درسنامه کامل فارسی هشتم فصل 7 آداب نیکان
تعداد بازدید : 3.77Mخلاصه نکات فارسی هشتم فصل 7 آداب نیکان - درسنامه شب امتحان فارسی هشتم فصل 7 آداب نیکان - جزوه شب امتحان فارسی هشتم نوبت اول فصل 7 آداب نیکان
برخی جمله های متن درس«آداب نیکان» و معنی جمله ها
برخی جمله های متن درس«آداب نیکان» و معنی جمله ها:
درس هفتم
آداب نیکان
- نام کتاب: جامع التّمثیل
- نام نویسنده: محمّد حَبله رودی
او را طلب کنید که مرا با او کار است.
او را بخواهید (صدا کنید) زیرا با او کار دارم.
از پیش خود می خورم.
معنی: از جلوی خودم غذا برمی دارم و می خورم.
شیخ در پی او روان شد.
شیخ به دنبال او راه افتاد.
به قدر می گویم و بی موقع و بی حساب نمی گویم.
به اندازه ی لازم صحبت می کنم و حرف های بی جا و بی موقع نمی گویم و روی آن ها فکر می کنم.
به قدر فهم مُستَمِعان می گویم.
به اندازه ای حرف می زنم که شنوندگان بفهمند و درک کنند.
از بهر خدا، مرا بیاموز.
به خاطر خدا، به من یاد بده.
تو دعویِ دانایی می کردی، اکنون که به نادانی خود مُعتَرِف شدی، تو را بیاموزم.
تو ادّعای دانش و فضل می کردی، حالا که اعتراف کردی که هیچ نمی دانی، به تو یاد می دهم.
اصل در خوردن، آن است که لقمه ی حلال باید و اگر حرام را صد از این گونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود.
حقیقت خوردن آن است که خوراک و لقمه ات پاک و حلال باشد و اگرغذای حرام را صد برابر از این کارها را انجام بدهی اثری ندارد بلکه دل تو را سیاه می کند (نور حق به آن نمی تابد).
آن گفتن برای رضای خدا باشد.
سخن گفتن فقط به خاطر خدا و رضای او باشد.
در دل تو بغض و کینه و حسد مسلمانان نباشد.
در دلت، نسبت به هیچ مسلمانی، دشمنی و حسادت نداشته باشی.
مریدان از پی او رفتند.
شاگردان دنبال او رفتند.
✅او را طلب کنید که مرا با او کار است.
او را بخواهید و پیدا کنید که من با او کار دارم .
از پیش خود می خورم.
به غذای دیگران دست درازی نمی کنم و از آن چه که جلوی خودم است می خورم.
آری به قدر می گویم و بی موقع و بی حساب نمی گویم. به قدر فهم مستمعان می گویم.
بله، به اندازه سخن می گویم، بی موقع و بدون فکر حرف نمی زنم و به اندازه ای که شنوندگان حرفمم را بفهمند؛ سخن می گویم.
چه جای طعام خوردن که سخن گفتن هم نمی دانی
غذا خوردن که بلد نیستی هیچ ،سخن گفتن هم بلد نیستی .
جنید دامنش بگرفت
کنایه از متوسل شدن به کسی، از او درخواست کمک کردن
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آورده اند |
نقل کرده اند |
شیخ |
پیر، مراد، راهنما |
مریدان |
شاگردان، پیروان |
ارشاد |
راهنمایی |
باری |
به هرحال، خلاصه |
به قدر |
به اندازه |
احوال |
حالات |
طلب کنید |
درخواست کنید |
مرا با او کار است |
من با او کار دارم |
برخاست |
بلند شد |
عرض کرد |
گفت |
روان شد |
رفت، رهسپار شد |
دامنش بگرفت |
کنایه از التماس کردن |
بهر |
برای |
مرا بیاموز |
به من یاد بده |
کینه |
دشمنی |
فرع |
شاخه، غیر اصل |
لقمۀ حلال |
نان جایز و شایسته |
بی موقع و حساب |
نه به جا |
از پی |
به دنبال |
طعام |
خوراک |
چاپار |
پیک، پست چی |
مستمعان |
شنوندگان |
آداب |
راه ها و رسم ها |
صد |
مبالغه از تعداد زیاد |
به جا بیاوری |
انجام دهی |
سبب تاریکی دل شود |
کنایه از گمراهی |
حسد |
رشک، حسادت |
دعوی |
ادعا، خواسته |
تاریکی دل |
گمراهی |
نیت |
قصد، اراده |
بغض |
گرفتگی گلو |
خَلق |
مردم |
چیرگی |
تسلط، پیروزی |
هنجار |
معیار، قاعده |
حرمت |
عزّت و احترام |
