درسنامه کامل فارسی هفتم فصل 10 کلاس ادبیات، مرواریدی در صدف، زندگی حسابی، فرزند صالح انقلاب
تعداد بازدید : 3.77Mخلاصه نکات فارسی هفتم فصل 10 کلاس ادبیات، مرواریدی در صدف، زندگی حسابی، فرزند صالح انقلاب - درسنامه شب امتحان فارسی هفتم فصل 10 کلاس ادبیات، مرواریدی در صدف، زندگی حسابی، فرزند صالح انقلاب - جزوه شب امتحان فارسی هفتم نوبت اول فصل 10 کلاس ادبیات، مرواریدی در صدف، زندگی حسابی، فرزند صالح انقلاب
متن درس «کلاس ادبیات، مرواریدی در صدف، زندگی حسابی، فرزند صالح انقلاب» و نکات دستوری و آرایه های ادبی
متن درس «کلاس ادبیات، مرواریدی در صدف، زندگی حسابی، فرزند صالح انقلاب» و نکات دستوری و آرایه های ادبی:
درس دهم
کلاس ادبیات
- کتاب: نیما
- نویسنده: محمّدحسن حسینی
کلاس ساکت ساکت است. معلّم ادبیات، نظام وفا، مشغول خواندن یک شعر فرانسوی است. نیما با کنجکاوی به دهان معلّم چشم دوخته و با تمام وجود در جاذبههای شعر غرق شده است. معلّم، خواندن را تمام میکند و با قدمهای شمرده پشت میزش میرود و مینشیند. دوست دارد تأثیر شعر را بر شاگردانش ببیند. با دقّت همهٔ کلاس را از نظر میگذراند و ناگهان نگاهش روی چهرهٔ نیما میماند. برقی در عمق چشمهای این نوجوان شهرستانی وجود دارد که همیشه او را به خود جذب میکند امّا این بار آن برق بیشتر به چشم میآید.
- خوب علی جان! مثل اینکه حرفی برای گفتن داری؟
نیما ناگهان به خود میآید. هنوز گیج و غرق زیبایی شعر است. با دستپاچگی میگوید: «ها؟ بله! زیبا بود؛ گمان کنم شاعر آن ویکتور هوگو باشد!»
- آفرین بر تو پسر باهوش! از کجا فهمیدی؟
نیما با غرور ادامه میدهد: «قبلاً آن را خودم ترجمه کردهام».
- خوب، که این طور! به هر حال ما همه مشتاقیم ترجمهٔ تو را بشنویم.
نیما بر میخیزد و با دستهایی لرزان کاغذی را پیش رویش میگشاید و شروع به خواندن میکند. لرزشی در صدای او احساس میشود ولی کمکم جای خود را به حرارت و شور و نشاط میدهد. نیما نوشتهاش را میخواند و مینشیند.
- آفرین، آفرین، خیلی خوب بود، آقای علی اسفندیاری!
نیما از خجالت سرخ شده است و سر به زیر دارد. کلاس که تمام میشود، معلّم صدایش میزند.
- علی جان تو بمان.
معلّم کتابی را از کیفش در میآورد و میگوید: «بگیر؛ این کتاب را با دقّت بخوان. راستی، شعر فارسی چطور؟ هیچ مطالعه میکنی؟»
نیما جواب میدهد: «بله، از نظامی زیاد میخوانم».
معلّم با همان لحن گرمش ادامه میدهد: «خیلی عالی است، نظامی در آرایش صحنههای شعرش استاد بینظیری است. شنیدهام خودت هم شعر میگویی. یادت باشد از شعرهایت حتماً برایم بیاوری. دلم میخواهد سرت را بالا بگیری و با صدای بلند، برایم شعر بخوانی».
نیما پس از اندکی درنگ، چنین خواند:
نام بعضی نفرات
رزقِ روحم شده است.
وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جرئتم میبخشد
روشنم میدارد.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
جاذبه |
گیرایی |
تأثير |
اثر گذاشتن بر چیزی |
برق |
جذابیت و درخشش |
دستپاچگی |
آشفته بودن، اضطراب |
مشتاق |
علاقه مند |
حرارت |
گرما |
لحن گرم |
صدای دلنشین |
آرایش |
زینت دادن |
رزق روحم |
خوراک روح و جان |
رزق |
غذا، خوراک و روزی |
غرور |
(در اینجا به معنی) اعتماد به نفس |
||
برمی خیزد |
بلند می شود، می ایستد |
||
بی نظیر |
بی عیب و نقص، بی مانند، بی همتا |
نکات دستوری و آرایه های ادبی:
«کلاس» در جملۀ «کلاس ساکت بود» ß مجاز از دانش آموزان کلاس
کلاس ساکت است ß جان بخشی
چشم دوختن ß کنایه از نگاه کردن
به خود می آید ß کنایه از اینکه حواسش جمع می شود
دست های لرزان ß کنایه از اضطراب و دلهره
سر به زیر دارد ß کنایه از تواضع و ادب و خجالت
لحن گرم ß حس آمیزی
دلم می خواهد سرت را بالا بگیری ß کنایه از اینکه خجالت نکشی
مرواریدی در صدف
- کتاب: پروین اعتصامی
- نویسنده: مهناز بهمن
پروین از کودکی کوشا و اهل تفکّر بود. در یازده سالگی با اشعار فردوسی، نظامی، مولوی و ناصرخسرو آشنا شد. این کودک آرام و با استعداد، با راهنمایی و کمک پدرش، سرودن شعر را آغاز کرد. پدر از پروین، همچون مرواریدی در صدف، با دقّت مراقبت میکرد.
پدر، گاهی قطعههایی زیبا از شعرهای عربی، ترکی، فرانسوی و انگلیسی را ترجمه میکرد و پروین را تشویق میکرد تا آنها را به صورت شعر درآورد. گاهی شعری از شاعران قدیم ایران به او میداد تا قافیههایش را تغییر بدهد و در سرودن شعر تجربه بیندوزد.
پروین اعتصامی اوّلین شعرهایش را در هفت یا هشت سالگی سروده است. بعضی از این شعرها به اندازهای زیبا، جالب و پر معنا هستند که خواننده را به شگفتی وا میدارند. برخی از زیباترین شعرهایش را در نوجوانی و در یازده تا چهارده سالگی سروده است. شعر «ای مرغک» او در دوازده سالگی سروده شده است.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کوشا |
تلاشگر، ساعی |
مراقبت |
نگهداری، مواظبت |
تجربه بیندوزد |
تجربه کسب کند |
شگفتی |
تعجب، عجیب بودن |
به شگفتی وا می دارد |
سبب تعجب می شوند |
برخی |
بعضی |
نکات دستوری و آرایه های ادبی:
مرواریدی در صدف:
- مروارید ß استعاره از پروین اعتصامی
- صدف ß استعاره از پدر پروین
همچون مرواریدی در صدف:تشبيه
- نوع قالب شعری: قطعه
- کتاب: دیوان اشعار
- شاعر: پروین اعتصامی
ای مرغک خُرد ز آشیانه پرواز کن و پريدن آموز
ای پرندۀ کوچک از لانه ات پرواز کن تا پرواز را ياد بگیری.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مرغک |
پرنده ی کوچک |
خرد |
کوچک |
آشیانه |
لانه، خانه ی حیوانات |
آموز |
بیاموز |
نکات دستوری و آرایه های ادبی:
ای مرغک ß جان بخشی
مرغک، آشیانه، پرواز، پریدن ß تناسب (مراعات نظیر)
مرغک ß منادا
مرغک ß «ک» تحقیر
آشیانه ß متمم
« پریدن» در «پریدن آموز» ß مفعول
تا کِی حرکات کودکانه؟ در باغ و چمن چمیدن آموز
تا چه زمانی می خواهی رفتار کودکانه داشته باشی؛ وقت آن رسیده تا با ناز و غرور در باغ و چمنزار راه بروی.
