شب ها! ای پنجره گرد اتاقك من، ای دریچه بسته، چه شب ها كه از تخت خوابم به سویت نگریستم؛ در حالی كه با خود می گفتم: اینك هنگامی كه رنگ این چشم به سپیدی بگراید، سپیده خواهد دمید؛ آنگاه از جا برخواهم خاست و این رنجوری و مالل را از خود خواهم راند و سپیده، دریا را خواهد شست و ما در سرزمین ناشناخته پهلو خواهیم گرفت. سپیده دمید بی آنكه دریا از آمدنش رنگ آرامش به خود گیرد؛ زمین هنوز دور بود و اندیشه من بر چهره مواج آب ها در نوسان. منقلب شدنی كه از موج های دریا ناشی می شود و تمامی بدن، آن را به یاد می سپارد. با خود گفتم: آیا خواهم توانست اندیشه ای به این دكل لرزان كشتی بیاویزم؟ ای موج ها، آیا جز آبی كه در باد شبانه به این سو و آن سو پراكنده می شود، چیزی نخواهم دید؟
فضای حاکم بر این نوشته فضای ذهنی است چون نویسنده با خیالات خود سر و کار دارد.
2 موضوع : دنیای رنگارنگ من
طبیعت با شکوه، نشان دهنده ی قدرت بی پایان خداوند است که سایه ی مهر و نوازش خود را بالای سرمان گسترده، در زیر پایمان زمین را چونان مهد آرامش و آسایش قرار داده است.ما امروز می خواهیم با عینک های رنگی خود به این زیبایی ها نگاه کنیم و سعی کنیم معنی آنها را درک کنیم. در پشت این عینک می توان کوه های سر به فلک کشیده، آفتاب عالم آرا، را به رنگی دیگر تماشا کرد.آسمان آبی آرام همچون پرنیان، افق تا افق دامن گشوده و در هر چین دامنش هزاران پولک نقره ای جلوه گری می کند.می توان تمامی دیوارهایی را که داخل چهارچوب آن ها درختانی سر به فلک کشیده و زیبا را که مانند یک انسان جان دارند و در هر شاخه ی خود یک سر پناه برای پرندگان کوچک و زیبا هستند، نظاره کرد.در همین فکر و خیال بودم که ناگهان صدای بچه گربه ای را از گوشه ی حیاط مدرسه شنیدم که داشت با تعجب به دانش آموزان نگاه می کرد. چه قیافه ی جالبی با طلق رنگی داشت .ماشین های داخل حیاط، صندلی گوشه های حیاط، سطل های زباله با رنگ دیگر بیشتر خود را نشان می دادند همه جا یکدست و یک رنگ شده بود برخلاف دل انسان ها که هرچه یکدست تر باشد بهتر است، محیط اطرافمان چه قدر خسته کننده و بد می شود اگر فقط یک رنگ باشد.
امروز ما دنیا را با رنگ های مختلف بررسی کردیم، سعی کردیم به زیبایی های باطنی آنها پی ببریم که اگر این طبیعت زیبا نبود ما باید چگونه زندگی می کردیم؟
اگر خورشید طلایی طلوع نمی کرد باید چه می کردیم؟
اگردرختان سبز نبودند چه می شد؟
هرچقدر که ما انسان ها بیندیشیم و رنگ های عینکمان را عوض کنیم، هیچ گاه نمی توانیم به رنگی که خداوند در ساخت این مخلوقات استفاده کرده است برسیم و به هوش خداوند پی ببریم و ناتوانایی مان بیشتر نمود پیدا می کند.
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
مثل نویسی صفحه 39 نگارش (1)
پاسخ مثل نویسی صفحه 39 نگارش (1)
مثل نویسی صفحه 39 درس
مثل نویسی صفحه 39 درس
1 مثل های زیر را بخوانید، سپس یکی را انتخاب کنید و آن را گسترش دهید.
الف از تو حرکت از خدا برکت.
توصیه به تلاش و پویندگی و زحمت کشیدن و ایستا نبودن
ب آب که یک جا ماند، می گندد.
توصیه به تلاش و تنبل نبودن وایستا و راکد نبودن
پ کار نیکو کردن از پر کردن است.
تمرین زیاد داشتن و کار نیمه انجام ندادن و به نحو احسن انجام دادن کار
ج بادآورده را باد می برد.
چیزی را بدون زحمت به دست آوردن بی ارزش است و به راحتی آن را از دست می دهیم (ارزش نداشتن و فانی بودن چیزهایی که بدون زحمت بدست بیاید)
د تو نیکی می کن و در دجله انداز.
کار نیک و شایسته بدون توقع و انتظار انجام دادن
بازآفرینی مثل ......................
الف) از تو حرکت از خدا برکت.
آیا مثل از تو حرکت از خدا برکت را شنیده ای؟ آیا می دانید برای چه از این ضرب المثل استفاده می کنند؟مسجد محله ما از زمانی که من کودک خردسالی بودم در حال ساخت است و یک تابلو کارگران در حال کارند و مواظب باشید همیشه در سر درش وجود دارد. اوایل شروع مسجد خیلی زود و بدون توقف و صبر مسجد داشت ساخته می شد اما تا وقتی دیدند یک سقف درست شد که مردم می توانند زیر آن نماز بخوانند دست از کار کشیدند و حدود سه سالی مسجد به همان شکلی که گفتم بدون تغییر ماند. بعد از سه سال هیئت امنا دیدند که مسجد نه نمای درستی دارد و نمای داخلی آن نیز کامل نیست یک تکانی به خود دادند و هر از چند گاهی گوشه ای از مسجد را می ساختند ولی با آمدن یک مهندس توانا مسجد جان جدیدی گرفت به گونه ای که حتی با خرده کاری های وی مسجد تقریبا دارد کامل می شود. به همین دلیل است که میگویند تا کاری را شروع نکنی خدا هیچ دست یاری ای به سمت تو دراز نمی کند و به همین دلیل است که می گویند از شروع کارها نباید ترسید چون خدایی هست که به تو کمک کند؛ پس از تو حرکت از خدا برکت.
ب) باد آورده را باد می برد
بچه که بودم همیشه در حرف های بزرگ ترها وقتی بحث می کردند می شنیدم که می گفتند: «باد آورده را باد می برد» معنی حرف هایشان را نمی فهمیدم ولی نمی دانم چرا وقتی که باد شروع می شد و حیاط ما را پر می کرد از برگ و کاغذ و کیسه های نایلونی، مادرم به من می گفت برو و حیاط را تمیز کن به او می گفتم باد خودش این آشغال ها را آورده و خودش هم باید ببرد.مادرم با لبخندی جارو را به من می داد و می رفت. من هم با غرغر هر چه بد و بیراه بود به باد می گفتم.همینجور که برگ های خشک و کیسه ها را جارو می زدم گوشه ی یک اسکناس پنج هزار تومانی را دیدم، جارو را کنار گذاشتم و اسکناس را آرام بر داشتم و به اطرافم نگاه کردم و خوشحال از این که کسی مرا ندیده است، اسکناس را داخل جیب لباسم گذاشتم که ناگهان زنگ در به صدا درآمد.در را باز کردم، دوستم بود، آمده بود تا باهم بازی کنیم. بعد از کلی بازی و شیطنت مادرم صدایم زد.وقتیکه مشغول بازی می شدیم دیگر متوجه ی گذشت زمان نبودیم ، هوا کم کم داشت تاریک می شد . سر سفره ی شام باز بحث بین پدر و برادرم بالا گرفت، برادرم همیشه از ثروت و پول های دوستانش می گفت و این که چطور زندگی میکنند و چه پول هایی که بدون زحمت به دست می آورند. مادرم از آشپزخانه با صدای بلند گفت: پسر (باد آورده را باد می برد) دست روی زانوی خودت بگذار و بلند شو. و من همینطور که به برادرم نگاه میکردم منتظر بودم تا او دست هایش را رو زانوهای خود بگذارد و بلند شود ولی او هیچ وقت این کار را نمیکرد.ناگهان یاد اسکناسی که باد درحیاط انداخته بود افتادم دست در جیبم کردم تا اسکناس را به برادرم بدهم تا او هم مثل دوستانش پولدار شود و این همه به جان پدرم غر نزند اما هر چه گشتم پیدایش نکردم، همینطور که داشتم جیب هایم را می گشتم مادرم گفت: دختر چرا انقدر وَرجه وُرجه می کنی، با ناراحتی گفتم: آنقدر گفتی باد آورده را باد می برد آخر هم برد!نمی دانم چرا آشغال هایی که با خود می آورد را نمی برد.
گام به گام کتاب های پایه (1)
گام به گام جامع کتاب فارسی (1)
گام به گام جامع کتاب نگارش (1)
گام به گام جامع کتاب زبان انگلیسی (1)
گام به گام جامع کتاب کتاب کار انگلیسی (1)
گام به گام جامع کتاب آمادگی دفاعی دهم
گام به گام جامع کتاب جغرافیای ایران دهم
گام به گام جامع کتاب تفکر و سواد رسانه ای دهم
گام به گام جامع کتاب کارگاه کارآفرینی و تولید
کارگاه نوشتن صفحه 47 نگارش (1)
پاسخ کارگاه نوشتن صفحه 47 نگارش (1)
کارگاه نوشتن صفحه 47 درس
کارگاه نوشتن صفحه 47 درس
1 متن و پرسش های زیر را بخوانید؛ آنگاه از بین پرسش ها، آنهایی را که با محتوای نوشته، ارتباط دارند، مشخص نمایید، سپس آنها را متناسب با متن، گزینش و سازماندهی کنید.
زعفران، گیاهی گرانبها است؛ گرده آن به ظاهر مانند همه گیاهان خشك شده دیگر است؛ اما میان گردۀ زعفران و گیاهان دیگر از زمین تا آسمان فرق است. هم از نظر رنگ و مزه و هم از نظر ارزش غذایی و مادی آن. زعفران، فوق العاده گران است. شاید به همین دلیل به طلای سرخ معروف شده است. قیمت یك مثقال زعفران بسیار بالاست و هر كسی نمی تواند به راحتی چند مثقال زعفران تهیه كند. یكی از شوخی های ایرانی ها این است كه وقتی كسی به مشهد می رود، به او می گویند: برای ما یك كیلو زعفران سوغات بیاور! با شنیده شدن این جمله، همه می خندند و این خنده یعنی اینكه ایران یكی از كشورهای زعفران خیز است که در جهان به این كشت معروف است. این طلای گیاهی، در خراسان كشت می شود و زعفران خراسان شهرت جهانی دارد. در گذشته، به كسانی كه زعفران میكاشتند، زعفرانچی می گفتند .اگر از رنگ جذاب و طعم لذیذ زعفران بگذریم، خاصیت زعفران را نمی توان نادیده گرفت. می گویند: زعفران شادی افزا و خنده آور است؛ قلب را تقویت و ضربان آن را تنظیم میكند.پس، خوردن كیك زعفران، شربت زعفران، برنج زعفرانی و هر چیزی را كه زعفران دارد، هیچ وقت از دست ندهید.