متعالی |
بلندمرتبه و برتر |
فناوری |
تکنولوژی |
ذکر |
یادآوری |
آفرینش گری |
خلاقیت |
دستاوردها |
نتایج، محصولات |
پیوسته |
همواره |
استعداد خدادادی |
قابلیت ذاتی |
بیفزاید |
زیاد کند |
چرتکه |
وسیله محاسبه |
چاپار |
نامه بر |
تسلّط |
قدرت، پیروزی |
چیرگی |
برتری، پیروزی |
فنّاورانه |
تکنولوژی |
تار و پود زندگی بشر |
کنایه از اصل و اساس |
هنجار |
رفتار |
باور |
عقیده |
خاصّی |
ویژه |
داد و ستد |
خرید و فروش |
حریم |
محدوده |
معیار |
شاخص، ملاک |
حرمت |
احترام |
پاس می دارند |
قدر می دانند |
حصار |
دیوار، محدوده |
فرو بریزد |
خواب شود |
آسیب |
بلا، صدمه |
آراسته |
آماده، مزیّن |
نابجا |
بی مورد |
نسنجیده |
غیر منطقی |
امکانات |
ابزار، توانایی |
فراهم آمده است |
جمع شده، آماده شده |
گویی |
مانند اینکه |
هویّت |
ماهیت، وجود |
پیوسته |
همواره، مداوم |
رهاورد |
سوغات |
تمدّن |
فرهنگ |
مظاهر |
نشانه ها |
روح انگیز |
شادی آور |
جلوۀ جمال |
تصویر زیبایی |
طوفان خیز |
کنایه از آشفته |
ذهن |
فکر |
مسیر |
راه |
کمال |
تکامل، پیشرفت |
متعالی |
برتر |
پوچی |
بیهودگی |
غفلت |
نادانی |
بی هیاهو |
بی سر و صدا |
غوغایی |
سر و صدا |
بیافرینند |
بوجود آوردند |
فضایل |
خوبی ها جمع فضیلت |
آراسته |
تزیین |
کم رنگ شدن |
کنایه از کم ارزش شدن |
||
حریم |
مکان قابل دفاع و احترام |
||
معترف |
اعتراف کننده، اقرار کننده |
||
اسطرلاب |
ابزار علم و ستاره شناسی قدیم |
||
چرتکه |
وسیله ای چوبی و مهره ای که مخصوص حساب و کتاب در قدیم بوده است |
برخی از آرايه های متن:
اينترنت پنجره ای است ß تشبیه
اين ابزارها همچون بمب ويرانگری خواهند شد ß تشبیه
محمد حبله رودی:
از نویسندگان بزرگ قرن یازدهم هجری است و اثر معروف «جامع التمثیل» از اوست .کتاب جامع التمثیل کتابی است درباره ی تمثیل ها و حکایت ها به ویژه حکایت هایی که به صورت امثال در آمده اند.
جنید بغدادی:
ابوالقاسم بن محمدبن جنید، عارف معروف و عالم دینی که در قرن دوم و سوم می زیسته. وی در بغداد به دنیا آمد و از کسانی است که درباره ی علم توحید در بغداد سخن گفته است.
بهلول:
از اشخاص دانا و آگاه معاصر هارون الرشید خلیفه ی عباسی بود. وی نسبت به مسائل اجتماعی خود دیدی انتقادی و طنز آمیز داشت.
فریدون اکبری شلدره:
فریدون اکبری شلدره متولد روستای شلدره از توابع بخش دودانگه شهرستان ساری در استان مازندران، عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی و ریاست گروه زبان فارسی سازمان پژوهش و برنامه ریزی کتاب های درسی است. دکتر اکبری شلدره مسئول دفتر تالیف وزارت آموزش و پرورش نیز بوده اند.
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه هشتم- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه هشتم
- گام به گام تمامی دروس پایه هشتم
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه هشتم
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه هشتم
- فلش کارت های آماده دروس پایه هشتم
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه هشتم
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه هشتم
متن «حکایت: خودشناسی» و معنی حکایت
متن «حکایت: خودشناسی» و معنی حکایت:
حکایت
خودشناسی
- نام کتاب: اسرار التّوحید
- نام نویسنده: محمّد بن منوّر
وقتی جولاههای به وزارت رسیده بود. هر روز بامداد برخاستی و کلید برداشتی و در خانه باز کردی و تنها در آنجا شدی و ساعتی در آنجا بودی.