واژه |
معنی واژه |
حركات |
جمع حرکت |
چمیدن |
نرم و آهسته و با ناز راه رفتن |
رام تو نمی شود زمانه رام از چه شدی؟ رمیدن آموز
روزگار مطیع تو نمی شود پس تو هم از روزگار اطاعت نکن و تلاش کن راه فرار کردن را ياد بگیری. (راه بر طرف کردن مشکلات زندگی را ياد بگیر)
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
رام |
مطیع و فرمانبردار |
زمانه |
روزگار |
رمیدن |
فرار، گریختن |
مَنديش که دام هست يا نه بر مردم چشم ديدن آموز
به مشکلات زندگی فکر نکن و سعی کن سختی ها را به روشی درست از پیش رو برداری.
واژه |
معنی واژه |
مردم چشم |
مردمک چشم |
مَندیش |
نیندیش، اندیشه مکن، فکر نکن |
نکات دستوری و آرایه های ادبی:
دام ß استعاره از مشکلات و گرفتاری ها
شو روز به فکر آب و دانه هنگام شب آرمیدن آموز
روزها را به دنبال آب و غذا باش و شب ها را استراحت کن.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شو |
برو |
آرمیدن |
آسودگی، استراحت |
نکات دستوری و آرایه های ادبی:
آب و دانه ß استعاره از رزق و روزی
آب و دانه ß مراعات نظیر
روز و شب ß متضاد
پروین و سرودههایش آنقدر شگفتانگیز بودند که بزرگترین شاعران روزگار، او را تحسین و تشویق میکردند. محمّدحسین شهریار، شاعر بزرگ روزگار ما، هنگامی که سرودههای دورهٔ نوجوانی پروین را میخواند، میگفت:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شگفت انگیز |
تعجب آور |
تحسين |
آفرین گفتن |
به راستی که یکی از نوابغ ادب است میان شاعرهها تاکنون نظیرش نیست
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شاعرہ |
زن شاعر |
نظير |
مانند |
نوابغ |
جمع نابغه، تیزهوشان |
نکات دستوری و آرایه های ادبی:
ریاضی، جغرافیا، علوم ß مراعات نظیر
شنیدن و خواندن ß مراعات نظیر
زندگی حسابی
دکتر محمود حسابی دوران کودکی را با سختی و فقر گذرانده بود، به طوری که یادآوری خاطرات آن روزها ناراحتش میکرد ولی همواره میگفت: «مهم این است که در مقابل سختیها تسلیم نشد. اگر انسان در برابر دشواریها بایستد، بر آنها چیره میشود، البتّه باید صبر و طاقت را از دست نداد و هیچگاه ناسپاسی نکرد.»
پروفسور حسابی، هر وقت از خواندن و پژوهش فراغت مییافت، به باغبانی میپرداخت و در زمان مناسب از بیل زدن باغچه و یا خالی کردن آب حوض خانهاش هم پروایی نداشت.
استاد حسابی، خود حافظ قرآن بود و فرزندانش را از کودکی به یادگیری و انجام واجبات دینی تشویق میکرد. حتّی آنان را به تلاوت آیات به شیوهٔ صحیح و درک کامل معانی آنها وا میداشت و علاوه بر دانش اندوزی، به یادگیری امور فنّی مانند بنّایی، جوشکاری و نجّاری فرا میخواند و خود نیز برای ساخت برخی از قطعات صنعتی، تا پاسی از شب کار میکرد. او حدود هشت ماه هر روز به یک تراشکاری میرفت و برای ناهار به یک بیسکویت راضی میشد تا بتواند قطعات مورد نظر را بسازد و کشور را از واردات بینیاز کند. او راه شکوفایی و استقلال کشور را در تلاش و کوشش افراد جامعه میدانست و با علم بدون عمل، مخالف بود.
دکتر حسابی به زبان و فرهنگ و ادب فارسی نیز عشق میورزید و آثار بیشتر بزرگان شعر و ادب را با دقّت مطالعه میکرد. دیوان حافظ را به خوبی میخواند و از آن لذّت میبرد و معتقد بود که یک ایرانی نباید غزل حافظ را غلط بخواند و یا نادرست بفهمد.