پرسش ها:
الف زعفران چیست؟
زعفران، گیاهی گرانبها است؛ گردة آن به ظاهر مانند همة گیاهان خشك شدة دیگر است؛ اما میان گردۀ زعفران و گیاهان دیگر از زمین تا آسمان فرق است. هم از نظر رنگ و مزه و هم از نظر ارزش غذایی و مادی آن.
ب چه رنگی است؟
سرخ رنگ است چرا که در متن به طلای سرخ اشاره شده است.
پ چه طعمی دارد؟
در متن به لذیذ بودن زعفران اشاره شده است.
ت چه بویی دارد؟
در مورد بوی زعفران صحبتی انجام نشده است.
ث شیوۀ کشت آن چگونه است؟
در مورد شیوه کشت زعفران نیز مطلبی ذکر نشده است.
ج کاربرد آن چیست؟
كیك زعفرانی، شربت زعفرانی، برنج زعفرانی و ...
خ چرا زعفران با طلا برابری می کند؟
به علت قیمت فوق العاده بالای آن
د زعفران چگونه بسته بندی می شود؟
در متن ذکر نشده است.
ر آیا نوع بسته بندی زعفران اهمیت خاصی دارد؟
در متن ذکر نشده است.
ن هزینه کشت زعفران چقدر است؟
در متن ذکر نشده است.
و آیا کشت زعفران، کارکرد اقتصادی دارد؟
با توجه به قیمت فوق العاده گران آن، کشت این محصول به مراتب از نظر اقتصادی به صرفه است.
هـ آیا زعفران از مواد ضروری در تهیه خوراکی هاست؟
در متن ذکر نشده است.
ی زعفران، چه خاصیت هایی دارد؟
زعفران شادی افزا و خنده آور است؛ قلب را تقویت و ضربان آن را تنظیم میكند.
گزینش و سازماندهی پرسش ها:
زعفران چیست؟
چرا زعفران با طلا برابری می کند؟
آیا کشت زعفران، کارکرد اقتصادی دارد؟
چه رنگی است؟
چه طعمی دارد؟
زعفران، چه خاصیت هایی دارد؟
کاربرد آن چیست؟
2 متن زیر را بخوانید و متناسب با آن پرسش هایی طرح کنید، سپس با سازماندهی سؤال ها نقشه نوشته را نشان دهید.
کیک زرد «Yellowcake» عنوانی است که برای اورانیم اکسید غلیظ شده، به کار می رود و در تهیه اورانیم غنی شده از آن استفاده می شود. این ماده، برای تهیه سوخت رآکتور هسته ای، کاربرد دارد. عموما کیک زرد که به نام اورانیا (Urania) هم شناخته می شود، در واقع خاک معدنی اورانیم است که پس از گذراندن مراحل تصفیه و فراوری های لازم از سنگ معدنی آن تهیه می شود. تهیه این ماده به منزله رسیدن به بخش میانی از مراحل مختلف تصفیه سنگ معدن اورانیم است و فاصله بسیاری تا استفاده در بمب اتمی دارد. کیک زرد اغلب از طریق آسیاب کردن و فراوری های شیمیایی روی سنگ معدن اورانیم تهیه می ِ شود و در پی آن، پودر زبر و زردرنگی به دست می آید که محتوی حدود ۸۰ درصد اورانیم اکسید است. این پودر در دمای ۲۸۷۸ درجه سلسیوس ذوب می شود. برای تهیه کیک زرد، سنگ معدن اورانیم را پس از استخراج از معدن، آسیاب و پس از شست وشو با سولفوریک اسید، آن را خشک و صاف می کنند. نام «کیک زرد» به سبب رنگ زرد آن در مراحل آغازین کار است. کیک زرد، ماده ای پرتوزا است. همه کشورهایی که در آنها اورانیم استخراج می شود، کیک زرد هم می سازند. ایران ، با همت جوانان مؤمن و انقلابی، به این فناوری علمی دست یافت تا از کارکردهای علمی آن بهره گیرد.
پرسش ها :
کیک زرد چیست؟
داخل چه کشورهایی کیک زرد می سازند؟
کیک زرد چگونه تهیه می شود؟
چرا این ماده به کیک زرد مشهور است؟
کیک زرد حاوی چند درصد اورانیوم اکسید می باشد؟
در چه دمایی ذوب می شود؟
سازماندهی پرسش ها :
کیک زرد چیست؟
کیک زرد چگونه تهیه می شود؟
کیک زرد حاوی چند درصد اورانیوم اکسید می باشد؟
در چه دمایی ذوب می شود؟
داخل چه کشورهایی کیک زرد می سازند؟
چرا این ماده به کیک زرد مشهور است؟
3 موضوعی را انتخاب کنید و با شیوه پرسش سازی و پاسخ سازی، یک متن عینی بنویسید.
موضوع:
کتاب و کتابخوانی
مرحله اول: طرح پرسش های گوناگون
کتاب چیست؟
نقش کتاب در زندگی بشر چیست؟
برای آشتی با کتاب چه کارهایی باید کرد؟
چه مطالبی داخل کتاب ها موجود است؟
ضرورت استفاده از کتاب چیست؟
اهمیت کتاب و کتابخوانی چیست؟
مرجله دوم: شناسایی و جدا کردن پرسش های عینی
مرحله سوم : گزینش و سازماندهی پرسش ها
کتاب چیست؟
ضرورت استفاده از کتاب چیست؟
چه مطالبی داخل کتاب ها موجود است؟
نقش کتاب در زندگی بشر چیست؟
برای آشتی با کتاب چه کارهایی باید کرد؟
اهمیت کتاب و کتابخوانی چیست؟
متن نوشته
استفاده کتاب مثل اقیانوس بی کرانی است که ناشناخته های بسیاری دارد و هر کس به فراخور حالش دل به ژرفای آن می سپارد و با انبانی پر باز می گردد.در این دریای عمیق معرفت، گوهرهای نابی وجود دارد که تنها تلاشگران چیره دست می توانند به آن دست یابند.وقتی یک کتاب را باز می کنیم از صفحه اول تا آخرین صفحه، فقط کتاب با ما حرف می زند و به ما چیز یاد می دهد؛ مثلاً شعرهای قشنگ، زندگی امامان علیهم السلام، زندگی آدم های بزرگ و موفق، مسائل علمی؛ مثل جغرافیا، ستاره شناسی و خیلی چیزهای دیگر. خواندن این همه چیزهای جورواجور باعث می شود که ما از خیلی از چیزهایی که نمی دانیم با خبر شویم.در نتیجه توی زندگی کمتر اشتباه می کنیم و زندگی بهتری خواهیم داشت.جهان صنعتی امروز مدیون دانشمندان زیادی بوده، در اثر مطالعه و کتابخوانی اختراعات و اکتشافات فراوانی بوجود آمده که نقش بسیار مؤثری را در زندگی بشر ایفا کرده است.چه بسا در اثر کتابخوانی پیشرفت هایی حاصل گردیده که جان انسان ها را نجات داده یا دشواری های زندگی را بر آن ها سهل کرده است.
کتاب برای اینکه ما را دوست داشته باشد، سه تا شرط تعیین کرده است:اول اینکه همیشه آن را بخوانیم؛دوم اینکه به چیزهای خوبی که یاد می گیریم عمل بکنیم؛و سوم اینکه از کتاب، خوب مواظبت کنیم و آن را کثیف و پاره نکنیم.
شعر گردانی صفحه 55 نگارش (1)
پاسخ شعر گردانی صفحه 55 نگارش (1)
شعر گردانی صفحه 55 درس
شعر گردانی صفحه 55 درس
1 شعر زیر را بخوانید، درک و دریافت خود را بنویسید.
ایستاده ام، ایستاده ای، ایستاده ام، ایستاده ایم، جنگلیم. تن به صندلی شدن نداده ایم.
بازگردانی و بازپروری :
همه میدانیم که انقلاب اسلامی برای این انجام شد که از سلطه گری کشورهای استعمارگر بر ما فاصله بگیریم و بر خود متکی باشیم.ایرانی ها پس از پیروزی انقلاب با تمام توان کمر انقلاب را نگه داشتند و پشت آن ایستادند تا او نیز بایستد و از جایش تکان نخورد. این کار با مقابله با اولین دشمن انقلاب اسلامی یعنی حزب های گوناگون ضدانقلابی صورت گرفت. تا ما دوباره به دوران پیش از انقلاب باز نگردیم. بعد از آن جنگ تحیمیلی هشت ساله را به ما تحمیل کردند اما جوانان ایرانی باز هم ایستادند و گفتند : ایستاده ایم ایران تا کمرت را نشکنند. این کشور های ابر قدرت جها باز هم شکست خوردند ولی باز هم کاری کردند تا شاید بتوانند این کشور را از هم بگسترانند و به همین دلیل دست به تحریم زدند و باز هم ایران به آن ها گفت: ایستاده ام استوار به خاطر این که مردمم پشتم را گرفته اند. این بار نیز ایرا این گربه توانمند جهان با مشکلات مقابله کرد و نگذاشت که شمنان شکل و باطنش را تغییر دهند.
پس هیچگاه نا امیدی جواب نمی دهد و باید ایستاد و امیدوار ماند چون دشمن از امیدواری ما شکست می خورد و با نا ایمیدی ما شکل و باطن ما را تغییر می دهد.
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
کارگاه نوشتن صفحه 64 نگارش (1)
پاسخ کارگاه نوشتن صفحه 64 نگارش (1)
کارگاه نوشتن صفحه 64 درس
کارگاه نوشتن صفحه 64 درس
1 گزارش زیر را بخوانید و متناسب با آن، پرسش هایی بنویسید، سپس سؤال ها را سازماندهی کنید.