وقتی بافندهای به مقام وزیری رسیده بود. هر روز صبح زود از خواب بیدار میشد و کلید برمیداشت و در خانهای را باز میکرد و ساعتی را تنها آنجا میماند.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
جولاهه |
بافنده |
برخاستی |
بلند می شد |
باز کردی |
باز می کرد |
شدی |
می رفت |
بودی |
می بود |
پس برون آمدی و به نزدیک امیر رفتی. امیر را خبر دادند که او چه میکند. امیر را خاطر به آن شد تا در آن خانه چیست؟
سپس بیرون میآمد و پیش پادشاه میرفت. به پادشاه خبر دادند که وزیر این کار را انجام میدهد. برای پادشاه سوال پیش آمد که چرا این کار را انجام میدهد و در آن خانه چیست؟
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
برون آمدی |
بیرون می آمد |
رفتی |
می رفت |
امیر را خاطر |
تصمیم امیر |
نکات دستوری:
«را» در «امیر را خبر دادند» ß حرف اضافه به معنای «به»؛ «امیر» متمم
«را» در «امیر را خاطر آن شد» ß «را»ی فک اضافه که به جای کسره آمده
روزی ناگاه از پس وزیر بدان خانه در شد. گودالی دید که در آن خانه چنانکه جولاهگان را باشد. وزیر را دید پای بدان گودال فرو کرده.
ناگهان روزی پادشاه بعد از وزیر وارد آن خانه شد. گودالی را در آن خانه دید که برای بافندگی بود. وزیر را دید پایش را درون گودال فروکرده است.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
از پس |
به دنبال |
در شد |
وارد شد |
جولاهگان |
بافندگان |
امیر او را گفت که این چیست؟ وزیر گفت یا امیر، این همه دولت که مرا هست، همه از امیر است. هر روز زندگی گذشته خود را به یاد میآورم، تا خود به غلط نیفتم.
پادشاه به او گفت این چیست و چرا این کار را انجام میدهی؟ وزیر گفت: این مقامی که اکنون برای من است همه از پادشاهی چون شما است. من هر روز گذشته خودم را به یاد میآورم تا به اشتباه نیفتم و راه نادرستی را در پیش نگیرم.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
را (در او را) |
به |
دولت |
خوشبختی و مقام |
تا خود به غلط نیفتم |
تا خودم به اشتباه نیفتم، تا اصالت خود را فراموش نکنم |
نکات دستوری:
«او را» در جملۀ «امیر او را گفت»: او ß متمم را ß حرف اضافه به معنای «به»
امیر انگشتری از انگشت بیرون کرد و گفت بگیر و در انگشت کن. تاکنون وزیر بودی، اکنون امیری!
پادشاه انگشترش را از انگشت بیرون آورد و گفت این را بگیر و در انگشت خود فرو کن. تا اکنون وزیر بود الان پادشاهی.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سعادت |
خوشبختی |
خُرسند |
راضی |
میکوش |
تلاش کن، بکوش |
استاد |
معلم |
چابکی |
زيرکی، با سرعت |
زنهار |
مواظب باش |
جامه |
لباس |
اندر |
در |
باب |
موضوع و زمینه |
تأمل |
اندیشه کردن |
اسرارالتوحيد (قرن ششم):
اسرارالتوحید یا اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابی سعید ابی الخیر، کتابی است با موضوع تصوف که ۱۳۰ سال پس از مرگ ابوسعید ابوالخیر، توسط یکی از نوادگان او به نام محمّد بن منوّر در خراسان نگاشته شد. تألیف کتاب پس از حمله غزان به میهنه انجام گرفته است و تاریخ آن را در حدود سال ۵۷۰ هجری قمری دانسته اند. محمّد بن منوّر کتاب خود را به سه باب تقسیم کرده است. باب اول در ابتدای حالت شيخ، باب دوم که به بیان حالات شیخ ابوسعید در سال های میانی زندگی او اختصاص دارد، بسیاری از گفته ها و اشعاری را که بر زبان وی رفته، گردآوری و نقل کرده است، و باب سوم انتهای حالت شیخ است. این کتاب انشایی روان و منسجم دارد و در دوره اوج نثر مصنوع شکل گرفته؛ ولی تنها در مقدمه مصنوع است، و به غیر آن در ردیف نثر مرسل قرار دارد.