دلبستگی استاد به شعر و ادب تا اندازهای بود که سر در خانهاش را به این بیت سعدی آراسته بود که امروز نوازشگر دیدگان رهگذران و مشتاقان آن استاد است:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
فقر |
نداری |
خاطرات |
جمع خاطره |
چیره |
پیروز، غالب، مسلط |
طاقت |
توانایی، قدرت |
ناسپاسی |
قدرنشناسی |
پروفسور |
دانشمند |
فراغت |
آسایش، آسودگی |
تلاوت |
قرآن خواندن |
آیات |
جمع آیه |
درک |
فهمیدن |
معانی |
جمع معنی |
وا می داشت |
ترغیب می کرد |
امور فنی |
کارهای فنی |
قطعات |
جمع قطعه |
پاسی |
بخشی از زمان |
پاسی از شب |
دیروقت |
شکوفایی |
رشد |
عشق می ورزید |
علاقه داشت |
معتقد بود |
باور داشت |
دیدگان رهگذران |
چشمان عابران |
پروا |
ترس، هراس، بیم |
||
واجبات |
جمع واجب، بایدهای دینی |
||
فنی |
مربوط به فن و تخصص |
||
واردات |
وارد کردن کالا از خارج کشور |
||
استقلال |
اتکاء به خود، مستقل بودن |
||
آراسته بود |
زینت داده بود، زیبا ساخته بود |
||
نوازشگر |
در اینجا به معنی آرامش بخش |
نکات دستوری و آرایه های ادبی:
در برابر دشواری ها بایستد ß کنایه از مقاومت و تحمل کردن
پروایی نداشت ß کنایه از اینکه ترسی نداشت، خجالت نمی کشید
دلبستگی ß کنایه از علاقه و محبت داشتن بیت سعدی
«به جان زندهدلان، سعدیا، که ملک وجود نیرزد آنکه دلی را ز خود بیازاری»
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مشتاقان |
علاقه مندان |
وجود |
هستی، جهان هستی |
نیرزد |
نمی ارزد، ارزش ندارد |
بیازاری |
آزار بدهی |
زنده دلان |
انسان های عاشق و آگاه |
||
ملک |
بزرگی، پادشاهی، عظمت کشور |
نکات دستوری و آرایه های ادبی:
واج آرایی ß حرف «ز»
فرزند صالح انقلاب
سعید، هنوز سالهای دبستان را پشت سر نگذاشته بود که با شور و علاقه، مطالعهٔ کتابهای مختلف را شروع کرد. ساعتها مینشست و تا کتابی را به پایان نمیرساند، رها نمیکرد.
در دورهٔ دبیرستان، نمایشنامهٔ «ابوذر» را همراه با دوستانش اجرا کرد. او به پیامبر (ص) و یارانش عشق میورزید و میکوشید؛ این شخصیتها را به هم سنّ و سالهایش بشناساند.
هجده ساله بود که معلّم هنرستان شد و به دانشآموزانش که شانزده یا هفده ساله بودند، درس میداد. همه او را استاد جوان میخواندند. او و شاگردانش تقریباً هم سنّ و سال بودند!
جان و دل سعید با صدای دلنواز قرآن، آشنا بود. در خلوت، قرآن زمزمه میکرد و بسیاری از آیات را به حافظه سپرده بود. اگر با او همسفر میشدی در طول راه، تلاوت زیبای قرآن او را میشنیدی. ورزش میکرد و به فوتبال علاقهمند بود. همیشه دوست داشت ایران را در همهٔ مسابقات پیروز و سربلند ببیند.
شاگردانش میگویند: «به دو چیز علاقهمند بود، قرائت قرآن و مشاعره. وقتی دیگران در مشاعره میماندند، سعید ادامه میداد. ذهن او لبریز سرودههای زیبا بود».
سالها در جبههها، دلیرانه شرکت کرد. به رزمندگان روحیه داد و با همهٔ توان از اسلام و ایران دفاع کرد و از آن پس به عنوان پژوهشگری نوآور و علمی، افتخار آفرین شد.