موزه آذربایجان، یکی از مهمترین موزه های ایران است که در شهر تبریز و در جوار مسجد کبود قرار دارد. این موزه دومین موزه باستان شناسی پس از موزه ملی ایران است. آثار تاریخی و هنری متعلق به دوران پیش از اسلام و دوران اسلامی در اینجا به نمایش گذاشته شده است. وقتی از در وارد میشوی به آستانه موزه می رسی كه سمت راست آن باجه بلیت فروشی است. در همین محوطه، حوضچه بسیار شكیل و زیبایی جلب توجه میكند كه یکپارچه از مرمر ساخته شده است و قدمت نسبتا زیادی دارد. بنای موزه سه طبقه است؛ هر یك با مساحت تقریبی 660 متر مربع. از آستانه موزه راهی است به سالن همكف. در همین سالن، شانزده غرفه شیشه ای دو طبقه وجود دارد كه اشیای عتیقه در آنها قرار دارند. ده غرفه از همین غرفه ها معمولا به زیر خاكی های سفالی اختصاص دارد كه برخی از آنها به دوران قبل از تاریخ و برخی دیگر به هزارۀ اول و هزارۀ دوم قبل از میلاد مربوط می شود.از پله ها كه بالا می روی، وارد تالار طبقه فوقانی می شوی؛ نام این تالار »تالار مشروطیت» است كه به دلیل داشتن تابلوهای مصور دوران انقلاب مشروطیت و دوران صدر مشروطیت و اشیای عتیقه دیگر، دیدنی وقتی از در وارد می شوی، تندیس فلزی ستارخان، سردار ملی جلب نظر می کند. در چهار دیوار تالار، سی وشش تابلو نصب شده است كه به رجال سیاست و مجاهدین معروف انقالب مشروطیت مربوط اند.یكی از همین تابلوها نمودار شهدای عاشـورای سـال 1190 شمسی (1230 ه.ق ) است و در آن تصاویر مرحوم ثقه السلام با جمع یاران مشروطه طلب و انقلابی اش دیده می شود كه به طور دسته جمعی به دار آویخته شده اند.....در طبقه زیرزمینی موزه، تالار دیگری وجود دارد كه آثار عتیقه، به ویژه مجسمه های خیال انگیز و تماشایی اش به فضای آن، شكوه زیادی بخشیده است.این مجسمه های تجسمی و تخیلی وقتی در معرض تماشای هر تماشاگر با احساس و نكته دان قرار می گیرند، چنان گویای حقایق زندگی و واقعیات تاریخی هستند كه با همه بی زبانی، زبان آوری می كنند و برخی از ماجراهای تلخ و ناگوار زندگی را آیینه سان در برابر دید تماشاگران قرار می دهند و با مهارت تحسین انگیزی به تفسیر رخدادهای عالم پرماجرا می پردازند.
پرسشها:
موزه آذربایجان در کجا واقع شده است؟
مجسمه های تجسمی و تخیلی گویای چه حقایق و واقعیاتی هستند؟
چه آثاری در موزه به نمایش گذاشته شده است؟
مجسمه های تجسمی و تخیلی در کدام قسمت تالار می باشند؟
این موزه چندمین موزه باستان شناسی است؟
در تالار مشروطیت چه آثاری موجود است؟
سازماندهی پرسش ها :
موزه آذربایجان در کجا واقع شده است؟
این موزه چندمین موزه باستان شناسی است؟
چه آثاری در موزه به نمایش گذاشته شده است؟
در تالار مشروطیت چه آثاری موجود است؟
مجسمه های تجسمی و تخیلی در کدام قسمت تالار می باشند؟
مجسمه های تجسمی و تخیلی گویای چه حقایق و واقعیاتی هستند؟
2 یکی از موضوع های زیر را انتخاب کنید و با بهره گیری از شیوۀ پرسش و پاسخ سازی، گزارشی بنویسید.
- بازدید از یک مکان تاریخی
- کتابخانه مدرسه یا شهر
- اردوی دانش آموزی
- سفر خانوادگی
- فعالیت های یک روز تعطیل
- مهمانی خانوادگی
مرحله اول : پرسش های عینی
مرحله دوم : گزینش و سازماندهی پرسش
گزارش :
موضوع : بازدید از یک مکان تاریخی
از طرف مدرسه قرار بود به دیدن یک مکان تاریخی برویم همه مان ساعت ۴ در مدرسه جمع شدیم و پول و رضایتنامه را تحویل داده و بلیط گرفتیم و راه افتادیم .خیلی خیلی خوشحال بودم و مدام با دوستم درباره بازدید صحبت می کردم .پس از اینکه رسیدیم معلم تاریخمان در مقابل بچه ها ایستاد و شروع کرد به صحبت کردن سپس به سمت در ورودی موزه و بنای تاریخی حرکت کردیم واقعا مکان زیبا و با شکوهی بود هرچه نگاه می کردم خسته نمی شدم و برعکس حس کنجکاوی بیشتر در من شکل می گرفت .موزه پر است از جاذبه های زیبا و تاریخی کشورمان و با دیدن آن احساس غرور می کنیم .هرچه جلوتر می رفتیم معلم تاریخ درباره قدمت بنا اطلاعات بیشتری در اختیارمان قرار می داد ما هم یکی یکی یادداشت برداری می کردیم تا مبدا آنها را فراموش کنیم زیرا آقای معلم گفته بود که قرار است از ما امتحان بگیرد .برخی از دوستان با خود دوربین به همراه آورده بودند و تند تند عکس می گرفتند برخی دیگر در حال طراحی بودند .برخی دیگر با تعجب نگاه می کردند و معلوم بود کلی سوال در ذهنشان مرور می شود.پس از اتمام بازدید کم کم به صف شدیم و از داخل ساختمان بیرون آمدیم .سپس سوار اتوبوس مدرسه شدیم و سر جای خود نشستیم در تمام مسیر موزه تا مدرسه همه ش به چیزهایی که دیده بودم فکر می کردم و حس بسیار خوبی داشتم.
گام به گام کتاب های پایه (1)
گام به گام جامع کتاب فارسی (1)
گام به گام جامع کتاب نگارش (1)
گام به گام جامع کتاب زبان انگلیسی (1)
گام به گام جامع کتاب کتاب کار انگلیسی (1)
گام به گام جامع کتاب آمادگی دفاعی دهم
گام به گام جامع کتاب جغرافیای ایران دهم
گام به گام جامع کتاب تفکر و سواد رسانه ای دهم
گام به گام جامع کتاب کارگاه کارآفرینی و تولید
حکایت نگاری صفحه 71 نگارش (1)
پاسخ حکایت نگاری صفحه 71 نگارش (1)
حکایت نگاری صفحه 71 درس
حکایت نگاری صفحه 71 درس
1 حکایت زیر را بخوانید و آن را به زبان ساده بازنویسی کنید.
یکی را از حکما شنیدم که میگفت: هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است؛ مگر آن کس که چون دیگری در سخن باشد، همچنان ناتمام گفته، سخن آغاز کند.
سخن را سر است اى خردمند و بن
میاور سخن در میان سخن
خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش
نگوید سخن تا نبیند خموش
یکی از حکیمان می کفت: تنها یک شخص به نادانی خودش اعتراف می کند و آن کسی است که هنگامی که شخص دیگری در حال سخن گفتن است و سخن آن به اتمام نزسیده، شروع به سخن گفتن می کند؛ که این نشانه نادانی چنین شخصی است.ای انسان دانا، سخن شروع و پایان دارد پس در میان سخنان دیگران صحبت نکن چون انسان دانا و با فرهنگ هنگامی سخن می گوید که سکوت باشد.
کارگاه نوشتن صفحه 77 نگارش (1)
پاسخ کارگاه نوشتن صفحه 77 نگارش (1)
کارگاه نوشتن صفحه 77 درس
کارگاه نوشتن صفحه 77 درس
1 نوشته های زیر را بخوانید و مشخص کنید کدام یک از آنها نوشته ذهنی و کدام یک نوشته عینی است؟ سپس معین کنید کدام متن با روش «جانشین سازی» نوشته شده است؟
متن یک
با کفش های بابا خوب راه میرم، حیف، تند تند زمین میخورم. بابا چه طوری زمین نمی خوره شاید هم میخوره. آخه یه روز لباسش خاکی بود.شاید بند کفشای بابا رو ببندم اندازم بشن. بعد برم توی کوچه، اون وقت همه ببینند که من مرد شدم. قد بابام شدم.کفش های مامان خوب نیستند. زود آدم رو چپه می کنند. شاید می فهمن که من یه مرد هستم. میفهمن که یه زن باید اونها را بپوشه. من نمی پوشم. من که نمی خوام زن بشم، نمیخوام مامان بشم. نمی دونم چرا بابا دعوا می کنه. می گه پا تو کفش بزرگ ترها نکن. مگه چه عیبی داره؟ بابا می ترسه من مرد بشم. می خواد من بچه باشم که سرم داد بکشه. بهم بگه جواب من رو نده. بیا پای من رو بمال. همش براش کار کنم. تمام باباها همین طوری هستند. دوست ندارند ما بچه ها مرد بشیم. کفشاشون رو قایم می کنند. کلاهشون رو از سرشون بر نمی دارند. کتشان رو می زنند به چوب لباسی، عینکشون رو قایم می کنند.
این متن یک نوشته ذهنی است و در آن از روش جانشین سازی بهره گرفته شده است.