جزوات جامع پایه هشتم
جزوه جامع فارسی هشتم فصل 1 پیش از اینها
جزوه جامع فارسی هشتم فصل 2 خوب جهان را ببین! صورتگر ماهر
جزوه جامع فارسی هشتم فصل 3 ارمغانِ ایران
جزوه جامع فارسی هشتم فصل 4 سَفَر شکفتن
جزوه جامع فارسی هشتم فصل 5 درس آزاد
جزوه جامع فارسی هشتم فصل 6 راهِ نیک بختی
جزوه جامع فارسی هشتم فصل 7 آداب نیکان
جزوه جامع فارسی هشتم فصل 8 آزادگی
جزوه جامع فارسی هشتم فصل 9 نوجوان باهوش،آشپززادۀ وزیر،گریۀ امیر
جزوه جامع فارسی هشتم فصل 10 قلم سحرآمیز، دو نامه
جزوه جامع فارسی هشتم فصل 11 پرچم داران
جزوه جامع فارسی هشتم فصل 12 شیرِ حق
جزوه جامع فارسی هشتم فصل 13 ادبیات انقلاب
جزوه جامع فارسی هشتم فصل 14 یاد حسین (ع)
جزوه جامع فارسی هشتم فصل 15 درس آزاد
جزوه جامع فارسی هشتم فصل 16 پرندۀ آزادی، کودکان سنگ
جزوه جامع فارسی هشتم فصل 17 راه خوشبختی
معنی واژگان درس «آداب نیکان»
معنی واژگان درس «آداب نیکان»:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
آورده اند |
نقل کرده اند |
شیخ |
پیر، مراد، راهنما |
مریدان |
شاگردان، پیروان |
ارشاد |
راهنمایی |
باری |
به هرحال، خلاصه |
به قدر |
به اندازه |
احوال |
حالات |
طلب کنید |
درخواست کنید |
مرا با او کار است |
من با او کار دارم |
برخاست |
بلند شد |
عرض کرد |
گفت |
روان شد |
رفت، رهسپار شد |
دامنش بگرفت |
کنایه از التماس کردن |
بهر |
برای |
مرا بیاموز |
به من یاد بده |
کینه |
دشمنی |
فرع |
شاخه، غیر اصل |
لقمۀ حلال |
نان جایز و شایسته |
بی موقع و حساب |
نه به جا |
از پی |
به دنبال |
طعام |
خوراک |
چاپار |
پیک، پست چی |
مستمعان |
شنوندگان |
آداب |
راه ها و رسم ها |
صد |
مبالغه از تعداد زیاد |
به جا بیاوری |
انجام دهی |
سبب تاریکی دل شود |
کنایه از گمراهی |
حسد |
رشک، حسادت |
دعوی |
ادعا، خواسته |
تاریکی دل |
گمراهی |
نیت |
قصد، اراده |
بغض |
گرفتگی گلو |
خَلق |
مردم |
چیرگی |
تسلط، پیروزی |
هنجار |
معیار، قاعده |
حرمت |
عزّت و احترام |
متعالی |
بلندمرتبه و برتر |
فناوری |
تکنولوژی |
ذکر |
یادآوری |
آفرینش گری |
خلاقیت |
دستاوردها |
نتایج، محصولات |
پیوسته |
همواره |
استعداد خدادادی |
قابلیت ذاتی |
بیفزاید |
زیاد کند |
چرتکه |
وسیله محاسبه |
چاپار |
نامه بر |
تسلّط |
قدرت، پیروزی |
چیرگی |
برتری، پیروزی |
فنّاورانه |
تکنولوژی |
تار و پود زندگی بشر |
کنایه از اصل و اساس |
هنجار |
رفتار |
باور |
عقیده |
خاصّی |
ویژه |
داد و ستد |
خرید و فروش |
حریم |
محدوده |
معیار |
شاخص، ملاک |
حرمت |
احترام |
پاس می دارند |
قدر می دانند |
حصار |
دیوار، محدوده |
فرو بریزد |
خواب شود |
آسیب |
بلا، صدمه |
آراسته |
آماده، مزیّن |
نابجا |
بی مورد |
نسنجیده |
غیر منطقی |
امکانات |
ابزار، توانایی |
فراهم آمده است |
جمع شده، آماده شده |
گویی |
مانند اینکه |
هویّت |
ماهیت، وجود |
پیوسته |
همواره، مداوم |
رهاورد |
سوغات |
تمدّن |
فرهنگ |
مظاهر |
نشانه ها |
روح انگیز |
شادی آور |
جلوۀ جمال |
تصویر زیبایی |
طوفان خیز |
کنایه از آشفته |
ذهن |
فکر |
مسیر |
راه |
کمال |
تکامل، پیشرفت |
متعالی |
برتر |
پوچی |
بیهودگی |
غفلت |
نادانی |
بی هیاهو |
بی سر و صدا |
غوغایی |
سر و صدا |
بیافرینند |
بوجود آوردند |
فضایل |