دکتر سعید کاظمی آشتیانی، دانشمند بزرگ روزگار ما، در دیماه 1384 چشم از جهان فروبست. مقام معظّم رهبری، حضرت آیت الله خامنهای، در وصف این پژوهشگر فداکار نوشتند: «شهید سعدی کاظمی آشتیانی در زمینهٔ سلولهای بنیادی پیش آهنگ بودند. وی یکی از فرزندان صالح انقلاب و از رویشهای مبارکی بود که آیندهٔ درخشان علمی را در کشور خود، نوید میدهند».
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شور |
علاقه، هیجان |
مختلف |
گوناگون |
می کوشید |
تلاش می کرد |
صدای دلنواز |
صدای زیبا |
تقریباً |
حدوداً |
خلوت |
تنهایی |
زمزمه می کرد |
آرام می خواند |
به حافظه سپرده بود |
حفظ کرده بود |
مشاعرہ |
مسابقه ی شعر خوانی |
لبریز |
پر، انباشته |
جبهه |
جلوترین محل جنگ |
دلیرانه |
با شجاعت |
روحیه داد |
انرژی بخشید |
معظم |
بزرگوار |
صالح |
نیکوکار، درستکار |
رویش |
آنچه روییده |
درخشان |
روشن و نورانی |
نوید |
مژده، خبر خوش |
پژوهشگر |
تحقیق کننده، جست و جو گر |
نکات دستوری و آرایه های ادبی:
پشت سر نگذاشته بود ß کنایه از اینکه سپری نکرده بود
ذهن او لبریز از سرودها بود ß کنایه از اینکه بسیار حفظ بود
چشم از جهان فرو بست ß کنایه از فوت کرد، مُرد
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه هفتم- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه هفتم
- گام به گام تمامی دروس پایه هفتم
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه هفتم
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه هفتم
- فلش کارت های آماده دروس پایه هفتم
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه هفتم
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه هفتم
شعر «شعرخوانی: گِل و گُل» و معنی شعر
شعر «شعرخوانی: گِل و گُل» و معنی شعر:
شعرخوانی
گِل و گُل
- نوع قالب شعری: مُسمَّط
- شاعر: ملک الشّعرای بهار
شبی در محفلی با آه و سوزی شنیدستم که پیر پاره دوزی
چنین می گفت با سوز و گُدازی گِلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
شبی در یک مجلسی، شنیدم که شخص پیری که شغلش پینه دوزی بود، (آن پیر پینه دوز) غمگینانه با آه و گریه گفت: روزی در حمام بودم که دوستی یک گِل سر خوشبویی را به دستم داد.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
محفل |
مجلس |
شنیدستم |
شنیده ام |
سوز و گداز |
آه و ناله جانسوز |
محبوب |
دوست، یار |
پاره دوز |
پینه دوز، کسی که لباس های پاره را می دوزد |
||
گِل حمام |
گِل خاصی برای شست و شوی موهای سر که در قدیم بجای شامپو استفاده میشد |
نکات دستوری و آرایه ادبی:
شنیدستم ß گذشته ( در قدیم بعضی از فعل های گذشته که به آن ماضی نقلی می گویند همراه فعل «است» می آمدند؛ شنیده ام)
گرفتم آن گِل و کردم خمیری خمیری نرم نیکو چون حریری
معطر بود و خوب و دلپذیری بدو گفتم که مُشکی یا عبیری؟
که از بوی دلاویز تو مستم
آن گِل را ورز دادم و خمیرش کردم. خیلی نرم و لطیف بود؛ درست مانند پارچه ی حریر. آن گِل، خوشبو بود و دلنشین. به گِل گفتم تو گِلی یا عطر؟ چرا که از بوی خوش تو مست شده ام.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