متن دو
اگر تمامی کتاب های تاریخ را ورق بزنیم تا ببینیم که اولین شعر فارسی را چه کسی سروده است، شاید به جواب نرسیم؛ چون اغلب این کتاب ها به زمانی برمی گردند که نشانه های مکتوبی پیدا شده باشد؛ مثلا کتیبه سنگی بر سر گوری یا کتاب قدیمی یا چیزهایی از این قبیل این. گروهی از تاریخ نویسان هم معتقدند، زرتشت پیامبر ایرانی، اولین شاعر بوده است. اگر چه اطلاعات دقیقی از تاریخ تولد زرتشت در دست نیست؛ اما برخی تاریخ نویسان می گویند او هزار سال پیش از تولّد مسیح به دنیا آمده است؛ یعنی حدود سه هزار سال پیش. «گات ها» بخشی از کتاب زرتشت به نام «اوستا» است که آن را اولین شعرهای مکتوب ایران و کهن ترین نوشته ها می دانند.بعضی ها هم این بیت را اولین شعر فارسی می دانند. « منم آن شیر شلنبه / منم آن را او ببر یله«، كه وزن دارد و به شعر فارسی امروز هم شبیه است. عده ای هم اعتقاد دارند، بهرام گور، پادشاه ساسانی، اولین شعر فارسی را در گفت و گویی عاشقانه با همسرش دلارام، سروده است. اما هیچ سندی برای تأیید این سخن وجود ندارد.برخی از مورخان در میان کتیبه های پادشاهان هخامنشی نیز، نشانه هایی از شعر یافته اند که البته به زبان فارسی باستان نگاشته شده اند. مثل نوشته زیر که بخشی از یک کتیبه است. «خدای بزرگ است اهورا مزدا / که این بوم را داد / که آن آسمان را داد / که مردم را داد / که شادی را داد مر مردم را ». البته تاریخ نویسان، اعتقاد دارند اولین شعرهای فارسی ثبت شده به دوره بعد از اسلام برمی گردد و اوّلین شعر را عباس مروزی سروده است. نام حنظله بادغیسی هم در میان اوّلین شاعران فارسی است؛ کسی که این شعر را سروده است: «مهتری گر به کام شیر در است / شو خطر کن ز کام شیر بجوی...». ابوحفض سغدی سمرقندی، فیروز مشرقی و... هم جزء اولین شاعران فارسی گوی هستند و قطعه هایی از آنها وجود دارد.
این متن عینی است.
متن سه
شاید در کفش شما هم روزی سنگریزه رفته باشد. پا را به یک طرف می فشرید و سنگریزه را در گوشه ای جا می دهید؛ چند قدم راحت می روید و به خیالات خود می پردازید؛ اما آن مهمان ناخوانده، از اینکه به فکر او نیستید، می رنجد و به جنب و جوش می افتد که نقطه حساسی پیدا کند و از آنجا نیش را فروتر می برد. ناچار می ایستید و در گودی پا منزل فراخی برایش فراهم می کنید و با هم قرار می گذارید که از آن پس، مزاحم یکدیگر نباشید. دوباره رشته های پاره فکر را از زمین و آسمان جمع می کنید و در هم می تابید و می روید. چیزی نمی گذرد که مهمان ناخوانده پیمان می شکند و دوباره به خانه گردی میپ ردازد؛ ولی شما به آن اعتنا نمی کنید و به گرفتن مرغ های اندیشه، خود را مشغول می دارید.هنوز دور نرفته، کار آزار به جایی می کشد که به جان می آیید و آن نابکار را در میان شست پا و انگشت دیگر بند می کنید و دائم مواظبید که نگریزد. باقی راه به جنگ با سنگریزه می گذرد؛ او می گزد و شما می فشارید. افکار غم انگیز و آشفته تا شما به خانه برسید، جانتان را مجروح کرده اند. وقتی رسیدید، اول با عجله و به خشونت، کفش را در می آورید و ریگ را از بالای سر به زمین می اندازید و با نوک پا به میان حیاط، روانه اش می کنید.آیا بهتر نبود از همان اول كه ریگ به کفشتان رفت، می ایستادید و بیرونش می آوردید و این همه محنت نمی بردید؟
این متن یک نوشته ذهنی است و در آن از روش جانشین سازی بهره گرفته شده است.
2 موضوعی انتخاب کنید و با به کارگیری روش جانشین سازی، یک متن ذهنی بنویسید.
موضوع اول: پنجره
دریا آبیتر از همیشه، آرامتر از همیشه و زیباتر از همیشه تنش را به تن ساحل می سپارد و موجها با رقصهای زیبای آرامشان برای ساحل دلبری میکنند.دختری آمد و پشت به من ایستاد. هوا سرد بود و نمیتوانست مرا بگشاید که مبادا سرما بخورد. با لبخند رضایت بخشی دستش را بر روی من کشید.گویی دارد در ذهنش بر روی دریا دست میکشد. شفافتر از همیشه فضای رو بهروی خود را نشانش دادم. از دیدن آن همه زیبایی هم من و هم او به وجد آمده بودیم نزدیک به طلوع خورشید بود وقتی آفتاب آرام آرام خود را از پشت ابرها نمایان کرد و بیرون آمد، نور تابانش به من خورد و از من عبور کرد.کمی گرم شدم.نور به داخل اتاق هم نفوذ کرد.دخترک تا نور را دید دوان دوان به سمتم آمد و مرا گشود و با خوشحالی و هیجان زیاد به فضای روبهرویش خیره شد.من هم از فرصت استفاده کردم و داشتم اتاقش را میپاییدم. چه اتاق زیبایی داشت!با آنکه کوچک بود ولی بسیار دلنشین بود. خوب داشتم میگفتم اِاِاِ دخترک رفت و مرا به حال خود گذاشت.هوا کم کم ابری شده بود. میتوانستم حسش کنم . ترس تمام تنم را فرا گرفته بود. نه،این حق من نیست.من که دریا را به آن زیبایی به نمایش گذاشتم...این حق من نبود. ناگهان بادی آمد و محکم به جای خود برگشتم ولی محکمتر از همیشه ایستادم تا مبادا تکه تکه ای از وجودم به پایین بیفتد. تلاش میکردم برای زنده ماندن ،برای نشکستن. دوست کناری من هم همینطور. هردو سخت تلاش میکردیم که باد در این بازی مسخرهاش بر ما پیروز نشود.کسی در خانه نبود که به حال زار ما توجهی کند. از دخترک دیگر خوشم نمی آمد . اگر او سهل انگاری نمیکرد هیچ وقت الان به این وضعیت نمی افتادیم . دوستم به سختی گفت که نمیتواند تحمل کند. باد با سرعت هرچه تمامتر دارد مارا به جدار دورمان میکوبد.در صورتی که وضعیت من هم بهتر از او نبود ولی باز هم خواستم تحمل کند تا به باد نشان دهیم که ما پیروز میشویم. در همین لحظه اتفاقی که نباید می افتاد، افتاد. باد این بار با سرعت غیر قابل باوری وزید.دوست بیچاره ی من تکه تکه شد.نمیتوانستم باور کنم دیگر ندارمش. حتی دیگر دریا هم خروشان و مواج شده بود.دیگر خبری از آرامشش نبود.دیگر موجی نبود که دلبری کند. دیگر ماندن را جایز ندانستم.ما با هم به این خانه آمده بودیم حال که او نیست پس با هم ، هم باید از این خانه برویم. خودم را به دست باد سپردم. لحظاتی بعد تکههای من و دوستم در هم گره خورد. میتوانستم از آن تکهها حس کنم و بفهمم لبخندش را...باران کم کم شروع شد و آرام آرام روی ما فرود آمد،حتی آسمان هم دیگر به حالمان به گریه افتادو چه بیرحمانه بود بازیِ مسخره یِ باد!
موضوع دوم: کودک کار
داستان زندگیِ من مقدمه ای ندارد از آنجایی که به یاد دارم یا با یک بسته از فال های حافظ روانه ی خیابان ها شدم یا با دسته ای ازگُل های رُزِ قرمز ...قَدم زنان خودم را به سرِ چهارراه می رسانم در راه یک به یک آرِزوهایم را می شمارم . زمانی که به ویترین مغازه ها نگاه می کنم هر روز یک چیزی به آرِزوهایم اضافه می شود . اگر آرِزوهایِ محالم را برایِ کسی بگویم حتما خنده اش می گیرد.بالاخره به سرِ چهارراه می رسم. رنگِ قرمز را دوست دارم ، همیشه بی صبرانه منتظرِ چراغ قرمز سرِ چهارراه هستم . شاید اگر از کسی بپرسی که چه رنگی را دوست داری؟ یک رنگ را بی دلیل بگوید فقط به خاطراینکه آن رنگ زیباست اما من رنگِ قرمز را دوست دارم چون هر یک از عددهایِ چراغ قرمز سرِچهارراه لحظه ای از آینده ام را می سازد.بعضی وقت ها به کنارِ پنجره یِ ماشین ها که می روم وَ گُل ها را جلو می بَرم ، شیشه یِ ماشین را به سرعت بالا می کِشند و حتی نگاهی هم نصیبَم نمی کنند ، گاهی هم به گُل ها نگاهی می کنند و لحظاتی طول می کِشد تا گُلی انتخاب کنند .بعضی وقت ها با خودم می گویم کاش من هم حقِ انتخاب داشتم کاش من هم انتخاب می کردم .کاش می توانستم چیزی که دوست دارم را داشته باشم .کاش زندگی ام اینقدر زوری نبود .کاش فقط محتاجِ خدا بودم نه بنده اش.زندگی ام فقط با یک کلمه می گذرد ( کاش)..!اِمروز هم تمام شد ، شاخه گُلی ماند .آن شاخه گُلی که مانده اُمیدم را به فردا بیشتر می کند .فردا آرِزوهایم بیشتر و بیشتر خواهد شد .فردا زیباییِ چراغ قرمز بَرایم چند برابر خواهد شد .فردا لحظه ای به آینده ام نزدیک تر خواهم شد .فرداها را دوست دارم ، مَرا به آینده ای که روزی با اعداد چراغ سرِ چهارراه ساخته ام نزدیک تر می کند .دردِ زندگی ام را با لبخندی پنهانش می کنم اما...*اما زیباییِ زندگی ام اینجاست که ملکه یِ قلمروِ خودم هستم ،حتی حال که قلمروام به اندازه یِ عرضِ شانه هایماست...*«قبل از مردن ، زندگی کن »
موضوع سوم : جارو
خورشید چادر تیر و تاریک غروب را برتن می کند.سوز سرد هوا ابرها را به تیر می کشد.
آسمان بی رنگ تر از همیشه می شود و هلال ماه در کورسویی پشت ابرها پنهان می شود.
من بی پناه کنج انباری سرد که دیوارهای ترش وجودم را مثل خوره اذیت می کند.
پیرمرد آمد.بی رحمانه به وجودم چنگ می زند انگار که دلیل نا توانی اش منم.
مرا به دنبال خود می کشد به خیابان هایی که قدم به قدم آن را از بر کرده ام.
پاک می کنم ردپای سرد مردم را از تن خسته خیابان و با نوازش هایم جانی تازه می بخشم به تن سرد و خاکستری سنگ فرش خیابان.
باد پریشان می کند ته مانده بی مصرف انسان ها را و عمداً تیغ می کشد بر تن برهنه من زیر انبوه زباله های بی رحم.