خوبی ها جمع فضیلت |
آراسته |
تزیین |
جولاهه |
بافنده |
برخاستی |
بلند می شد |
باز کردی |
باز می کرد |
شدی |
می رفت |
بودی |
می بود |
امیر را خاطر |
تصمیم امیر |
برون آمدی |
بیرون می آمد |
رفتی |
می رفت |
از پس |
به دنبال |
در شد |
وارد شد |
جولاهگان |
بافندگان |
کم رنگ شدن |
کنایه از کم ارزش شدن |
را (در او را) |
به |
دولت |
خوشبختی و مقام |
سعادت |
خوشبختی |
خُرسند |
راضی |
میکوش |
تلاش کن، بکوش |
استاد |
معلم |
چابکی |
زيرکی، با سرعت |
زنهار |
مواظب باش |
جامه |
لباس |
اندر |
در |
باب |
موضوع و زمینه |
تأمل |
اندیشه کردن |
حریم |
مکان قابل دفاع و احترام |
||
معترف |
اعتراف کننده، اقرار کننده |
||
اسطرلاب |
ابزار علم و ستاره شناسی قدیم |
||
تا خود به غلط نیفتم |
تا خودم به اشتباه نیفتم، تا اصالت خود را فراموش نکنم |
||
چرتکه |
وسیله ای چوبی و مهره ای که مخصوص حساب و کتاب در قدیم بوده است |
دانش زبانی: گروه اسمی و هسته، کاربرد نشانه مد (~)
دانش زبانی: گروه اسمی و هسته، کاربرد نشانه مد (~):
دانش زبانی
گروه اسمی و هسته
گروه اسمی:
گروه اسمی یکی از ارکان جمله است و می تواند یک کلمه یا بیشتر باشد. به عنوان مثال:
دانش آموز باهوش (گروه اسمی) - لباس بلند (گروه اسمی) - زهرا آمد (زهرا ß گروه اسمی)
مهم ترین جزء گروه اسمی، هسته است. هسته معمولا اولین کلمه ای است که در جمله، نشانه کسره «ــِـ» می گیرد.
دانش آموزِ باهوش (دانش آموز ß هسته) – لباسِ بلند (لباس ß هسته) - زهرا آمد (زهرا ß هسته)
گروه اسمی می تواند نقش نهاد، مفعول، متمم، مسند داشته باشد. به عنوان مثال:
دانش آموز، باهوش است دانش آموز ß نهاد باهوش ß مسند
خیاط، لباس را با پارچه خوب دوخت خياط ß نهاد لباس ß مفعول پارچه خوب ß متمم
نکته:
1) کلمه یا کلماتی که قبل از هسته می آیند، وابسته پیشین نام دارند و کلمه یا کلماتی که بعد از هسته می آیند، وابسته پسین نام دارند.
2) اگر در یک گروه اسمی، هیچ یک از کلمات صدای کسره نداشت؛ آخرین کلمه، هسته است. به عنوان مثال:
این دو مرد (مرد ß هسته)
همین شهر (شهر ß هسته)
3) یک کلمه (اسم) به تنهایی هم می تواند گروه اسمی باشد. به عنوان مثال:
کلاس (کلاس ß هسته)
کاربرد نشانۀ مد (~)
کاربرد نشانۀ مد (~):
در برخی از واژه ها، نشانه «مد» (~) به کار می رود؛ مانند «درآمد، آداب، الآن، قرآن، خوش آواز». این واژه ها و مشابه آن ها را باید شناخت و به کاربرد نشانه «~» در آن ها توجه داشت. به کار نبردن نشانه «مد» در این گونه واژه ها، ابهام و اشکال ایجاد می کند؛ مانند: مآل اندیش (عاقبت اندیش)، مال اندیش (ثروت دوست).
در دسته ای دیگر از واژه ها نیز از گذاشتن نشانه «مد» بر روی آنها باید پرهیز کرد؛ مانند:
فرایند و نه فرآیند
پیشامد و نه پیشآمد
دلارام و نه دلآرام
همایش و نه همآیش
مای درس ، برترین اپلیکیشن کمک درسی ایران
پوشش تمام محتواهای درسی پایه هشتم- آزمون آنلاین تمامی دروس پایه هشتم
- گام به گام تمامی دروس پایه هشتم
- ویدئو های آموزشی تمامی دروس پایه هشتم
- گنجینه ای از جزوات و نمونه سوالات تمامی دروس پایه هشتم
- فلش کارت های آماده دروس پایه هشتم
- گنجینه ای جامع از انشاء های آماده پایه هشتم
- آموزش جامع آرایه های ادبی، دستور زبان، قواعد زبان انگلیسی و ... ویژه پایه هشتم