نیکو |
خوب، زیبا |
دلاویز |
دلپذیر، مرغوب، خوشبو |
حریر |
پارچه یا پیراهن ابریشمی |
||
مُشک |
ماده ای معطر و خوشبو |
||
عبیر |
مخلوطی از گیاهان خوشبو مانند مشک، صندل، زعفران و گلاب |
نکات دستوری و آرایه ادبی:
مست ß کنایه از مدهوش و سردماغ و سرحال شدن
تعداد جمله بیت اول ß 3
تعداد جمله بیت دوم ß 4
نیکو چون حریری ß تشبیه
معطر، خوب، دلپذیر، مُشک، عبیر ß مراعات نظیر
همه گِل های عالم آزمودم ندیدم چون تو و عبرت نمودم
چو گِل بشنید این گفت و شنودم بگفتا: من گِلی ناچیز بودم
و لیکن مدتی با گُل نشستم
من همه گِل های دنیا را امتحان کرده ام اما هیچ کدام مثل تو خوشبو نبودند هر چقدر که ارزیابی کردم و با دیگر گِل ها تو را سنجیدم و مقایسه کردم. وقت گِل این حرف های من راشنید، گفت: من در ابتدا گِل بد بو و خوار و ذلیلی بودم اما مدتی در کنار گُل خوشبو نشستم.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
عالم |
دنیا |
آزمودم |
آزمایش کردم |
عبرت نمودن |
ارزیابی کردن، سنجیدن |
ناچیز |
بی ارزش و مقدار |
نکات دستوری و آرایه ادبی:
عالم ß کنایه از همه جاهای دیگر
نشستن ß کنایه از در ارتباط قرار گرفتن، نشست و برخاست کردن، رفت و آمد کردن
صحبت کردن گِل ß آرایه تشخیص یا جان بخشی به اشیاء
گِل و گُل ß جناس
تعداد جمله بیت دوم ß 3
چو گِل بشنید ß تشخیص
گُل اندر زیر پا گسترده پر کرد مرا با همنشینی مفتخر کرد
چو عمرم مدتی با گُل گذر کرد کمال همنشین در من اثر کرد
و گر نه من همان خاکم که هستم
گُل، گلبرگ هایش را (پر پر کرد) و زیر پای من ریخت و به من افتخار داد که با او همنشین شوم. چون مدتی از روزهای عمرم را با گُل سپری کردم، بالاخره خوبی های او در من هم اثر گذاشت و من هم مثل او خوشبو شدم. وگرنه اصل من همان خاک ناچیز است.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
اندر |
در |
مفتخر |
سربلند، دارای افتخار |
کمال |
فرهیختگی، معرفت، کامل بودن |
نکات دستوری و آرایه ادبی:
زیر پا گستردنِ پرهای گُل ß کنایه از خوشرفتاری و فروتنی گل
خاک بودن ß کنایه از کم ارزش بودن
جزوات جامع پایه هفتم
جزوه جامع فارسی هفتم فصل 1 زنگ آفرینش
جزوه جامع فارسی هفتم فصل 2 چشمه ی معرفت
جزوه جامع فارسی هفتم فصل 3 نسل آینده ساز
جزوه جامع فارسی هفتم فصل 4 با بهاری که می رسد از راه، زیبایی شکفتن
جزوه جامع فارسی هفتم فصل 5 درس آزاد
جزوه جامع فارسی هفتم فصل 6 قلب کوچکم را به چه کسی بدهم؟
جزوه جامع فارسی هفتم فصل 7 علم زندگانی
جزوه جامع فارسی هفتم فصل 8 زندگی همین لحظه هاست
جزوه جامع فارسی هفتم فصل 9 نصیحت امام (قدّس سرّه)، شوق خواندن
جزوه جامع فارسی هفتم فصل 10 کلاس ادبیات، مرواریدی در صدف، زندگی حسابی، فرزند صالح انقلاب
جزوه جامع فارسی هفتم فصل 11 عهد و پیمان، عشق به مردم، رفتار بهشتی، گرمای محبّت
جزوه جامع فارسی هفتم فصل 12 خدمات متقابل اسلام و ایران
جزوه جامع فارسی هفتم فصل 13 اسوه ی نیکو
جزوه جامع فارسی هفتم فصل 14 امام خمینی (قدّس سرّه)
جزوه جامع فارسی هفتم فصل 15 درس آزاد