روزها همدم دخترکی می شوم که جارو می کند برگ های برق زده حیاط را و زمزمه می کند شعر های ساده سهراب را.
باران در میان گیسوان اشفته ام می نشیند و بوی خاک نمناک را نفس می کشم و معنا غریب پاییز را می فهمم.
گاه افتخار همراهی در رقص با او را در مجلس رقص خیالی اش می یابم.
گاهی سرک می کشم و عضو جدید قبیله را میبینم،جارو برقی را می گویم.
فرش های دستبافت اتاق را با دقت و قدرت عجیبی می کشد؛ اعضا و دستگاه های فوق پیشرفته اش گرد بی گناه را می لمباند.
به نظر می رسد از من عزیزتر است،زیاد به او توجه دارند انگار یک سر و گردن از ما بهتر است.
من را پرت می کنند داخل انباری سر و ترسناک گوشه حیاط و او داخل کمد گرم و نرم لم می دهد.
دنیا است دیگر منطق ندارد،به قول معروف نو که به بازار بیاید کهنه دل ازار می شود.
کاش جارویی می شدم که کینه و خشم دل ها را پاک کنم و گرد بی وفایی را برهانم.
کاش پیشمرگ و سلاح مقاومت پیرمرد در این دنیا بی منطق و بی رحم نبودم.
کاش سر می رسید فصل انتظار دخترک......
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
مثل نویسی صفحه 83 نگارش (1)
پاسخ مثل نویسی صفحه 83 نگارش (1)
مثل نویسی صفحه 83 درس
مثل نویسی صفحه 83 درس
1 مثل های زیر را بخوانید، سپس یکی را انتخاب کنید و آن را گسترش دهید.
الف هر که در پی کلاغ رود، در خرابه منزل کند.
مثل هرکه در پی کلاغ رود، در خرابه منزل کند : تقلید کورکورانه و بدون فکر را بیان می کند .این مثل هشداری است به کسانی که می خواهند در روش زندگی خود کسی را الگو قرار دهند اما با انتخاب خطای خود از کسی که به اشتباه مورد الگوی خود قرار داده اند و اعتماد کرده اند ،ضرر می بینند. (بسیاری از شاعران از این ضرب المثل استفاده کرده اند) به ذکر نمونه ای از شعر عنصری بلخی بسنده می شود: هرکه را رهبری کلاغ کند بی گمان دل به دخمه داغ کند
ب دل که پاک است، زبان بی باک است.
دل که پاک است ،زبان بی باک است : شخص چون مشکلی ندارد و در کارهایش روراست بوده و غل وغشی نداشته ، ترسی هم از حرف زدن ندارد (معادل آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است)
پ خفته را خفته، کی کَند بیدار؟
خفته را خفته، کی کند بیدار: معادل رطب خورده را کی منع رطب کند، می باشد.مبین آن است که: هیچ انسان خفته ای نمی تواند شخص خوابیده ی دیگری را بیدار و آگاه کند
ج زبان سرخ، سر سبز می دهد بر باد.
زبان سرخ، سر سبز می دهد برباد مصداق بی پروا سخن گفتن و با جسارت سخن گفتن است که حرف های نیش دار و خطرناک ممکن است به قیمت از دست دادن جان آن شخص تمام شود.
د درخت هر چه بارش بیشتر می شود، سرش فروتر می آید.
درخت هرچه بارش بیشتر می شود ،سرش فروتر می آید: تواضع و فروتنی افراد دانا را بیان میکند که هرچه علمشان بیشتر شود تواضعشان بیشتر میشود وکسانی که مغرورند و از غرور سرشان را بالا می گیرند، به خاطر بی باری و نادانی شان است (شکل دیگر ضرب المثل «درخت هرچه پربارتر ،افتاده تر» است.)
گام به گام کتاب های پایه (1)
گام به گام جامع کتاب فارسی (1)
گام به گام جامع کتاب نگارش (1)
گام به گام جامع کتاب زبان انگلیسی (1)
گام به گام جامع کتاب کتاب کار انگلیسی (1)
گام به گام جامع کتاب آمادگی دفاعی دهم
گام به گام جامع کتاب جغرافیای ایران دهم
گام به گام جامع کتاب تفکر و سواد رسانه ای دهم
گام به گام جامع کتاب کارگاه کارآفرینی و تولید
کارگاه نوشتن صفحه 91 نگارش (1)
پاسخ کارگاه نوشتن صفحه 91 نگارش (1)
کارگاه نوشتن صفحه 91 درس
کارگاه نوشتن صفحه 91 درس
1 نوشته های زیر را بخوانید و مشخص کنید برای نوشتن آنها نویسنده چه چیزهایی را با هم مقایسه کرده است؟
متن یک
جنگ واژه ای سه حرفی است. صلح هم سه حرف دارد؛ اما واژه جنگ خشک و خشن است. صلح نرم و ناز. رنگ جنگ سیاه است و بالاتر از سیاهی رنگی نیست. صلح، سپید جامه است. مثل کوه های بلند در زمستان كه بهاری سبز را نوید می دهند.زیر علم جنگ، دشمنان خیمه زده اند و زیر بیرق صلح، دوستان. بعید می دانم کسی، دشمنی را بر دوستی ترجیح دهد. سعدی هم بر همین باور است که می گوید:
پای در زنجیر، پیش دوستان
بِه که با بیگانگان در بوستان.
جنگ با خودش چه می آورد: ناشکیبی، نا آرامی، زلزله؛ اما صلح همراه با شکیبایی، آرامش و سادگی است. صدای آژیر آتش نشانی، نمودی از جنگ و اضطراب است. صدای رسای اذان، پیغامی برای صلح و دوستی با خلق و خداست. اگر بخواهیم برای جنگ، هیبت جانوری را فرض کنیم، فکر می کنیم، دیو مناسب باشد. برای صلح هم سیمای رستم، برازنده است.گرگ و بره هم می توانند نماینده خوبی برای جنگ و صلح باشند. ناز بودن بره با چنگ و دندان گرگ چه نسبتی دارد؟ چوپان نی می نوازد، گوسفندان در دشت پراكنده می شوند و علف به دهان به نوای چوپان گوش می دهند؛ اما ناگهان گرگ سر می رسد و گله وحشت میكند. چوپان از جا می خیزد و موسیقی زیبای نی به هی هی و وای ، وای بدل می شود.اگر چه در تمامی جنگ ها انسان حاضر و ناظر است؛ اما ذات انسان با جنگ همخو نیست. گاهی جنگ مانند مهمان ناخوانده به سراغ انسان می آید. مثل سیل و زلزله که یک دفعه، خانه آرامش آدمی را فرو میریزد و آن را مثل سیل با خودش می برد. فرشته ها صلح دوست هستند و سكوت را دوست دارند. البته جنگ اگر در راه آرمان و اعتقاد باشد، مانند هر سختی و رنج، جنبه های سازنده هم دارد؛ انسان را آبدیده میكند و روح او را می پرورد و پالایش می كند.
در این متن نویسنده جنگ و صلح را با هم مقایسه کرده است.
متن دو
دیدن به هنر نیست، به دانش هم نیست.مرغ ها هم می بینند. موش ها هم می بینند. گوسفندها وگرگ ها هم می بینند. آدم ها هم می بینند. آدم ها گاهی مثل مرغ ها می بینند، گاهی مثل موش ها، برخی همچون گوسفندان و برخی مانند گرگ ها. پس دیدن به هنر نیست، به دانش هم نیست. حتی به آدم بودن هم نیست.مرغ ها هستی را نقطه نقطه می بینند. هر نقطه ای یك دانه ارزن، یك دانه گندم، یك حشره مرده، یا هر چیز دیگری كه با چینه دان سازگار باشد. نقطه ها به هم نمی چسبند. لحظه ها هم. زندگی یك نقطه بیشتر نیست. یا یك لحظه. هرلحظه ای یك نقطه است. درست مثل دانه ارزن، یا هرچیز دیگری كه با چینه دان سازگار باشد. آن یك نقطه كه تمام شد، نقطه دیگر درست مانند نقطه قبلی است.برای دیدن، مرغ ها استعداد آدم شدن ندارند. اما شاید آدم ها استعداد مرغ شدن را داشته باشند.موش ها شاید هستی را به همان تونل های پر پیچ وخمی می شناسند كه همه مثل هم هستند. یك سر به انبار خوراكی ها و طعمه ها، آن سر دیگر به حریم خانه. درازی راه با طول زمان یكی است. رفت و برگشت، یك زندگی كامل است. هر بار همان است كه پیش از آن بوده است. وقتی همه رفت و برگشتها مثل هم باشند، زندگی یك رفت و برگشت بیشتر نیست. موش ها زندگی را می بینند، برخی آدم ها استعداد اینگونه دیدن را دارند؛ اما شاید موش ها، استعداد آدم شدن را نداشته باشند.روزی كه گوسفند جوانی را سر می بریدند، چند تا گوسفند دیگر هم آنجا بودند. دیدم كه گوسفندها این واقعه را نمی بینند؛ اما علفها را می دیدند. گاهی آدم ها چقدر شبیه گوسفندها می بینند.گرگ ها، بیشتر سگ ها را می بینند تا آدم ها را. گوسفندها هم در نگاه آنها شاید سگ هایی ترسو هستند كه باید خفه شوند.من نمی دانم كه آدم چگونه باید ببیند؛ اما این را می دانم كه نمی توانم نگاهم را از تاریكی ها برگیرم. زندگی برایم نقطه های جدا از هم نیست. زندگی برای مرغ ها روشن و آشكار است، یك نقطه، خواه گندم یا هر چیز دیگر. زندگی برای موش ها روشن است، یك راه رفت و برگشت. زندگی برای گوسفندان هم روشن است، علف، علف، علف.مرغ ها، موش ها، گرگ ها، سگ ها، همه انگار زندگی را می بینند. شاید از آن رو كه تاریكی را نمی بینند.گستره های روشنایی ام قایق كوچكی است در ظلمات بی كرانه.دیدن به هنر نیست. به دانش هم نیست.دیدن برای من، شاید، تقّلا كردنی است در ظلمات به سمت روشنایی.
در این متن دو دیدگاه با هم مقایسه شده اند و دیدگاهی که از روی آگاهی نباشد سرزنش شده است.
2 موضوعی را انتخاب کنید و با استفاده از روش «سنجش و مقایسه»، یک متن ذهنی بنویسید.
موضوع :
موضوع: آدم و کفش
متن نوشته :
آدم ها مانند کفش هستند و انواع مختلفی دارند، بعضی آدم ها مانند دمپایی هستند، ساده و بی ریا، این نوع آدم ها دوز و کلکی ندارند و صادق هستند و در جامعه مورد اعتماد مردم اند، بعضی دیگر پوتین هستند، جنگی و استوار، این نوع آدم ها را انگار خداوند برای زندگی درشرایط سخت آفریده، همیشه استوار هستند و در برابر فراز و نشیب های زندگی به راحتی سر خم نمی کنند، بعضی از آدم ها نیز کفش های چرمی اصل هستند، محکم و بادوام، این نوع آدم ها، همان هایی هستند که با مشکلات جنگیدند و برای هدفشان تلاش کرده و به موفقیت رسیدند و اینک یادشان در ذهن ما ماندگار است، و اما بهترین نوع آدم ها، آنهایی هستند که مانند کفش های اسپورت اند، همراه همیشگی، این نوع آدم ها همان دویتان حقیقی اند که ریایی در کار ندارند و ما را در هر شرایطی از سخت تا سهل یاری کرده و هیچ وقت پشت ما را رها نمی کنند، اما هر انسانی هم خوب نیست، بعضی آدم ها مانند کفش های ورنی هستند، باتجمل و بی سود، این نوع آدم ها، خود را زیر سایه تجملات پنهان کرده اند و خیلی خود شیفته اند، ولی نه برای خود و نه برای دیگران سودی ندارند، بعضی دیگر کفش های انگشتی هستند، دورو و بی استفاده، این نوع آدم ها، فقط در خوشی های زندگی همراه ما هستند و اگر شرایط کمی سخت شود جا زده و ما را رها می کنند، واما بدترین نوع آدم ها، آنهایی هستند که مانند کفش های چرمی بدل اند، این نوع آدم ها، خود را به جای دوستان حقیقی جا زده و از ما به نفع خود استفاده می کنند و هنگانی که ما به مشکلی بر خورده و از آنها طلب کمک می کنیم، آن روی سکه معلوم شده و تازه می فهمیم، چه اشتباهی کرده ایم که افسار اعتماد خود را به دست آنان سپرده ایم.خوب است بدانید، انسان ها خود انتخاب می کنند کدام نوع کفش باشند.
موضوع دوم: (جوابی دیگر از مای درس)
پیانو و جنگ
متن نوشته :
شب ماه چهارده،آسمان صاف،صدا درگیری امواج دریا و جیرجیرکی که مدام می نالد.انگار که خبری مهم دارد.صدای گوش نوازی که از ایوان خانه ییلاقی مرموز جزیره می آید.دختری تنها پشت پیانو با غمی غریب در چشمانش،قطعه ای ناآشنا را می نوازد.انگشتان لاغر و لرزانش را بر سر پیانو می کشد گویی همه چیز تقصیر اوست. پنجره باز است و دل هراسان دخترک باد را می شوراند.پرده چین خورده اتاق،عروسک خیمه شب بازی می شود و با رقص ناهماهنگش عاجزانه او را همراهی می کند.در خیالش شاید صدای پیانو کهنه اش به آن سوی دریا برود،به آن سوی سنگرها.پیانو زیر دستش،خود درگیر است،درگیر سیاهی و سفیدی ها و درگیر محکومیت به استبداد نت های موسیقی.در آن دور دست ها،در جبهه های جنگ آهنگ کشیدن شمشیر ها بر یکدیگر را می نوازند یا ضرب گلوله ها یی ست در قلب شکسته ی سربازان.اینجا دستانی که بر نواختن اختیار می کنند خشن و زبر است و گاهی خون لعل بر آن ها خشک شده است. اینجا هم آسمان صاف است اما ستاره ها نیستند گویی بوی مسموم جنگ آن ها را رانده است .موسیقی اینجا نتی ندارد و اصلا جنگ هیچ منطقی ندارد.اینجا باید خود را با موسیقی درگیر کنی وگرنه درگیرت می کنند.در همه جا آهنگ زندگی در حال نواختن است.گاهی وقت ها ساز کوک نیست و هلهله به پا می شود.اطراف ساکت که باشد آن را می شنوی مثل وقتی که کبوتر سفید دور هلال ماه می گردد می توانی صدا آواز ماه را بشنوی.
شعر گردانی صفحه 97 نگارش (1)
پاسخ شعر گردانی صفحه 97 نگارش (1)
شعر گردانی صفحه 97 درس
شعر گردانی صفحه 97 درس
1 شعر زیر را بخوانید ، درك و دریافت خود را بنویسید.
مـگر دیـده باشی که در باغ و راغ
بتابد بـه شب، کرمکی چون چـراغ
یکی گفتش، ای کرمک شب فـروز
چـه بودت که بیـرون نیایی به روز
ببیـن کـاتــشی کرمـک خـاکـزاد
جـواب از سـر روشنـایـی چـه داد
که من روز و شب جز به صحرا نیم
ولـی پیـش خـورشیـد پیـدا نیم.
بازگردانی و بازپروری :
مقدمه
گول ظاهر را نخورید. بلکه به عمق آن باید توجه کنید. چیزهایی در دنیا وجود دارد که در ظاهر بسیار حیرت انگیز هستند اما در باطن بسیار ساده و بر عکس چیزهای به ظاهر ساده ایی در دنیا وجود دارد که در باطن بسیار پر رمز و راز هستند.
معنی
تا به حال دیده ایی که در باغ و بیشه در هنگام شب کرمی مانند چراغی بتابد؟ یکی دیگر گفت: ای کرم کوچکی که شب ها نورافشانی می کنی به چه علت در روز و روشنایی بیرون نمی آیی؟کرم که مانند آتشی کوچک روشنایی داشت و از خاک زاده شده بود از سر عقل و درایت این چنین پاسخ داد: که من روز و شب(تمام مدت) در صحرا هستم اما در شب دیده می شوم. زیرا که من در مقابل عظمت خورشید جلوه ایی ندارم.
مفهوم شعر
تصورات ما با آنچه که در واقعیت وجود دارد فرق می کند. ما انسان های حکیم و دانشمند زیادی را می بینیم که از نظر عقلی و هوش و درایت بسیار بالا هستند و زمانی که از میزان عقل و هوش آن ها مطلع می شویم غبطه می خوریم و می گوییم این فرد همه چیز را می داند اما در واقعیت دانسته ها و آگاهی آن ها محدود است به یک مقطع و درجه ایی در حالی که درایت و آگاهی خداوند بسیار زیادتر از آن دانشمند است. دقیقا مانند نور همان کرم شب تاب در مقایسه با نور خورشید که نور کرم شب در مقایسه با خورشید بسیار ناچیز است یا مانند پزشک معالجی که با مداوای بیماری یک شخص بسیار شکرگزار و قدردان او می شویم اما در حقیقت این پزشک در مقایسه با خلقت و معجزه ی خداوند بسیار ناچیز است.در حالی که خداوند همه ی خلقت خود را، سلول به سلول و اتم به اتم با چنان نظم و درایتی در کنار یکدیگر چیده است، تا این چیزی که ما می بینیم شده است.
نتیجه گیری
در ظاهر که به کرم نگاه می کنیم متوجه می شویم که این آفرینش بسیار حیرت انگیز است ولی با کمی دقت متوجه می شویم که این ها همه آفریده ی پروردگار است. ظاهر ماجرا ساده است اما کمی که تفکر کنیم متوجه می شویم انقدر سخت و پیچیده است که حتی فکر و ذهن ما گنجایش آن را ندارد.
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
کارگاه نوشتن صفحه 105 نگارش (1)
پاسخ کارگاه نوشتن صفحه 105 نگارش (1)
کارگاه نوشتن صفحه 105 درس
کارگاه نوشتن صفحه 105 درس
1 نوشته زیر را بخوانید و به روابط بین مفاهیم آن فکر کنید و نموداری برای آن رسم کنید.
»شب، همه جا دامن گسترده بود، سکوتی ابهام آمیز بر دشت حکم فرما بود. بر سقف نیلگون آسمان ستارگانی چند دور از چشم ماه جلوه گر بودند. چند اسب بی شکیب، سکوت دشت را درهم می شکست و سوسوی چند مشعل، پرده سیاه شب را می درید و پیش می رفت. این مشعل ها و اسب ها از آن کاروانیانی بود که از جنب و جوششان می شد فهمید که تازه در این صحرا پیاده شده اند. در برابر بعضی از خیمه ها مردانی کنار هم نشسته، با یکدیگر گرم گفت و گو بودند. می گفتند و می شنیدند. می خندیدند و شادی می کردند. مثل اینکه رشته ای ناگسستنی قلب های همه را به هم پیوند می داد. در درون دیدگانشان صفا و درستی، محبت و برادری و عشق و دوستی موج میزد. گویی آنها در این دنیا زندگی نمی کردند؛ برای اینکه از کینه و حسد و غرور و خودخواهی نشانی نداشتند.پیرمردان محترمانه گوش به حرف جوانان می دادند و جوانان صمیمانه به پیران عشق می ورزیدند. گویی در میان این کاروان کوچک و کاروانیان بزرگ، گرد محبت و عشق پاشیده بودند؛ عشقی که زندگی می ساخت و شادی و نشاط می آفرید و با حیله و دروغ و حسد و خودخواهی، سرسختانه مبارزه میکرد ..پیرمردان به یاد روزهایی افتاده بودند که پیامبر (ص) روی شنهای داغ می نشست و آنان هم به دورش جمع می شدند و همین آیات و کلمات را از زبان او می شنیدند.جوانان با نگاهشان دلِ سیاهی را می کاویدند تا از اعماق تاریکی ها، خاطرات روشن و جانداری که از پدرانشان داشتند به یاد بیاورند. داستان هایی که پدرانشان از پیامبر گفته بودند، از مردی که بیست و سه سال رنج برد، و کوشید تا نفاق و دورویی، کینه و خودپرستی و جنایت و آدمکشی را از میان بردارد و به جای همه اینها نهال یکتاپرستی و حقیقت جویی و صفا و وفا بنشاند.همین یادآوری ها بود که وضع را دگرگون کرد، دیگر در چهره ها آثار نشاط و شادی دیده نمی شد، مثل اینکه دستی بی رحمانه، همه گل های شادی را از مزرعه لب ها چیده و به جای آن، خار غم نشانده بود. نگاه ها دیگر از سینه سیاه دشت، کنده شده، به خیمه ای که در وسط خیمه های دیگر سر برافراشته، خیره شده بود.آیا نیرویی هست که به راه افتد؟ آنجا که خورشید بی دریغ به همه جا نور می پاشد. آنجا که حق حکومت می کند ... و آنجا که انسان ها آزاد زندگی می کنند و راهی بس دشوار در پیش است. کویرهای خشک، دامن گسترده اند؛ گرگان گرسنه، دهان بازکرده اند و سنگلاخ ها به انتظار نشسته اند تا پاهای برهنه پیشروان را در هم شکافند و از راهشان بازدارند، اما در برابر عشقی بزرگ و مقدس، تاب مقاومت ندارند ...اگر آرزوی چنان دیاری در دل خانه کرده، باید از این راه پرخطر گذشت و نمی توان گذشت مگر اینکه عشق خدا به دل و .... »
استخراج مفاهیم و رسم نمودار :
2 موضوعی را انتخاب کنید و با استفاده از روش ناسازی معنایی (تضاد مفاهیم)، یک متن ذهنی بنویسید.