جزوه جامع فارسی هفتم فصل 16 آدم آهنی و شاپرک
جزوه جامع فارسی هفتم فصل 17 ما می توانیم
معنی واژگان درس «کلاس ادبیات، مرواریدی در صدف، زندگی حسابی، فرزند صالح انقلاب»
معنی واژگان درس «کلاس ادبیات، مرواریدی در صدف، زندگی حسابی، فرزند صالح انقلاب»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
جاذبه |
گیرایی |
تأثير |
اثر گذاشتن بر چیزی |
برق |
جذابیت و درخشش |
دستپاچگی |
آشفته بودن، اضطراب |
مشتاق |
علاقه مند |
حرارت |
گرما |
لحن گرم |
صدای دلنشین |
آرایش |
زینت دادن |
رزق روحم |
خوراک روح و جان |
رزق |
غذا، خوراک و روزی |
کوشا |
تلاشگر، ساعی |
مراقبت |
نگهداری، مواظبت |
تجربه بیندوزد |
تجربه کسب کند |
شگفتی |
تعجب، عجیب بودن |
به شگفتی وا می دارد |
سبب تعجب می شوند |
برخی |
بعضی |
مرغک |
پرنده ی کوچک |
خرد |
کوچک |
آشیانه |
لانه، خانه ی حیوانات |
آموز |
بیاموز |
حركات |
جمع حرکت |
رمیدن |
فرار، گریختن |
رام |
مطیع و فرمانبردار |
زمانه |
روزگار |
مردم چشم |
مردمک چشم |
نوابغ |
جمع نابغه، تیزهوشان |
شو |
برو |
آرمیدن |
آسودگی، استراحت |
شاعرہ |
زن شاعر |
نظير |
مانند |
فقر |
نداری |
خاطرات |
جمع خاطره |
چیره |
پیروز، غالب، مسلط |
طاقت |
توانایی، قدرت |
ناسپاسی |
قدرنشناسی |
پروفسور |
دانشمند |
فراغت |
آسایش، آسودگی |
تلاوت |
قرآن خواندن |
آیات |
جمع آیه |
درک |
فهمیدن |
معانی |
جمع معنی |
وا می داشت |
ترغیب می کرد |
امور فنی |
کارهای فنی |
قطعات |
جمع قطعه |
پاسی |
بخشی از زمان |
پاسی از شب |
دیروقت |
شکوفایی |
رشد |
عشق می ورزید |
علاقه داشت |
معتقد بود |
باور داشت |
دیدگان رهگذران |
چشمان عابران |
مشتاقان |
علاقه مندان |
وجود |
هستی، جهان هستی |
نیرزد |
نمی ارزد، ارزش ندارد |
بیازاری |
آزار بدهی |
شور |
علاقه، هیجان |
مختلف |
گوناگون |
می کوشید |
تلاش می کرد |
صدای دلنواز |
صدای زیبا |
تقریباً |
حدوداً |
خلوت |
تنهایی |
زمزمه می کرد |
آرام می خواند |
به حافظه سپرده بود |
حفظ کرده بود |
مشاعرہ |
مسابقه ی شعر خوانی |
لبریز |
پر، انباشته |
جبهه |
جلوترین محل جنگ |
دلیرانه |
با شجاعت |
روحیه داد |
انرژی بخشید |
معظم |
بزرگوار |
صالح |
نیکوکار، درستکار |
رویش |
آنچه روییده |
درخشان |
روشن و نورانی |
نوید |
مژده، خبر خوش |
محفل |
مجلس |
شنیدستم |
شنیده ام |
سوز و گداز |
آه و ناله جانسوز |
محبوب |
دوست، یار |
نیکو |
خوب، زیبا |
دلاویز |
دلپذیر، مرغوب، خوشبو |
عالم |
دنیا |
آزمودم |
آزمایش کردم |
عبرت نمودن |
ارزیابی کردن، سنجیدن |
ناچیز |
بی ارزش و مقدار |
اندر |
در |
مفتخر |
سربلند، دارای افتخار |
پروا |
ترس، هراس، بیم |
||
واجبات |
جمع واجب، بایدهای دینی |
||
فنی |
مربوط به فن و تخصص |
||
واردات |
وارد کردن کالا از خارج کشور |
||
استقلال |
اتکاء به خود، مستقل بودن |
||
آراسته بود |
زینت داده بود، زیبا ساخته بود |
||
نوازشگر |
در اینجا به معنی آرامش بخش |
||
زنده دلان |
انسان های عاشق و آگاه |
||
ملک |
بزرگی، پادشاهی، عظمت کشور |
||
پژوهشگر |
تحقیق کننده، جست و جو گر |
||
حریر |