موضوع:
موضوع اول: خنده و گریه
هسته ها : خنده و گریه
خوشه ها : شادی، امید، نشاط، لبخند، زندگی، موفقیت
ناامیدی، غم، افسردگی، اخم، شكست
از قدیم گفته اند آخر خنده گریه است، بعد هر خنده غصه ها یك به یك می آیند و دریچه های قلبم را می زنند.دلم تنگ می شود برای خنده های كودكی، برای ریسه رفتن هایم و برای خوشحالی بی دلیل.خوشحالی هایی كه با چشم بر هم زدنی گذشتند اما دوامشان در ذهنم جاودان است.در میان انبوه دلتنگی هایم لبخند تو را به یاد می آورم ، لبخندی كه در اتاق نیمه تاریك قلبم را باز می كند و می گذارد هوای تازه و روشنی خورشید به آن وارد شود .دوباره دلم گرم می شود به حضورت ، به اینكه هنوز هستی و هنوز هم وقتی دلم لبریز هق هق است، آهنگ نوازشگر خنده هایت زیباترین سمفونی جهان را می نوازد.نگاه محبت آمیز وپرمهرت گرمای وجودم را زیاد می کند .هنوز لبخندت بر جراحت اخم هایم مرهم می گذارد و حال دوباره میان سیلاب اشك هایم خنده ام می گیرد و دستهای نوازشگرت را در ذهنم حس می کنم.
حضورت را حس می کنم اما تو را نمی یابم .عطرت درمشامم و اتاقم پیچیده اما نمی بینمت. راست می گویند مادر ها بو دارند . کاش بوی مادر ها هیچ وقت تمام نمی شد و کاش ...
موضوع دوم: مرگ و زندگی
تصویر ماه کامل بر پیکر اراسته ی اسمان شب تاریکی را سرکوب میکند و با تکبر خاصی در اسمان میدرخشد و دسته دسته ستاره همچون الماس های کوچک به دورش می رقصند باد سرکش به هر جایی سرک میکشد و پرده را عاری از هرگونه تظاهری می رقصاند .صدای گریه ای سکوت نیمه شب را میشکند نوایی که تازگی دارد؛نوایی که صدای لال شب را در حنجره ی اسمان حبس میکند؛تنها اشک هایی که تبسم را بروی لبان لرزان و خشکیده ی مادر ضعیف می آورد همان اشک هایی که طلایه دار لبخند است.چشمان به رنگ شبش را باز میکند و نور ماه در ان مردمک ها همچو ستاره ای گمشده در عمق اقیانوس تاریک میدرخشید با ان چشمان سیاه برای نخستین بار نظاره گر اسمان مهتابی شد در همان لحضه ستاره ای فرخنده با دنباله ی خود پیکر بی پایان اسمان را درید و پس از لحضه ای محو شد .چشم از اسمان برداشت و خیره ی رخ مادر شد عطر او را نفس کشید و حفظش کرد و به او خو گرفت انگار پرده ی حریری پاک روحش را به نفس های مادر دوخت.مادر لحضه ای خیره شد در او و با شعف و سرور بوسه ای بر پیشانی لطیفش کاشت.تکه ای از گلیم منفوری به دور نوزاد زیبا کشید و کنار خود خواباند.درد به روحش چنگ میزد و سعی در تسلیم شدنش داشت اما مادر تقلا میکرد که چند لحضه ی دیگر کنار فرزندش باشد و او را در اغوش گیرد .نگاهی به اطراف کرد به ان اتاقک نگریست که تنهایی همچون عکس های یادگاری قاب دیوار شده بودند؛صدای زوزه ی گرگی زخمی زینت ان هیاهوی لال شد؛گرگ اهنگ درد را میخواند و قطره قطره اشک از چشمان مادر سقوط میکرد. ارام ارام انگار میخواست نوای سفر دائمی را بخواند جگر گوشه ی زیبای خود را به خدا سپارد شمعدانی های لب پنجره را به باران و خود را به دست فراموشی.پلک های خسته را برهم گذاشت و قلبش از حرکت ایستاد.این چنین دفتر نانوشته ی سرنوشت کسی باز شد و کتاب کامل زندگی کس دیگری بسته و این تضاد در مرگ و زندگی تلخ ترین پارادوکس این گیتی بی رحم شد .
موضوع سوم: ماه و سایه
ستاره ای از مرز قلمرو بی رحم سایه ها می گذرد.
از پشت پرده توری ابرها سرک می کشد برای دیدن خورشید.
ورود غیرقانونی برای موجودات شب به دنیا روز.
گرد طلایی خورشید که سراسر گیتی را مزین کرده،تحسین می کند.
با نگاه کنجکاوانه اش پرکشیدن کبوتران بی بند از قید و شرط را دنبال می کند.
بوی نداشته گرما را نفس می کشد و این اخرین دیداری بود که هرگز کسی نفهمید بار دیگر نخواهد بود.
با بغضی سنگین خورشید را ترک می کند و در دل امید دیدار دوباره را زنده نگه می دارد.
دور از چشم همه به سایه ها برمیگردد ...
شب که شد و لالی صدا آسمان گوش همه را کر کرد،ماه آرزویی می شود برای دل هایی هراسیده از بوی مسموم سایه ها.
ستاره های رقصان پشت ماه را خالی نمی گذارند
ستاره ی ما،ماهی را استعاره ای از خورشید می داند همراهی می کند.
باد آواره تر از هر زمانی به هر سو سرک می کشد.
زوزه بچه گرگ تنها،داستان تراژدیک شب را کامل می کند.
ماه به سایه ای که شب نامیده می شود،زل می زند؛
سرد،ترسناک و با بوی مرگ و از تنهایی رنگ باخته است.
پرده های غلیظ مه نگهبان شب هستند و حقیقت تلخ تاریکی را می پوشانند.
تضاد لکه ای سفید بر سیاهی بی پایان مَثَل ماه در شب است.
تضادی منحصر به فرد که جمعی را می سازند،غیر قابل انکار.
برای یک عاشق شب،فرصتی ست برای به هم بافتن خیالاتش به سوی سرزمین رؤیاها.
برای شب بوهای کوچه باغ پشتی نمایشی است برای برتری.
به رخ کشیدن قدرت آلفای گله گرگینه هاو دلیلی است برای قدردان بودن از خورشید.
برای یک شاعر شب،دیدن چشمانی ست که به یادشان دیوان ها شعر سروده است.
ماه کورسوی امیدی در میان خرابه های تاریکی
هر چند ناچیز، ابهت و هیبت شب را می شکاند.
قاصدک ارزویی می شود و به جور باد برآورده.
سایه همیشه دوام نمی آورد اما وقتی پرنیان روح ستاره ی ما را درید و به ژرفای تاریکی کشید، او در حسرت دیدار مام روشنایی و شمیم گرما ماند و قلب عاشقش از درخشیدن دست کشید و به خواب ابدی فرو رفت.دل کسی که ستاره را از آن خود می دانست،نا امید کرد.
گام به گام کتاب های پایه (1)
گام به گام جامع کتاب فارسی (1)
گام به گام جامع کتاب نگارش (1)
گام به گام جامع کتاب زبان انگلیسی (1)
گام به گام جامع کتاب کتاب کار انگلیسی (1)
گام به گام جامع کتاب آمادگی دفاعی دهم
گام به گام جامع کتاب جغرافیای ایران دهم
گام به گام جامع کتاب تفکر و سواد رسانه ای دهم
گام به گام جامع کتاب کارگاه کارآفرینی و تولید
حکایت نگاری صفحه 110 نگارش (1)
پاسخ حکایت نگاری صفحه 110 نگارش (1)
حکایت نگاری صفحه 110 درس
حکایت نگاری صفحه 110 درس
1 حکایت زیر را بخوانید و آن را به زبان ساده بازنویسی کنید.
چون یونس، علیه السلام، از شکم ماهی نجات یافت؛ متفّکر بود و کمتر سخن می گفت. یکی از موجب سکوت و سبب خاموشی پرسید.
گفت: سخن، مرا در حبس شکم ماهی انداخت تا وجودم در آتشِ وحشت، شمع وار بگداخت.
خاموشی با سلامت، بِه از گفتن با ملامت.
بازنویسی: در زمان های قدیم حضرت یونس که از شکم ماهی(نهنگ) نجات یافت بسیار متفکر بود و دائم در فکر فرو می رفت و کمتر سخن می گفت. یکی از مردم علت و سبب سکوت و کم حرفی حضرت یونس را پرسید. حضرت گفت: سخن موجب شد که من در شکم ماهی افتادم و آن زمانی که در شکم ماهی بودم از ترس و وحشت هم چون آتشی سوزان وجودم در حال سوختن بود و هم چون شمع ذره ذره در حال گداخته شدن و آب شدن بودم. بنابراین خاموشی و سکوت با سلامتی و تندرستی بهتر است از پرحرفی و سخن گفتن با پشیمانی.از این حکایت این گونه نتیجه گیری می کنیم که هر چه انسان قبل از سخن گفتن تفکر کرد و یا کمتر سخن بگوید کمتر مورد خشم و عذاب و بازجویی قرار می گیرد. زیرا با کمتر سخن گفتن بار گناهان انسان کمتر می شود و در نهایت پشیمانی و ندامت از گفتن سخنان بدون فکر و بدون ریشه کمتر خواهد بود و انسان با آرامش فکری و سلامت جانی بیشتری به زندگی خود تا لحظه ی مرگ و بعد از مرگ ادامه می دهد.
کارگاه نوشتن صفحه 117 نگارش (1)
پاسخ کارگاه نوشتن صفحه 117 نگارش (1)
کارگاه نوشتن صفحه 117 درس
کارگاه نوشتن صفحه 117 درس
1 نوشته زیر را بخوانید و عناصر آن را مشخص کنید
در یكی از افسانه ها آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست... چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.
یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد، مسیر خانه اش را می پیمود، نصف آب کوزه می ریخت.
مرد، دو سال تمام همین کار را میکرد. کوزه سالم و نو، مغرور بود که وظیفه ای را که برای آن خلق شده، به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده، شرمنده بود که فقط می تواند نصف وظیفه اش را انجام دهد.
هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزۀ پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد، تصمیم گرفت با او حرف بزند: « از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای، فقط از نصف حجم من سود برده ای...فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند، فرو نشانده ای».
مرد خندید و گفت: « وقتی برمی گردیم، با دقت به مسیر نگاه کن.» موقع برگشت، کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده...سمت خودش... گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.
مرد گفت: «می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم.
این طرف جاده، بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی، چطور می توانستی این کار را بکنی؟
2 نوشته ای داستان گونه بنویسید؛ پیش از نوشتن، عناصر آن را مشخص کنید.
مثال اول:
شخصیت ها و عناصر داستان:
متن داستان:
آفتی عجیب و ناشناخته به جان ذرتهای دهکده پارمیدا افتاده بود و محصولات تعداد زیادی از کشاورزان را از بین برده بود. پارمیدا شاگردان مدرسه را فراخواند و گفت: «دوست کشاورزی دارم در یکی از روستاهای دوردست که حتما روش دفع این آفت را میداند. میخواستم یکی از شما را انتخاب کنم و همراه با نمونه محصولات آفتزده نزد او بفرستم تا روش پیشنهادی او برای درست کردن سم و دفع آفت از مزارع ذرت را یاد بگیرد. چه کسی پیشقدم میشود؟»
یکی از شاگردان پارمیدا که حافظهای بسیار قوی داشت و در جمع شاگردان به زیرکی و زرنگی معروف بود قدم پیش گذاشت و گفت: «من آنقدر دانش و اطلاعات دارم که به محض اینکه دوست شما اصول درست کردن سم را یاد بدهد سریع یاد میگیرم. من میروم!»
پارمیدا با تبسم موافقت کرد و گفت: «اجازه بده یکی از شاگردان معمولی و تازهکار را هم همراه تو بفرستم تا تنها نباشی. فقط چون این شاگرد خیلی ساده است از زرنگی و هشیاریات علیه او استفاده نکن!»
همه به این جمله خندیدند و آن دو نفر صبح روز بعد راهی دهکده دوردست شدند. چند هفته بعد آنها برگشتند و همه با شوق و علاقه منتظر بودند تا روش دفع آفت را از زبان آنها بشنوند. شاگرد زرنگ با غرور گفت: «چند ماده ساده را اگر با هم مخلوط کنیم میتوانیم ضد آفت را بسازیم و در عرض یک هفته مرض را از محصولات ذرت دور سازیم. اصلا نیازی به این مسافرت نبود.»
او به سرعت مواد مورد نظر خودش را مخلوط کرد و روی بعضی از مزارع آفتزده پاشید. اما بعد از دو هفته هیچ تغییری حاصل نشد و اوضاع از قبل هم بدتر شد.
پارمیدا شاگرد ساده و معمولی را احضار کرد و از او خواست هر چه را یاد گرفته برای بقیه نقل کند. آن شاگرد با جزییاتی وصفناپذیر تکتک مراحل را از تمیز کردن ظروف سم تا میزان دقیق مواد ترکیبی و نحوه استفاده از سم و آب ندادن مزارع قبل از سمپاشی به مدت مشخص و سپس مخلوط کردن آب و سم با هم و استفاده از آن را توضیح داد. وقتی طبق دستورات شاگرد معمولی سم ساخته و استفاده شد بلافاصله در عرض کمترین مدت قابل تصور آفتها از مزارع محو شدند و همه چیز درست شد.
شاگردان با تعجب نزد پارمیدا رفتند و از او پرسیدند: «آن شاگرد زرنگ اطلاعات بسیار زیادی داشت و هوش و حافظه او در بین جمع بینظیر بود. در حالی که این همراه دوم یک شاگرد معمولی است. چگونه آن فرد زرنگ نتوانست جزییات دقیق را به خاطر بسپارد و یاد بگیرد و این شاگرد معمولی توانست به این خوبی همه چیز را یاد بگیرد.»
پارمیدا پاسخ داد: «آن شاگرد زرنگ و باهوش فریب هوش و زرنگی خودش را خورد و به همین خاطر موقع یاد گرفتن درسها از استاد، حواسش به خودش و غرور خودش و دانش خودش بود. برای همین دانش او تبدیل به پردهای شد بین او و درسی که میگرفت.»
مثال دوم:
شخصیت ها و عناصر داستان:
متن داستان:
مادربزرگ که دیگر سویی در چشم هایش نمانده بود. صبح یک روز بهاری عزم خود را جزم کرد و با هر زحمتی که بود در من چشم پزشکی حاضر شد. حدود نیم ساعت در مطب به انتظار فرا رسیدن نوبت معابنه نشسته بود و تمام این مدت به این فکر می کرد که هزینه درمان چشم هایش را چگونه و از کجا فراهم کند. حقوق بازنشستگی همسر خدابیامرزش که صرف امرار معاش روزانه می شد و پس اندازی نداشت.
با همین خیال ها درگیر بود که نوبت من فرا رسید. مادربزرگ وقتی از چشم پزشکی بیرون آمد بسیار شاد و مسرور بود و با چشم هایش صحبت می کرد که: ای چشم های مهربان من، خدا را شکر که آب سیاه یا مرض دیگری ندارید. اگر پیش از این دچار چنین مرضی می شدید حتما مرا خوشبخت و ثروتمند می ساختید. خب عیبی ندارد. حالا هم به موقع به فریادم رسیده اید.
چند روز پیش مادربزرگ چشم هایش را عمل کرد و حالا رو به بهبود است. اما بشنوید از وقتی که پزشک هزينه معالجه چشمان مادر بزرگ را طلب کرد. مادربزرگ چند اسکناس به او داد و گفت: خدا عمرت دهد! بقیه اش هم آن مروارید هایی که از چشم هاییم درآوردی!
معلوم شد که ناراحتی چشمان مادربزرگ «آب مروارید» بوده است.
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه (1)- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه (1)
- گام به گام تمامی دروس پایه (1)
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه (1)
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه (1)
- فلش کارت های آماده دروس پایه (1)
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه (1)
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه (1)
مثل نویسی صفحه 122 نگارش (1)
پاسخ مثل نویسی صفحه 122 نگارش (1)
مثل نویسی صفحه 122 درس
مثل نویسی صفحه 122 درس
مثل های زیر را بخوانید، سپس یکی را انتخاب کنید و آن را گسترش دهید.
الف با ماه نشینی، ماه شوی، با دیگ نشینی، سیاه شوی.
۱- همنشین خوب مانند ماه است که وجود هم نشین خود را همچون ماه، تابان و روشن می کند و همنشین بد همچون دیگی است که هم نشین خود را مانند خودش سیاه می کند.
۲- همنشین خوب انسان را ارزشمند می کند و هم نشین بد از ارزش انسان می کاهد.
۳- در تأثیر همنشینی گویند، یعنی در اثر همنشینی با بدان، بد می شوی و با نیکان نیک.
ب تهی پای رفتن، بِه از کفش تنگ.
1- یعنی راه رفتن با پای برهنه و بی کفشی بهتر از پوشیدن کفشی که به اندازه پا نباشد و کوچک باشد و پوشندن آن زحمت دارد.
2- تنها نشینی بهتر از نشستن با انسان های نادان و نا اهل است.
پ جایی که نمک خوردی، نمکدان مشکن.
۱- در جایی به کار می رود که کسی قدر زحمات دیگران را نداند و در حق آن ها ناسپاسی کند.
۲- در نکوهش خیانت به افرادی که در حق آدم خوبی کرده اند.
۳- یعنی اگر کسی به تو لطفی کرد آن را نادیده نگیر.
۴- خوبی های دیگران در حق خود را فراموش نکن چرا که خداوند افراد ناسپاس را دوست ندارد.
ج فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه.
۱- هیچگاه از ظاهر افراد نمیتوان کسی را قضاوت کرد.
۲- زمانی از این ضرب المثل استفاده می شود که کسی جثه و اندام کوچک داشته و در عوض بسیار زبر و زرنگ و باهوش باشد.
د شاهنامه، آخرش خوشه.
۱- باید منتظر نتیجه شد و آخر کار را دید و به پیروزی های موقتی امیدوار نبود.
۲- عاقلان به هر کس که دست به کار نابخردانه ای بزند و اصرار بر ادامه آن داشته باشد می گویند: «شاهنامه آخرش خوش است.»
3- رویدادی که دارای پایان خوبی باشد، خوشایند است حتی اگر در مسیر آن برخی از کارها به اشتباه انجام شده باشد.
بازآفرینی مثل
مرد رفتگر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع شام با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند. او بیشتر وقت ها دیر به خانه می رسید و فرزندانش شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند.
هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط خانه بود میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست. تنها هم سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفتگر، خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می کرد و همین بود که آرزوی او هنوز دست نیافتنی می نمود.
یک شب شانس آورد و یکی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیک خانه شان رساند، او با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید. وقتی پدر سر سفره نشست فرزندان هر یک به بهانه ای با پدر شام نخوردند.
دلش بدجوری شکست وقتی نیمه شب با صدای غذا خوردن یواشکی بچه ها از خواب بیدار شد و گفتگوی آنها را از آشپزخانه شنید:
چقدر امشب گشنگی کشیدیم! بدشانسی بابا زود اومد خونه. با اون دستاش که از صبح تا شب توی آشغال های مردمه. آدم حالش بهم میخوره باهاش غذا بخوره.
آری این حکایت فرزندان ناسپاسی است که نمک می خورند و نمکدان می شکنند…