پارچه یا پیراهن ابریشمی |
||
مُشک |
ماده ای معطر و خوشبو |
||
کمال |
فرهیختگی، معرفت، کامل بودن |
||
غرور |
(در اینجا به معنی) اعتماد به نفس |
||
برمی خیزد |
بلند می شود، می ایستد |
||
بی نظیر |
بی عیب و نقص، بی مانند، بی همتا |
||
چمیدن |
نرم و آهسته و با ناز راه رفتن |
||
پاره دوز |
پینه دوز، کسی که لباس های پاره را می دوزد |
||
عبیر |
مخلوطی از گیاهان خوشبو مانند مشک، صندل، زعفران و گلاب |
||
گِل حمام |
گِل خاصی برای شست و شوی موهای سر که در قدیم بجای شامپو استفاده میشد |
دانش زبانی: ویژگی های فعل (1)، قالب شعری قطعه
دانش زبانی: ویژگی های فعل (1)، قالب شعری قطعه:
دانش زبانی
ویژگی های فعل (1)
ویژگی های فعل (1):
فعل ويژگی هايی دارد ؛ يکی از ويژگی های فعل، «زمان» است. هر فعل دارای سه زمان است:
1) گذشته یا ماضی
2) حال یا مضارع
3) مستقبل یا آینده
فعل ماضی:
فعلی است که در گذشته اتفاق افتاده است و هیچ نشانه ای ندارد؛ به عنوان مثال:
رفتم، نوشتی، خورد، گفتیم، پوشیدند، خواندی، شنیديم
مثال در جمله:
من دیروز به بازار رفتم.
فعل مضارع:
فعلی است که در زمان حال اتفاق می افتد و اول آن نشانه ی «می» یا «بـ» می آید؛ به عنوان مثال:
می روم، می خوری، می نويسد، بپوشیم، بنويسند، برويد
مثال در جمله:
خواهرم امروز به سفر می رود.
شايد اکنون تمام تکالیفم را بنویسم.
فعل مستقبل:
فعلی است که در زمان آينده اتفاق خواهد افتاد و اول آن نشانه ی «خواه» می آید؛ به عنوان مثال:
خواهم رفت، خواهی آمد، خواهند نوشت، خواهیم گرفت، خواهد برد
مثال در جمله:
دوستانم فردا به کتابخانه خواهند رفت.
تابستان کتاب های ادبی خواهم خواند.
قالبِ شعری قطعه
قالب شعر، به شکل شعر گفته می شود که شامل طرز قرار گرفتن مصراع ها و قافیه های شعر است.
قطعه:
قالب شعری است که مصراع دوم همه ی بیت های آن، هم قافیه هستند. شکل زير، طرز قرار گرفتن قافیه در قالب قطعه را نشان می دهد:
_______________________ _______________________*
_______________________ _______________________*
_______________________ _______________________*
مثال 1:
آن شنیديد که يک قطره ی اشک صبحدم از چشم يتیمی چکید
برد بسی رنج و نشیب فراز گاه درافتاد و زمانی دوید
گاه درخشید و گهی تیره ماند گاه نهان گشت وگهی شد پدید
مثال 2:
گِلی خوشبوی در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مٌشکی يا عبیری که از بوی دلاويز تو مستم
بگفتا من گِلی ناچیز بودم ولیکن مدتی با گٌل نشستم
نکته:
قطعه شعری است که در آن به پند و اندرز و مسائل اخلاقی و اجتماعی می پردازند.
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه هفتم- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه هفتم
- گام به گام تمامی دروس پایه هفتم
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه هفتم
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه هفتم
- فلش کارت های آماده دروس پایه هفتم
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه هفتم
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه هفتم